۱۳۸۷ آذر ۱۰, یکشنبه

زنده باد سوسیالیسم

بحران مالی و شکست سیاست نئولیبرالی امپریالیستی
می توان در مورد بحران کنونی سرمایه مالی به روند پیدایش و تکامل این، به منحنی ها و سقوط ارزها و شاخصهای سهام و نظایر آنها اشاره کرد و مقاله ای “علمی“ در این زمینه نوشت. می توان سخنان دولتمردان کلاش بورژوازی را که تقصیرها را به گردن سیاستهای غلط جرج بوش که گویا به موقع زیر بال بانکهای موثر در نظام سرمایه داری را نگرفته است اشاره کرد، می توان افسانه سرائی نمود و...
ولی افسانه سرائی کار ما نیست، افشاء گری و نشان دادن واقعیت به مردم کار ماست. ما کارشناسان اقتصاد ناب نیستیم، کارشناسان اقتصاد سیاسی هستیم. ما نتایج این جنایت علیه بشریت را که همه ی بورژوازی در پی کتمان آن است و نتایج اجتماعی آنرا به مردم نشان می دهیم و از آن برای آینده بشریت نتیجه گیری می کنیم. ما نمی توانیم با نگارش یک مقاله “علمی“ و بی طرفانه گریبان خود را از جانبگیری رها کنیم. ما جانبگیر توده های مردم و بویژه زحمتکشان و پرولتاریا هستیم.
ترس مرگ جامعه جهانی سرمایه داری را برداشته است. سیاست نئو لیبرالی رونالد ریگان و جرج بوش و دارو دسته آنها در آمریکا و خانم مارگارت تاچر، تونی بلر، مرکل و برلسکونی و احزاب دموکرات مسیحی و سوسیال دموکرات و نظایر آنها در اروپا با شکست کاملی روبرو شده است. بر اساس این سیاست باید همه چیز خصوصی می شد. حتی حفظ ناموس عمومی را هم خصوصی کردند. همه دستآوردهای زحمتکشان را حتی تا آن حدودی که خطوط اساسی تولید و نیازمندیهای عمومی در دست دولت حتی دولت بورژوائی باقی بماند، این رهزنان و دزدان دریائی در خدمت کنسرنها و بانکها و بیمه ها بر باد دادند. بزرگراهها خصوصی شد، پست خصوصی شد، قطار خصوصی شد، ادارات برق و آب خصوصی شدند، ادارات دولتی به صورت شرکتهای خصوصی در آمدند. وزارت کاریابی خصوصی شد، امور امنیتی بخشاً خصوصی شد، حتی می خواستند وزارت آب این سرچشمه زیست مردم را خصوصی کنند و بدست گانگسترهای سرمایه بدهند تا بی توجه به امور بهداشتی و حراست از جان مردم به سرمایه های خویش به افزایند. جائی نیست که دست تجاوزکار شرکتها و سرمایه های خصوصی به آنجا نرسیده باشد. شرافت را هم خصوصی کردند. همین خصوصی طلبان که سیاست بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و سازمان تجارت جهانی را در خدمت سرمایه جهانی مورد حمایت و تائید قرار می دادند، همین اوباشان سرمایه داری که با دستکشهای سفید و پاپیونهای “حقوق بشر“ و “دموکراسی“ و “آزادی“ به سوداگری مشغول بودند میلیونها نفر را تا کنون بی خانمان کرده و حقوقشان را نقض کرده اند. صدها هزار نفر در ثروتمندترین کشور جهان یعنی آمریکا در چادر زندگی می کنند و امکان حداقل زندگی از آنها گرفته شده است. سیاست جهانی کردن سرمایه ها، ایجاد نظم نوین متکی بر مالکیت خصوصی و ترجیح سرمایه های کلان، استقلال اقتصادی کشورها را مورد تجاوز قرار داد و خون ملل تحت سلطه را به شیشه کرد. مگر همین رهزنان سرمایه داری نبودند که عربده می کشیدند “دولت سرمایه دار خوبی نیست“ و نتیجه می گرفتند که باید همه چیز را خصوصی کرد. مگر همین سرمایه داران و اندیشمندان و رسانه های گروهی نبودند که عربده می کشیدند “رقابت موجب رونق بازار است“ قیمت اجناس را کاهش می دهد و کیفیت آنها را بهتر می کند“، مگر همین جنایتکاران علیه بشریت نبودند که راه را برای بلعیدن سرمایه های کوچکتر توسط کوسه ماهیهای بزرگتر از راه سازمان تجارت جهانی هموار می کردند، مگر همین دروغپردازان نبودند که صندوق بیمه های بازنشستگی را به حلقوم سوداگری و بورسها ریختند و اندوخته های مردم را در یک قمار بزرگ بر باد دادند، مگر همین مزوران نبودند که همه را تشویق می کردند به بازار بورس روی آورند و سرمایه های اندک خود را در آنها بکار اندازند و حتی برای روز بازنشستگی قراردادهای بیمه عمر منعقد کنند و برای آینده خود در فکر تامین آتیه باشند زیرا که دولت نمی تواند “قیم“ عمومی باشد. حال که کار کلاهبرداری و رقابت بین خود آنها به بن بست رسیده است به پادرمیانی دولتمردان نیاز دارند تا این غریقها را دوباره به ساحل نجات برساند و از غرق شدن و مرگ آنها جلو گیرد. حال همه آنها دست بدامان دولت شده اند که تا کنون آنرا نشانه کمونیسم و سوسیالیسم می دانستند و در تبلیغات گوشخراش و سراپا به دروغ آلوده خویش نکوهیده جلوه می دادند. در همین دوره نظم نوین جهانی و جهانی شدن سرمایه بود که عملا دولت ها فقط به کارگذار انحصارها و کنسرنها و سرمایه های کلان بدل شدند. حقوق ابتدائی مردم را به زیر پا گذارند، دستآوردهای دموکراتیک و اجتماعی را لگدمال کردند، انسانها را به برده های مدرن بدل نمودند و شیرازه جوامع در حال رفاه را از هم پاشیدند. فقر در جهان با سرعت سرسام آور در حال گسترش است و سازمان تغذیه جهانی از شکست برنامه های امدادگرانه خویش سخن می گوید. در این دوره بود که دولتها ماهیت خویش را عملا نشان دادند. آنها نشان دادند که فقط ترکیبی از ارتش، پلیس، سازمان امنیت و قوه قضائیه هستند و این ابزار سرکوب و نظارت برای آن است که شهروندان بره وار با سرهای به زیر انداخته با ترس از آینده ناروشن و مبهم بدون اعتراض تا آخرین رمق کار کنند. آنها شیرازه خانواده ها را که آسایش آنها را شالوده سیاست تبلیغاتی خویش قرار داده بودند از هم دریدند.
حال همین جنایتکاران علیه بشریت به یاری دولت نیاز دارند زیرا بین خود نمی توانند به توافق برسند و مشکلات خویش را حل کنند.
دولت باید زیر بال آنها را بگیرد. دولتی که نماینده خود آنهاست، دولتی که دامنه بحران را از چشم مردم پنهان می کند تا مجموعه نظام سرمایه داری را نجات دهد. دولت باید بانکهای ورشکسته را از پول مالیات مردم بخرد و نجات دهد. حال سخن از خصوصی سازی نیست، حال کسی نمی گوید که مسئولیت ورشکستگان به تقصیر به گردن خودشان است و چشمشان کور، خود ببینند که چگونه نجات می یابند، حال کسی نمی گوید این ورشکستگان به تقصیر را باید محاکمه کرد و ثروتهای آنها را به نفع عموم مصادره کرد بر عکس می گویند باید همه وامها، مطالبات، طلبکاریها، کثافتکاریها را عمومی کرد. باید عام به خاص کمک کند. باید میلیونها مردم صدمه دیده به سرمایه داران و نظام سرمایه داری کمک کنند تا دوباره روی پای خودش بایستد و پدر مردم را ازنو در آورد.
سرمایه داران به دولت روی آورده اند تا ویرانی و زمین سوخته ایکه از خود باقی گذارده اند با ثروت عمومی ترمیم شود و امکان بقا پیدا کنند. وقتی این امکان توسط دولتهای دست نشانده سرمایه داران بوجود آمد دوباره روز از نو روزی از نو. آنوقت مجددا بلندگوهای سرمایه داران، رسانه های گروهی، اندیشمندان آنها راه می افتند و بر طبل خصوصی سازی می کوبند، اموال عمومی خصوصی می شود و در اختیار سرمایه داران “محترم“ قرار می گیرد تا سودهای افسانه ای ببرند. این روند ورشکستگی، ترمیم، خصوصی سازی، ورشکستگی و ترمیم از طریق ثروت عموم توسط دولت کارگزار امپریالیستها و بانکها و انحصارات و بیمه ها تا سرنگونی کامل نظام سرمایه داری ادامه دارد. این برای نخستین بار نیست و برای آخرین بار نیز نخواهد بود.
از نظر سیاسی رقابت امپریالیستها تشدید می شود. سایر امپریالیستها که تا کنون باید یوغ اقتصادی آمریکا را تحمل می کردند و سرکردگی دلار را می پذیرفتند در پی آن هستند که امپراتوری امپریالیسم آمریکا را سرنگون کرده و وی را مجبور کنند تا به نظم نوینی که بنفع واحد پول یورو است در جهان تن در دهد. آنها خواهان یک نظام جدید پولی نظیر “برتن وودز“ هستند که امپریالیسم آمریکا را از سکوی مقام اولی پائین بکشد. امپریالیسم آمریکا ولی می خواهد با انتقال خسارات خود بر دوش اروپائی ها و سایر ممالک جهان به این بهانه که نجات آمریکا نجات جهان و نجات سرمایه مالی است دست اروپائی ها را تا آنجا کع مقدور است بند کند و از زیر بار این فشار خلاصی یابد. این است که تضاد میان امپریالیستها تشدید می گردد و هر کدام بدنبال نجات وضعیت ملی خویش بر می آیند و در این قمار بزرگ تلاش می کنند گلیم خویش را از آب بیرون کشند. کشور ایسلند در این قمار بزرگ بازی را باخته و به کشوری مقروض و ورشکسته بدل شده است. خطر ورشکستگی رومانی، مجارستان، لهستان و پاره ای ممالک اروپای شرقی را تهدید می کند. وضعیت اسپانیا که در صنایع آمریکا سرمایه گذاری کرده است متزلزل شده است. انگلستان پس ازآمریکا بدترین وضعیت را دارد.
بحران مالی به بحران صنعتی و بحران عمومی سرمایه داری می انجامد و اعتبارات غیر قابل وصول از سرمایه گذاری جلوگیری می کند و تولید کارخانه ها کاهش می یابد و بیکاری همه جا را می گیرد.
ممالکی که در این مدت مورد محاصره اقتصادی آمریکا بودند و به سازمان تجارت جهانی نپیوسته بودند نظیر روسیه و ایران و سوریه و کره شمالی و کوبا از این ضربه اقتصادی کمتر صدمه می بینند. چین و هند و برزیل توانسته اند سرمایه های کلانی ذخیره کنند و سخن بر سر آنست که بازارهای بورس را با سرمایه آنها نجات دهند ولی آنها حاضر نیستند به سادگی و بدون کسب امتیازات فراوان به زیر بار بروند. بی مایه فطیر است. خطری که از آن صحبت می شود سقوط سهام بورس است و دولت چین و ممالک عربی کرانه خلیج فارس قادرند به سهام ارزانقیمت دست پیدا کنند و کنترل تولیدات و فن آوری مدرن را در اروپا و آمریکا به کف گیرند. بازارهای بورس از این یورش مالی می ترسند. دولتها در پی آنند که برای حفظ صنایع ملی راه و چاره های قانونی پیدا کنند.
امپریالیسم آمریکا در مقابل ویرانه ای قرار دارد که سیاست جرج بوش در خاورمیانه از خود باقی گذارده است. مسئله حمله به ایران به امر دوری بدل شده است و این شرایط جهانی جمهوری اسلامی ایران را تقویت می کند. وضعیت اسرائیل وخیم و وخیمتر می گردد زیرا این کشور تنها از پول آمریکائیها زندگی می کند. تحولات خاور میانه به جهتی سیر می کند که عکس سیاستی است که جرج بوش وعده تحقق آنرا می داد. قفقاز به میدان تاخت و تاز امپریالیسم روس بدل خواهد شد و بر اساس تناسب قوای جدید در جهان باید تعادل جدیدی برقرار شود. پای امپریالیست آمریکا در آسیای میانه می شکند. محاصره چین شکاف بر می دارد. گاری استراتژی جنگ پیشگیرانه ومبارزه علیه “تروریسم“ به گل می نشیند.
این تازه آغاز کار است. خطر افزایش بیکاری موجب ترس مردم و سرمایه داران است. سرمایه داران می کوشند با قوانین غلاظ و شداد و کنترل و سانسور و جعل اخبار جریانها و محافل دست راستی را تقویت کنند تا از این جریانهای ضربتی برای سرکوب جنبشهای در پیش و اوج گیرنده کارگری استفاده کنند. میدان جدیدی برای تشدید مبارزه طبقاتی باز شده است. باید رویزیونیستها را که به عنوان آتش نشانی انقلاب از راه می رسند به شدت افشاء کرد و طبقه کارگر را با روحیه انقلابی و ضد سرمایه داری تربیت نمود. شکست مجدد جنبش کمونیستی موجب می شود که سرمایه داری از دریائی مملو از خون و گوشت دوباره بیرون بیاید و خود برای جنایت دیگری علیه بشریت آماده گرداند. بحران را فقط می تواند یک انقلاب سوسیالیستی به پایان برساند که کمترین قربانی را برای مردم در بر دارد.
زنده باد سوسیالیسم این است شعار اساسی در این مرحله از زمان.

*****

بر گرفته ازتوفان شماره 105 آذر ماه 1387 ارگان مرکزی حزب کارایران
www.toufan.org
toufan@toufan.org

نقش تسلیحات در بحران نظم نوین امپریالیستی جهانی

بحرانی که جامعه سرمایه داری را در بر گرفته است اتفاق نیست، یک بیماری مزمن سامان سرمایه داری است و به فلاکت توده های مردم منجر می شود. کارل مارکس در اثر جاودانی و علمی خویش “سرمایه“ این تناوب بحرانها را پیشگوئی کرده است و راه برون رفت از این بحرانها را برای آنکه منجر به نابودی بشریت نشود نشان داده است. یا بشریت قادر خواهد شد این هیولا را سر ببرد و یا بربریت تمام جامعه بشری را فرا می گیرد.
در مورد علل بحران می توان به بسیاری مسایل اشاره کرد ولی ما در این مقاله تنها به یک جنبه آن که بخش نظامی شدن اقتصاد سرمایه داری باشد تکیه می کنیم.
هیچ کس مگر اینکه دیوانه باشد وقت آن را ندارد و انگیزه آنرا ندارد که یک دلاری را با یک دلاری عوض کند. چون از این تعویض چیزی نصیبش نمی شود مگر اینکه وقتش را از دست بدهد. ممکن است دیوانه ای این کار را بکند و یا این عمل از روی شوخی انجام شود ولی میلیونها مردم حاضر نیستند یک دلاری، یک یوروئی و یک ده تومانی خویش را با یک دلاری، یک یوروئی و ده تومانی دیگری مبادله کنند. البته اگر کسی این کار را بکند مغبون نشده است زیرا که دو ارزش مساوی با هم مبادله شده اند. دیوانه دیگر کسی است که دو دلاری خود را با یک دلار مبادله کند. طبیعتا اگر چنین وضعیتی پیش آید صاحب دو دلاری یک دلار از دست داده است.
نتیجه اینکه در روند مبادله تنها ارزشهای مساوی می توانند با هم معاوضه شوند. این اصل ساده در مورد هر کالائی صادق است. کالاهائی با هم می توانند مبادله شوند که دارای ارزش برابر باشند.
ولی برای یک مبادله تنها ارزشهای مساوی کافی نیست. برای اینکه مبادله صورت گیرد باید هر یک از طرفینِ مبادله نیاز به استفاده از کالای طرف مقابل داشته باشند. کسی حاضر نیست یک کیلو برنج را با یک کیلو برنج مبادله کند ولی همان کس چنانچه نیاز به گوشت داشته باشد حاضر است یک کیلو برنج را با مقداری گوشت که ارزشش معادل همان یک کیلو برنج است مبادله کند. پس برای مبادله دو شرط لازم است: ارزش مبادله و ارزش مصرف.
کالا محصول کار میانگین اجتماعاً لازم است و ارزش مبادله یا ارزش آن برابر با مقدار کار انسانی است، که در آن نهفته است. در کنار ارزش مبادله، خصیصه دیگر کالا ارزش مصرف آن است. زیرا شیئی که ارزش مصرف نداشته باشد و به رفع یکی از نیازمندیهای مادی و یا معنوی انسان منجر نگردد نمی تواند مبادله گردد. ولی چنانچه شیئی ارزش مصرف داشته باشد تنها در مقابل کالای دیگر زمانی قابل مبادله سر به سر است که کمیت ارزشی واحدی در آنها نهفته باشد تا بشود کالای " الف " را با کالای "ب" عوض کرد، بدون آنکه کسی در این مبادله ی ارزشهای برابر، مغبون شود. عامل سنجش یکسان، کار مجرد انسان است که در کالا نهفته است. کار مشخص، آفریننده ارزش است و کار مجرد آفریننده ارزش مبادله یا ارزش کالاست. به نظر مارکس، ابعاد کار مجرد را کار فردی معین نمی کند، بلکه زمان کار اجتماعاً لازم، یعنی زمان متوسطی که ضمن کار مصرف می شود، آن را تعیین می کند. در اینجا زمان متوسط کار اکثر مولدان کالا، که ایجاد کننده تولید انبوه هستند، و طبعاً زمان کار اجتماعاً لازم ساده و نه مرکب که خود ضریبی از کار ساده است ،مطرح است.
کالاهای تولید شده با کمیت برابر کار انسانی نهفته در آن و یا مقدار کار مجرد درون کالا با یکدیگر معاوضه می شوند. از آنجا که فقط دو چیز برابر می توانند با یکدیگر تعویض شوند پس در اثر مبادله کالاها در بازار ارزش افزوده ای به جیب سرمایه دار نمی رود که ثروتش را افزایش دهد.
لیکن مانند گذشته نمی شود کالا را با کالا عوض کرد. انسانها در جریان تولید به اهمیت نقش یک کالای معادل که پول باشد پی بردند و از پول برای خرید و فروش بر همان اساس ارزش مبادله و ارزش مصرف، بر همان اساس یکسانی کار مجرد و نیاز به کار مشخص پی بردند. اگر بطور ساده بیان کنیم مقدار پولی که در بازار وجود دارد باید به همان نسبتی باشد که کالا در بازار وجود دارد تا هر کس بتواند در مقابل پولی که می پردازد باندازه ارزش آن پول همان مقدار کالا بدست آورد. اگر معلوم شود در جامعه به اندازه پول موجود کالا وجود ندارد. یعنی کاری برای آن بصورت مجرد صورت نگرفته است آنوقت پول بدون پشتوانه است. فقط کاغذ پاره ای بیش نیست. در روند تولید بانکها پدید آمدند که معادل پول، طلا انبار کردند و می گفتند باندازه پول در گردش طلا در نزد ما ذخیره است و برای اطمینان خاطر مردم هر کس می توانست به بانک مراجعه کند و معادل ارزش پولش طلا دریافت نماید. البته ما در اینجا مسایل را برای فهم بیشتر نکته ایکه می خواهیم مطرح کنیم بسیار ساده طرح کرده ایم. تجربه نشان داده است که مقدار پول در بازار نباید حتما معادل مقدار طلائی باشد که در بانکها ذخیره شده است زیرا سرعت پول در گردش نیز نقش مهمی بازی می کند که در حجم پول موجود در بازار نقش دارد. امکان اینکه همه مردم در یک روز برای تبدیل پولهایشان به بانکها و تعویض آن با طلا رجوع کنند بزرگ نیست.
وقتی در کارخانه ای کالا تولید می شود صاحب کارخانه به تولید کنندگان مزد می دهد. این مزد همان پولی است که در دست مردم است و با آن مایحتاج زندگی خود را می خرند. چرخ تولید کار می کند، کالا تولید می کند و تولید کنندگان از مزد خویش این کالاها را می خرند و مصرف می کنند. رابطه میان پولی که دردست مردم است و در مقابل آن می توانند کالا بدست آورند “ثابت“ می ماند.
حال شرایطی را در نظر بگیرید که سرمایه دار نان تولید کند و بازای تولید نان به کارگران دستمزد بدهد ولی این نان را به بازار برای فروش و تبادل با پول نفرستد بلکه اجازه دهد این نانها تولید شده را در حیاط کارخانه و یا در تنورهای آن بسوزانند و خاکستر کنند. از نظر اقتصادی وضع چنین خواهد بود که مقدار نقدینگی در بازار افزایش یافته ولی به همان مقدار کالائی برای خرید وجود ندارد. در چنین حالتی پول بی پشتوانه است. پول ارزش خویش را از دست می دهد زیرا مقدار پولهای موجود در کل بازار از مقادر کل کالاهای موجود تولید شده بیشتر است. در عمل چنین می شود که مزدبگیران برای کسب نان باید پول بیشتری بپردازند تا این تعادل میان انبوه کالاها و نقدینگی در بازار متعادل شود. نانی که تا دیروز مثلا یک دلار می ارزید بعلت کمبود نان بهایش به ده دلار می رسد. این مثالی که ما در مورد نان زدیم در مورد همه کالاها صدق می کند.
حال یک کارخانه تسلیحاتی را در نظر بگیرید. صاحبان کارخانجات تسلیحاتی صدها هزار کارگر را استخدام می کنند که در تولید سلاحهای جنگی فعالند و در ازای تولید این سلاحها دستمزد دریافت می کنند. کالائی که تولید می شود، بمب است، نارنجک است، مین ضد نفر است، بمب خوشه ای است، هواپیما است، توپ و تانک است. ولی اینگونه کالاها از نوع کالاهائی نیستند که مصرف شخصی داشته باشند و در بازار آزاد خرید و فروش شوند. این تسلیحات در بازارهای خاص توزیع شده و در آنجا نیز به مصرف می رسند. مصرف بمب خوشه ای این است که آنرا بر سر مردم لبنان می ریزند و یا بر سر مردم عراق و افغانستان. این کالا وارد بازار نمی شود که به رفع نیازمندیهای مردم منجر شود. این کالا به قتل مردم منجر می شود و به غیر از جنبه ضد انسانی آن از نظر اقتصادی حکم همان نانی را دارد که صاحب کارخانه دستور سوزاندن آنرا قبل از ورود به بازار صادر کرده است. بمب خوشه ای می ترکد و نابود می شود و در روند تولید وارد نمی گردد. ولی برای تولید این بمب خوشه ای میلیاردها دلار پول صرف شده و این تسلیحات کلی مخارج برداشته است.
دولتهائی که اقتصاد خویش را میلیتاریزه می کنند نظیر دولت امپریالیستی جرج بوش از پول مالیات مردم میلیاردها دلار به جیب صاحبان صنایع جنگ می ریزند. ولی کالائی که آنها تولید می کنند دود می شود و به هوا می رود و در عمل وارد بازار عرضه و تقاضا در آمریکا نمی شود. میلیاردها دلار به بازار سرازیر شده ولی در مقابل آن کالائی برای خرید و فروش موجود نیست. این کالاها در عراق و افغانستان دود شده است و به مصرف کار غیر تولیدی رسیده است.
بودجه دولت به شدت کاهش می یابد، تورم سراپای جامعه را می گیرد زیرا مقدار پول در گردش تناسبی با مقدار کالای در گردش ندارد. در عوض وضع مردم و بویژه زحمتکشان بشدت خراب می شود و فقر دامنه جامعه را می گیرد زیرا پولی که آنها در دست دارند فاقد قدرت خرید است در مقابل صاحبان کارخانجات تسلیحاتی و صنایع از پول مالیات مردم ثروتهای افسانه ای می اندوزند و شکاف میان فقر و ثروت را افزایش می دهند.
این کاری است که آقای جرج بوش و کابینه جنگی ایشان کرده است. بحرانی در آمریکا ایجاد کرده است که آن سرش ناپیداست. صندوقهای پر بودجه مملکت بیک باره خالی شده و میلیاردها دلار قرض بالا آمده است. وضع روز بروز نیز بدتر از سابق می شود. فشاری که بابت نگهداری نیروهای متجاوز آمریکائی در عراق و افغانستان به اقتصاد آمریکا وارد می شود کمر شکن است. آنها در پی آن هستند که بنحوی از انحاء این لشگرکشیهای پیشگیرانه را مهار کنند. ولی این لشگر کشی پیشگیرانه برای توسعه مناطق نفوذ و کنترل رقبا و تسلط به مواد اولیه و دسترسی به منابع انرژی جهانی بود. امپریالیست آمریکا می خواست با کنترل نفت و گاز در خاور میانه و آسیای مرکزی نه تنها رقبای اروپائی و ژاپن را زیر سلطه خویش بگیرد بلکه جمهوری چین را نیز محاصره کند و گریبان هند را نیز در دست بگیرد. میلیتاریزه کردن اقتصاد آمریکا جیب سرمایه داران صنایع سنگین را در آمریکا پر کرد و وضع مردم عادی را مصیبت بار نمود و اقتصاد آمریکا را به بحران کشانید. مسلما یکی از علل مهم بحران کنونی را باید در سیاست جنگی و تجاوزکارنه امپریالیست آمریکا جستجو کرد.
حال به آماری توجه کنید که خود منابع امپریالیستی منتشر کرده اند:
بودجه نظامی آمریکا در سالهای 2001 تا 2002 مبلغی معادل 2/343 میلیارد دلار و در مجموع با متحدینش حدود 8/555 میلیارد دلار بوده است. ولی این مخارج گزاف برای تولید تسلیحات و آدمکشی و بدور ریختن نیروی کار و خارج کردن کار مجرد از بازار کار که منجر به افزایش قیمتها می شود به همین جا خاتمه نمی یابد. غارت زحمتکشان موجب ثروت سرمایه داران و صاحبان کنسرنهاست. آنها از بودجه دولتی که مالیات مردم و ثروت عمومی است جیبهای خویش را انبار می کنند.
در عرصه جهانی بیش از گذشته برای تسلیحات هزینه می شود. این افزایش تسلیحات از ترس کیست؟ ترس از مردم در ممالک خودی و ترس از رقبا در خارج از ممالک خودی است. این تسلیحات برای حمایت از سودجوئی و حفظ منافع راهزنانه و بهره کشانه برای حراست از بیعدالتی و فقر در جهان است. این تسلیحات برای حفظ کسب سود حداکثر در جهان صورت می گیرد. موسسه جهانی صلح در استکهلم در آمار خود اعلام کرد که در راس این ممالک کشور آمریکا قرار دارد که هزینه تسلیحاتیش به 550 میلیارد دلار رسیده است.
کل هزینه تسلیحاتی در جهان به مبلغ 34/1 بیلیون دلار می رسد. این خبری است که موسسه صلح جهانی استکهلم در تاریخ 09/06/2008 منتشر کرده است. بر طبق همین گزارش افزایش درصد تولید تسلیحات در سال 2007 نسبت به سال 2006 شش درصد و نسبت به سال 1998، 45 درصد افزایش نشان می دهد. تقریبا 45 درصد کل تسلیحات دنیا مربوط به کنسرنهای اسلحه سازی آمریکاست. از زمان جنگ افغانستان و عراق به بهانه مبارزه علیه تروریسم 59 درصد بودجه نظامی آمریکا افزایش یافته است. دولت آلمان که در ردیف ششم قرار دارد 7/23 میلیارد یورو از بودجه خود را هزینه تسلیحات می کند. بعد از آمریکا با بودجه 547 میلیارد دلاری تسلیحاتی بترتیب انگلستان، چین و فرانسه قرار می گیرند که یک دهم بودجه تسلیحاتی آمریکا را برای مخارج تسلیحاتی و تولید اسلحه صرف می کنند. این ارقام سرسام آور حاکی از فقر مردم و پولهای بی پشتوانه ای است که در بازار مالی در جریان است. هر چقدر تولید تسلیحاتی افزایش یابد یا در انبارها ذخیره می شود و یا دود شده به هوا می رود و یا توسط ممالک تحت سلطه خریده می شود که درآمد ملی آنها را کاهش داده و به جیب کنسرنهای تسلیحاتی سرازیر می کند. هم اکنون کسر بودجه دولت آمریکا در این مدت به مبلغ 7/2 بیلیون دلار رسیده است.
همین وضعیت تقریبا در زمان جنگ ویتنام پیش آمد. امپریالیسم آمریکا بقدری دلارهای بی پشتوانه به بازار ریخته بود که هر آن واهمه داشت از اینکه مردم به بانکها هجوم آورند و معادل دلارهایشان طلب طلا کنند. این مقدار ذخیره طلا در بانکهای آمریکا وجود نداشت. در سیستم “برتن وودز“ بعد از جنگ جهانی دلار ارز جهانی، وسیله مبادله جهانی به حساب آمد و معادل طلای آن تعیین شده که در ذخایر بانکهای آمریکائی محفوظ بود. جنگ ویتنام که کالاهای تسلیحاتی را به بازار ریخته بود و کمر دلار را شکسته بود دولت نیکسون را وادار کرد دلار را شناور اعلام کند و آنرا از طلا جدا نماید. باین ترتیب مخارج جنگ ویتنام که همان بی ارزش شدن دلار بدون پشتوانه بود عملا به گردن همه صاحبان دلار در جهان افتاد. هر کس دلار بی پشتوانه ذخیره کرده بود عملا بطور غیر مستقیم و نامرئی در جنگ ویتنام شرکت کرده و مخارج جنگ را تامین نموده بود. این وضعیت طبیعتا مورد رضایت رقبای آمریکا نبود. هم اکنون نفت عربستان سعودی عملا پشتوانه دلار آمریکاست زیرا با قراردادهای دو جانبه عربستان سعودی مجبور است که نفت را با ارز دلار خرید و فروش کند و ممالک جهان را وادار کند برای خرید نفت به ذخیره و پرداخت دلار بپردازند. همان دلاری که فاقد پشتوانه است. جدا کردن ارزش نفت از واحد پول دلار و روی آوردن به واحد ارزی یورو برای امپریالیست آمریکا کمر شکن بود و هست. بهر صورت جنگ و فروش تسلیحات زمینه بحران وحشتناکی را آماده کرده است.
این وضعیت وحشتناکی است که میلیتاریسم آمریکای امپریالیستی در جهان ایجاد کرده است و با دلارهای بی پشتوانه خود به غارت نامرئی جهان مشغول است. تنها با مرگ امپریالیستها می توان جهانی را از لوث وجود آنها آسوده ساخت.
*****

بر گرفته ازتوفان شماره 105 آذر ماه 1387 ارگان مرکزی حزب کارایران
www.toufan.org
toufan@toufan.org

هفتمین سالگرد تجاوز نظامی به افغانستان و نتایج مترتب برآن

هفتمین سالگرد اشغال وحشیانه افغانستان توسط امپریالیسم آمریکا و متحدین رنگارنگش را پشت سر میگذاریم. هفت سال کشتار وویرانی و تجاوز به حقوق ملی و تمامیت ارضی ملت افغانستان، هفت سال بمباران وحشیانه و بکارگیری سلاح آلوده به رادیو اکتیو و اورانیوم رقیق شده وویران کردن مزارع و جاده ها و تمام زیرساخت کشور، هفت سال رشد و گسترش مواد مخدر، هفت سال ظلم و ستم بر تمامی مردم بویژه زنان و کودکان... آری اینها همه حاصل تجاوز نظامی به افغانستان بوده که درقالب جنگ علیه طالبان و تروریسم و برای "آزادی و دموکراسی و تمدن" صورت گرفته است. نوکران "چپ و راست" امپریالیسم نظیر سلطنت طلبان و دارودسته منصورحکمت با شادی و هلهله ازتجاوز نظامی به افغانستان دفاع کرده وبه سماع نشستند و با تئوریهای تهوع آور دفاع از "تمدن و مدرنیسم امپریالیستی درمقابل توحش و بربریت اسلام سیاسی" و یا با بیان این که "این باند گانگستریسم را خود آوردند و خودشان هم بردنش" و"به ما ربطی ندارد" محکوم کردن این تجاوز نه تنها موضوعیتی ندارد بلکه باید سرنگونی رژیم طالبان توسط امپریالیسم را مثبت و به فال نیک" گرفت..... درمقابل نیروهای انقلابی و ترقی خواه که علیه این اشغال بربرمنشانه اعلام موضع نمودند، صف آرایی کرده و با برچسب "هرکه این اشغال را محکوم کند حامی رژیم طالبان است"، به خوش رقصی برای امپریالیسم آمریکا و صهیونیسم درمنطقه پرداختند و به همدست جرج واکربوش و متحدین جنایتکار ناتویی اش تبدیل شدند. این مرتجعین با زبان "چپ و دمکرات" مذبوحانه تلاش نمودند تا از استعمار فضیلتی ساخته و آگاهانه براهداف شوم و استراتژیک امپریالیسم آمریکا که به منطقه لشکر کشیده است پرده ساتر کشند و به توجیه نظم نوین آمریکا و دفاع از غارت و چپاول خلقهای منطقه به پردازند. منصور حکمت رهبر کبیرحزب کمونیست کارگری درمورد نفس حمله امریکا به افغانستان چنین گفت: "درقبال نفس حمله آمریکا به افغانستان چه می توان گفت. آیا دستها ازافغانستان کوتاه! یک موضع اصولی وپیشروست؟ مردم افغانستان و اپوزیسیون آن جز این بشما خواهندگفت. افق سقوط طالبان، یک باند آدمکش و دلال بزرگ موادمخدر نیروهای سیاسی افغانستان را به تحرک خوشبینانه ای کشانده است. خواست سرنگونی طالبان یک خواست انسانی وپیشروست. نباید اجازه داد مخالفت درست و اصولی با میلیتاریسم آمریکا به رها کردن افغانستان زیر دست طالبان معنی شود. این یکی ازنمونه های زنده ناکافی بودن و نادرست بودن آرامش طلبی و دفاع ازوضع موجوداست". این رهبر کبیر همچون سلطنت طلبان بطور وقیحانه از تجاوز نظامی به افغانستان دفاع نمود و صریحا اعلام داشت" اما سرنگونی طالبان توسط ارتشهای خارجی بخودی خود محکوم نیست. دولت طالبان یک دولت مشروع در افغانستان نیست، باید سرنگون شود."...
در پاسخ به این اراجیف ارتجاعی و امپریالیست پسند دربیانیه حزب کارایران (توفان) دراکتبر2001چنین آمد:
"حزبی که خود را کمونیستی می داند از ارتشهای خارجی می خواهد با تجاوز به افغانستان طالبان را سرنگون کنند. ما می پرسیم خوب! نظر شما درمورد سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی توسط ارتشهای خارجی چیست؟ مگر رژیم جمهوری اسلامی مشروع است؟ مگر رژیم جمهوری اسلامی طالبان نیست؟ مگر این رژیم سرمنشاء ترور اسلامی در منطقه و جهان نبوده است؟ پس چرا فراخوان حمایت ازتجاوز "جبهه ضد تروریسم" را به سرکردگی آمریکا نمی دهید؟ مگر نه این است که اگر آمریکا به ایران حمله کند" وضع بصورت سابق" نمی ماند و نیروهای سیاسی ایران را به تحرک خوشبینانه ای خواهدکشاند؟ فرق موضع شما با موضع روشن کیهان و مدعی بی تاج و تخت پادشاهی ایران، “محمد غایب شاه“ ایران که یکباره به خوشرقصی افتاده است، درچیست؟
رهبر کبیر امروز زنده نیست تا نتایج شوم تجاوز نظامی به افغانستان را ببیند ودرمورد تمدن امپریالیستی استفاده از سلاح شیمیایی و فسفرسفید و اورانیوم رقیق شده علیه مردم افغانستان سخن بگوید. آیا دنباله روان آقای حکمت درسی از این فاجعه خواهند آموخت؟
هدف از اشغال افغانستان و اهمیت استراتژیک آن
حقیقت این است که اشغال افغانستان ربطی به "دموکراسی، آزادی زن، تمدن و مدرنیسم و یا سکولاریسم"... نداشته است. این درست است که کشور افغانستان دارای منابع نفتی و گازی مهمی نیست و تصرف نظامی این کشور برای کنترل منابع طبیعی آن نبوده و اساسا نمی توان شرایط این کشوررا با عراق مقایسه نمود. اما دلایل اصلی تجاوزنظامی به افغانستان را باید در اهمیت جغرافیایی و ژئوپلیتیک آن درمنطقه دید. افغانستان در قسمت شرقی دارای مرز مشترک با پاکستان و دربخش غربی با ایران است. ازسویی نزدیکی مرزی با کشور چین و ارتباط با جمهوریهای نفت خیز سابق شوروی اهمیت استراتژیک افغانستان را دو چندان میکند. بیش ار یک پنجم نفت جهان برابر با 270 میلیارد بشکه ذخیره نفتی در کشورهای اطراف دریای خزر قراردارد. درهمین منطقه قریب به یک هشتم گاز طبیعی جهان موجود است. ازاین رو باید اشغال افغانستان را در کادر ایجاد پایگاههای نظامی در این کشور و کنترل مواد خام در جمهوریهای آسیای مرکزی و محاصره روسیه، چین و ایران مورد ارزیابی قرارداد. اشغال افغانستان به منظور کنترل منابع نفتی و گازی در آسیای مرکزی و اعمال هژمونی بر سایر رقبای تازه نفس امپریالیستی صورت گرفت. موضوع اوسامه بن لادن و یا رژیم پس مانده طالبان و مبارزه علیه تروریسم و ستم برزن در افغانستان وسیله ای برای فریب افکارعمومی بوده است که متاسفانه تا حدود زیادی در آمریکا و اروپا موفق عمل کرده است. کیست که نداند همین آقای بن لادن و ملا عمر طالبان بیش از دو دهه متحدین طبیعی آمریکا بودند و پنتاگون برای جابجایی قدرت درافغانستان و بر مسند قدرت نشاندن طالبان میلیاردها دلار هزینه کرد و با نفوذ در جنبش استقلال طلبانه افغانستان از سیاه ترین و ارتجاعی ترین نیروهای آدمخوار دفاع نمود. بن لادن و طالبان محصولات طبیعی امپریالیسم آمریکا هستند و جز این نیز نمی باشد.
اختلاف آمریکا با طالبان
اختلاف آمریکا با رژیم طالبان از آنجا آغاز گردید که کمپانی نفتی یونوکال برای انتقال لوله نفت از آسیای مرکزی از طریق افغانستان با شکست روبرو شد و روابط آمریکا با رژیم طالبان نیز از سال 1997 تیره گردید و پنتاگون تصمیم به سرنگونی طالبان و جایگزینی آن با یک حکومت گوش بفرمان و دست نشانده شد. رخ داد 11 سپتامبر 2001 یک فرصت طلایی برای امپریالیسم آمریکا بود تا با سرنگونی فوری طالبان و اشغال افغانستان موقعیت استراتژیک خود را به جلو راند و حلقه را بر سایر رقبا در منطقه تنگ نماید.

حزب ما ازهمان آغاز، علیه تجاوز نظامی و اشغال افغانستان به مبارزه برخاست و با سیاستی روشن طرح امپریالیستی امریکا و شرکاء درهجوم وحشیانه به این کشور را قویا محکوم نمود و مرعوب تبلیغات امپریالیستی و جارو جنجالهای مزدورانش نگردید. حزب ما با انتشار دهها مقاله تحلیلی پرده از این سیاست استعماری برداشت و مخالفت خودرا به تجاوز نظامی به افغانستان ابرازداشت. حزب ما همواره تاکید کرده است که سرنگونی رژیم ارتجاعی طالبان وظیفه خلق این کشوراست و اقدام آمریکا و شرکاء نقض روشن تمامی موازین بین المللی و نقض حق تعیین سرنوشت ملت افغانستان است. این تحلیل صحیح با الهام از لنینیسم و شناخت از ماهیت امپریالیسم است که بصورت سیستماتیک وعلمی نه تنها درمورد افغانستان بلکه درمورد اشغال عراق، لبنان، فلسطین و خطر احتمال تجاوز نظامی به ایران ... بازتاب داشته و مورد احترام نیروهای انقلابی و ترقیخواه درمنطقه و جهان قرار گرفته است.
شکست امپریالیسم آمریکا و مذاکرات محرمانه با طالبان
ملت افغانستان با سابقه طولانی مبارزه ضد استعماری نشان داد که فریب دروغهای امپریالیسم آمریکا و کارگزاران افغانی نظیر کرزای را نخواهد خورد و به بردگی و استعمار تن نخواهد داد. خلق افغانستان در خلال هفت سال اشغال کشور بی باکانه درمقابل متجاوزین ایستاد وضربات سختی بر پیکر نیروهای اشغالگر وارد ساخت. ضربات پی درپی بر نیروهای متجاوز که به نمایندگی از سی کشور در سرزمین افغانستان حضور نظامی و تدارکاتی دارند و هر روز به قتل و جنایت دست میزنند تحسین برانگیز است. نگاه امپریالیستهای "متمدن" به ملت افغانستان نژادپرستانه و تحقیر آمیز است. مطابق ارزیابی نظامیان آدمکش آمریکا جان هر افغانی غیر نظامی برابر با 200 دلار ارزش گذاری شده و تازه همین مبلغ را نیز به خانواده های کشته شدگان نمی پردازند. امپریالیستها هرروز جنایت می آفرینند. روزی نیست که دهکده ای مورد بمباران بمب افکنهای آمریکایی، فرانسوی و انگلیسی .... قرار نگیرد. درماه گذشته دراثر حملات وحشیانه بیش از 90 نفر در یکی از روستاهای غرب افغانستان جان باختند که دراین میان 60 کودک و 15 زن حضورداشتند. لیکن رسانه های بی وجدان غربی با توجیه به اینکه درمیان این جماعت افراد “طالبان“ حضورداشتند و این امری عمدی نبوده است سعی در درانحراف افکار عمومی دارند. برای امپریالیستهای "متمدن" استفاده از سلاح شیمیایی، اورانیوم رقیق شدن، فسفرسفید، مواد رادیو اکتیو، ویران کردن جاده ها و کشتار بیرحمانه مردم بیگناه.... عین دموکراسی و آزادی است اما اگر همین مردم با تبر و چاقو و فدا کردن جان خود بعنوان تنها سلاح ممکن از میهن و موجودیتشان به دفاع برخیزند، وحشی و ضد تمدن و بربر معرفی میشوند. رسانه های امپریالیستی به رغم تبلیغات دروغین و برجسته کردن جریان ارتجاعی طالبان به منظور بی اعتبار کردن مقاومت عادلانه و ضد استعماری ملت افغانستان وسرمایه گذاری بر حکومت دست نشانده کرزای اما با شکست روبرو شده اند. اکنون امپریالیستها به سرکردگی آمریکا در اثر رشد جنبش مقاومت افغانستان چاره ای جزعقب نشینی و ازطرفی توطئه و خرابکاری علیه ملت افغانستان ندارند. مذاکرات محرمانه با جناحی از طالبان در عربستان سعودی و دعوت به شرکت دردولت کرزای پرده از ماهیت کثیف امپریالیستهای "متمدن" بر میدارد. نام خلق افغانستان طالبان نیست، این را همه می دانند. آمریکا خوب می داند با چه کسانی وارد معامله شود. همکاری مجدد با طالبان و تلاش درجهت تشکیل حکومت ائتلافی و تقویت مواضع ضد جمهوری اسلامی ایران در افغانستان و خواباندن جنبش مقاومت...سیاست جدید نیروهای استعماری به رهبری آمریکاست که برای کنترل اوضاع اتخاذ کرده است. ادغام " نئو طالبانها" با رژیم کرزای تاکتیک جدید برای برون رفت امپریالیستها از بحران موجود است. این سیاست نیز با شکست روبرو خواهد شد. دررابطه با مذاکرات محرمانه آمریکا با طالبان درروزنامه "برلینرتسایتونگ آلمان چنین آمده است :
..."اشغال نظامی افغانستان سبب تحریک و مشروعیت بخشی به یک مقاومت ملی گشته است. و صرف نظر از موضع کشورهای غربی در اینباره، نیروهای طالبان تجسم این مقاومت‌اند. مذاکرات دولت افغانستان با نیروهای طالبان، و پذیرش آنان به عنوان طرف درگیر در جنگ داخلی و یا به عنوان شریک احتمالی، بیش از آنکه از موضع ضعف صورت گرفته باشد، بیانگر رشد واقع‌بینی است. طالبان در گفتگوها پیشنهاد طرد صد جنگجوی باقی مانده از القاعده در میان صفوف خود را داده است. ظاهراً این پیشنهاد مبنایی برای یک معامله است: خروج نیروهای نظامی آمریکا در قبال خروج اسامه بن لادن از منطقه آسیای مرکزی شاهد معاملات سیاسی بدتری نیز بوده است.»
درمورد شکست و سرخوردگی نیروهای ناتویی در افغانستان و کنارآمدن با طالبان بسیاری از فرماندهان نظامی آمریکا و بریتانیای نیز اظهار نظر کرده اند. درهمین مورد ژنرال مارک کارلتون اسمیت، فرمانده نیروهای بریتانیایی در ولایت هلمند که ماموریتش در حال پایان است، از جمله این افراد بود".وی هشدار داده که عملیات نظامی علیه طالبان، به پیروزی قطعی نخواهد رسید. و در عین حال تاکید کرده بود که برای پایان دادن به شورش ها در افغانستان، ممکن است لازم باشد با ستیزه جویان اسلامگرا، معامله شود." (بی بی سی. 20 اکتبر)
همه داده ها حکایت از این دارد که ارتش آمریکا و متحدین اش در افغانستان در آشفتگی و سردرگمی بسر می برند و با شکست سختی روبرو شده اند. این جنایتکاران هر روز بیشتر در این باتلاق فرو می روند. یکی از دلایل مهم بحران مالی و اقتصادی امپریالیسم آمریکا را باید درهمین مقاومت خلقهای عراق و افغانستان، میلیاردها دلارهزینه های جنگی و شکست امپریالستها بویژه امپریالیسم آمریکا در این دو کشور دانست.
راه حل چیست؟
اکنون کشورافغانستان همچنان تحت اشغال قوای امپریالیستی است. تضادعمده کنونی درافغانستان تضاد میان خلق و نیروهای متجاوزاست. حل سایر تضاد ها در جامعه درگرو حل تضاد عمده یعنی بیرون راندن نیروهای استعماری ازخاک کشور است. محوری ترین شعار خلق افغانستان شعار خروج فوری و بی قید و شرط تمامی اشغالگران ازخاک کشور و پرداخت غرامت به خلق افغانستان است. از این رو تمام سلاح باید بسوی نیروهای متجاوز نشانه روند. تنها دراین روند سیاسی است که می توان تمام خلق را علیه امپریالیسم و توطئه های استعماری بسیج کرد، توده را از زیر نفوذ نیروهای ارتجاعی نظیر طالبان و امثالهم خارج نمود و انقلاب ملی دموکراتیک را به سرانجام رسانید. درغیر این صورت، رها کردن جبهه نبرد علیه اشغالگران به بهانه حضور نیروهای طالبان عملا رهبری بدست نیروهای ارتجاعی خواهد افتاد و این امر فرجامی جز شکست نخواهد داشت. کمونیستهای افغانستان وظیفه سنگینی پیش رو دارند و تنها آنها هستند که رسالت نهایی رهایی خلق از قید امپریالیسم و ارتجاع را دارا می باشند. راهی جزاین راه یعنی حل تضاد عمده کشور، بیرون راندن نیروهای متجاوز خارجی و سپس حل مطالبات دموکراتیک در افغانستان متصور نیست. خلق افغانستان آرام نخواهد گرفت و توطئه جدید امپریالیستها و زد و بند با طالبان خللی دراراده این ملت سخت کوش و استقلال طلب برای رهایی از استعمار وارد نخواهد کرد. شکست و ناکامی از آن امپریالیستهاست. پیروزی و سربلندی از آن خلق شجاع افغانستان است!
ما خواهان خروج فوری و بی قید و شرط تمامی اشغالگران ازخاک افغانستان و پرداخت غرامت به خلق افغانستان هستیم.
مرگ بر متجاوزین مزور و جنایتکار.
زنده باد خلق افغانستان.
*****

بر گرفته ازتوفان شماره 105 آذر ماه 1387 ارگان مرکزی حزب کارایران
http://www.toufan.org/
toufan@toufan.org

۱۳۸۷ آذر ۹, شنبه

آغاز فروپاشی سوسیالیسم در شوروی

یک بازنگری مجدد (10) شوروی
طبقات و مبارزۀ طبقاتی در سوسیالیسم

سخن بر سر این است که پس از انجام انقلاب سوسیالیستی این جامعه فقط به صرف این که نام سوسیالیسم برخود نهاده و یک بار برای همیشه به مالکیت خصوصی بر وسایل تولید پایان داده است، در مقابل توطئۀ دشمنان طبقاتی مصونیت پیدا می کنتد؟ مارکسیست لنینیستﻫﺎ به این امر پاسخ منفی میدهند. آنها معتقدند که مسئلۀ پیروزی کی بر کی هنوز در جامعه سوسیالیستی بویژه اگر در یک یا پارهﺍﻯ از کشورها انجام یافته باشند، لاینحل باقی مانده است. اینجا سخن بر سر زور است، سخن بر سر این است که در مبارزۀ طبقاتی که با اشکال جدید و در زیر نقابهای جدید صورت می پذیرد تناسب قوا به کدام سمت می چربد. با هر تحولی که در این تناسب قوا پدید آید طبقات سرنگون شده هجوم خود را برای کسب قدرت سیاسی آغاز می کنند. سخن بر سر این است که حزب پرولتاریا به ماهیت مبارزۀ ایدئولوژیک بورژوازی که سعی می کند حزب طبقۀ کارگر را با انواع شگردها تحت تاثیر قرار داده و سر حزب را از درون کرخ کند و حزب طبقۀ کارگررا سترون سازد پی می برد یا به خواب غفلت فرو رفته و خواهد گفت یک بار سوسیالیسم همیشه سوسیالیسم و مخالفت با "تحولات و رفرمهای سوسیالیستی" سیاست ضد کمونیستی است؟
تاریخ جوامع، تاریخ مبارزۀ طبقاتی است. این یکی از احکام اساسی و بزرگ بیانیۀ حزب کمونیست و رهنمود مارکسیست لنینیستها در مبارزۀ اجتماعی است. هر کس که خود را کمونیست می داند باید این حکم بزرگ را هضم کرده و در خونش عجین گشته باشد. بدون درک عمیق این حکم و پذیرش این امر که این مبارزه سرانجام باید به هدفی برسد که همان استقرار دیکتاتوری پرولتاریا برای رسیدن به کمونیسم است، هیچکس نمی تواند خود را کمونیست بنامد. هر کس این اصل را نفی کند و هنوز خود را مارکسیست جا بزند فقط کلاش و عوامفریب است. متأسفانه در جامعۀ سرمایهﺩاری نمی شود این جاعلین اسناد را به پای میز محاکمه کشید و محکوم کرد. سرمایهﺩاری برای این نوع جعل اسناد مجازاتی قایل نیست. دروغگوئی و تزویر را که یکی از ارکان حیاتش است وقتی پای منافع طبقاتیﺍش در میان است به بهانۀ آزادی بیان می پذیرد. فقط جعل سند علیه سرمایهﺩاری جرم محسوب می گردد.
باری، مبارزۀ طبقاتی در سه عرصه به انجام می رسد در عرصۀ سیاسی، در عرصۀ اقتصادی و در عرصۀ ایدئولوژیک. پرولتاریا برای پیروزی و کسب قدرت سیاسی و برای ادامۀ بقاء و استمرار مناسبات سوسیالیستی حاکم باید این مبارزه را در همۀ این عرصهﻫﺎ ادامه دهد. این مبارزه در حقیقت مبارزهﺍﻯ برای کسب و حفظ قدرت سیاسی است. اگر این احکام صحیح را در نظر داشته باشیم و به آن اعتقاد داشته باشیم پس باید بپذیریم که شکست سوسیالیسم در شوروی و پیروزی رویزیونیسم و خیانت آنها به طبقۀ کارگر ناشی از بی توجهی نسبت به امر مهم مبارزۀ طبقاتی در کلیۀ عرصهﻫﺎﻯ آن و به ویژه در عرصۀ ایدئولوژیک بوده است. این امر از همان زمانی که رفیق استالین در قید حیات بود کم و بیش ظاهر شد و گزارش مالنکف به کنگرۀ نوزده حزب کمونیست اتحاد شوروی در حضور رفیق استالین از بسیاری از این کمبودها پرده بر می دارد. مرگ استالین به رویزیونیستها امکان داد سر از زیر خاک بیرون آورند و فعال شوند و به کودتا برای کسب قدرت سیاسی دست زنند. توفان بارها به این حقیقت تکیه کرده است که بروز رویزیونیسم و نه عوامل پیدایش آن، پس از مرگ استالین در اتحاد شوروی پدید آمد. ما در این سلسله مقالات خواهیم کوشید خطوط اساسی در زمینۀ چگونگی پیدایش رویزیونیسم و مشکلات جامعۀ شوروی را بیان کنیم که به صورت مشروح خود زمینۀ بحث ها و تحلیلهای مکمل دیگر خواهد بود.
وقتی انقلاب سویالیستی به انجام می رسد و پرولتاریا قدرت سیاسی را به کف می آورد، فقط به همین اعتبار یعنی به اعتبار کسب قدرت سیاسی کشور مفروض ماهیتاً سوسیالیستی است. درک این امر خط فاصل مهمی میان کمونیستها و انواع و اقسام قارچهای ضد کمونیست و ترتسکیستهائی است که به ویژه بعد از انقلاب سراز تخم بدر آوردند. ما در آینده چون گذشته دل و رودۀ این فرقهﻫﺎﻯ ضد کمونیستی و مأموریت ایدئولوژیک آنها را بیرون خواهیم ریخت.
فرق جامعۀ سوسیالیستی با سایر جوامع ماقبل خود از جمله در این امر مهم است که جوامع پیش از آن، همه بر اساس استثمار انسان از انسان استوار بودهﺍند و مالکیت خصوصی بر وسایل تولید در آن جوامع شرط اساسی ادامۀ تولید بوده است. بهمین جهت گذار از جامعۀ اولی به دومی، گذار از یک نوع شیوۀ تولید به نوع دیگر، گذار از فئودالیسم به سرمایهﺩاری که حتی نطفهﻫﺎیش در همان جامعۀ فئودالی بسته و رشد کرده بودند راحت تر و بی دردتر صورت می پذیرد. اساس استثمار انسان از انسان دست نخورده باقی می ماند، اساس مالکیت خصوصی بر وسایل تولید دست نخورده باقی می ماند و ماهیت ستمگرانۀ اقلیت ناچیز در قدرت سیاسی که جابجائی یک طبقۀ استثمارگر با یک طبقۀ استثمارگر دیگر است، نیز دست نخورده باقی می ماند. ایدئولوژی و فرهنگ جوامع استثمارگر و نوع تربیت خود پرستانه، فرد گرائی، حیله گری، حسادت، دوروئی، نظر به مال غیر داشتن، دزدی، ارتشاء، فساد و تباهی، خرافات و مذهب، و کلیۀ ابزار و آلات فریب روحی زحمتکشان بر کوهی از آداب و رسوم و سنن ارتجاعی دست نخورده باقی می ماند. ولی خطر بازگشت سرمایهﺩاری به فئودالی با گذار تاریخی این دوران به طور کلی منتفی می گردد. این خطر در بدو انقلاب بورژوائی فرانسه با بازگشت موقت خانوادۀ سلطنتی بوربنﻫﺎ وجود داشت و حتی به صورت گذار متحق نیز گشت ولی این امکان در سیر تاریخی خود به صفر رسیده است. در مورد سوسیالیسم وضع لیکن به طور دیگری است.
سوسیالیسم می خواهد استثمار انسان از انسان را برای همیشه برافکند، قدرت سیاسی را از دست طبقات مرتجع اقلیت و استثمارگر بدر آورد، مالکیت خصوصی بر وسایل تولید را از میان ببرد و مالکیت اجتماعی را در تکامل خود جانشین آن سازد. سوسیالیسم می خواهد انسان نوین تربیت کند، انسان سوسیالیستی انسانی که هرگز بدنبال منافع شخصی نباشد و منافع جمع را بر منافع خصوصی ِ ترجیح دهد، از خود پرستی بپرهیزد و انسانها را بپرستد. سوسیالیسم می خواهد همۀ ایدئولوژیﻫﺎﻯ ضد بشری را همراه با آداب و رسوم و سنن ارتجاعی بدور افکند و سنن و آداب و رسوم مترقی را تکامل داده در عین مبارزه با ناسیونالیسم کور، فرهنگ و استعدادهای ملل را تقویت کند که چون دستآورد بشریت در تاریخ جامعۀ انسانی ثبت شده برای همۀ انسانها در دسترس استفاده قرار گیرند. سوسالیسم می خواهد کوهی از فساد، تباهی، سیاهکاری، خون و جنایات را که سراسر تاریخ گذشته بشریت را در دورانهای مختلف و به ویژه سرمایهﺩاری رقم زدهﺍند از جا بکند. این کار عظیم به نیروی عظیم و به رهبرانی عظیم و به انسانهائی فداکار نظیر طبقۀ کارگر شوروی استالینی و بلشویکهای قهرمان شوروی نیاز دارد. به حزبی آهنین، آگاه و یک پارچه محتاج است که اعضایش فقط برای فداکاری و نه کسب مقام و موقعیت بدان پیوسته باشند. سوسیالیسم می خواهد دولت را با نیل به کمونیسم زایل کند و جامعهﺍﻯ بسازد که در آن از استبداد و دموکراسی، از آزادی و خفقان، از استقلال و سلطه گری خبری نباشد، جامعهﺍﻯ که در آن واژهﻫﺎﻯ آزادی، دموکراسی، حقوق بشر، اعدام انسانها تزئین گر موزهﻫﺎﻯ تاریخ تکامل انسان از توحش تا کمونیسم باشد. دیگر نیازی به بحث در این زمینه ها نبوده و این کلمات از فرهنگ لغات انسانها فراموش گردد.
چنین جامعهﺍﻯ آسان ساخته نمی شود. چنین جامعهﺍﻯ باید با مبارزه با دریائی از دشمنان طبقاتی که از همۀ امکانات برخوردار بودهﺍند بنا شود. لحظهﺍﻯ وضعیت آفریقای جنوبی را بیاد آورید. سفید پوستان نژاد پرست و حیوان صفت، سیاه پوستان را در اردوگاههائی بنام "هوم لند" به اسارت گرفته بودند، از پیشرفت و تحصیل آنها ممانعت کرده و بعنوان نیروی ذخیرۀ کار از آنها استفاده می کردند، به بهداشت آنها توجه نداشتند، مانع تربیت آنها بودند، از اسارت آنها در معادن الماس سود می جستند و به ثروت خود و بورژوازی جهانی می افزودند. نسلها این مردم را در اسارت نگهداشتند. روحیۀ انتقام جوئی قبیلهﺍﻯ را میان آنها تبلیغ می کردند تا برای همه مسجل شود که قبایل مختلف سیاهپوست بدون ولایت فقیه سپید پوستان قادر به ادامۀ حیات نیستند. در تمام افریقای جنوبی بندرت دکتر و مهندس و تکنیسین و استاد و دانشجو ... سیاهپوست پیدا می شد. سپید پوستان که خود مسبب عقب ماندگی سیاهان بودند مزورانه همین نقاط ضعف را دلیلی مشدد در کم هوشی، توحش سیاهان و لزوم بقاء و استمرار قدرت سفیدان جا می زدند. این سیاست بورژوازی افریقای جنوبی که به کثیف ترین وضعیتی حقوق بشر را به زیر پا می گذاشتند مورد تائید همۀ بورژوازی جهانی بود. عدهﺍﻯ اپورتونیست این واقعیتها را که به همین دهۀ گذشته بر می گردد فراموش کردهﺍند و نمی خواهند بفهمند که بورژوازی امروز همان بورژوازی ده سال پیش است و تغییری در ماهیت آن داده نشده است.
هدف از این مقدمه این بود که اشاره کنیم پس از روی کار آمدن ماندلا چه مقدماتی برای ادارۀ کشور در اختیار وی بود. ماندلا باید با این مصالح جامعهﺍﻯ را بسازد که سیاه پوستان بتوانند بتدریج به عنوان اکثریت جامعه در کنار سفید پوستان و همتراز آنها پیشرفت کنند. این کار به راحتی مقدور نیست به مصالحه نیاز دارد، به رهبری با کیاست محتاج است و سالها وقت خواهد برد. تازه اگر سفید پوستان در کار سیاه پوستان خرابکاری نکنند و بورژوازی جهانی نیز حداقل موضع بی طرفی را در این مورد اتخاذ کند. رهبر کشور باید حقوق شهروندی را برای همۀ افراد جامعه چه سفید و چه سیاه بیک اندازه رعایت کند. اگر سیاهان و سفیدان هر دو شهروندان کشور آفریقای جنوبی هستند پس باید در مقابل قانون حتی از همان نظر صوری بورژوازی از حقوق مساوی برخوردار شوند.
در این جا شما به مشکلات سیاسی و اقتصادی افریقای جنوبی پی می برید، حال همان وضع را برای ممالک سوسیالیستی در نظر آورید. آفریقای جنوبی کشوری سرمایهﺩاری است و تحولات آن با حفظ مناسبات حاکم سرمایهﺩاری صورت می پذیرد، رهبران سیاهپوست آفریقای جنوبی نمی خواهند استثمار انسان از انسان را از بین ببرند، بورژوازی جهانی مخالفتی با این تحول تا لحظهﺍﻯ که منافع وی تأمین است ابراز نمی کند و حتی شرکت سیاهان در امور را باعث تقویت استراتژیک مبانی منافع خود در جنوب آفریقا ارزیابی می کند. پیدایش یک قشر سیاهپوست استثمارگر و همدست سفیدپوستان استثمارگر تداوم غارت آفریقای جنوبی را بهتر تضمین می کند. حال به جامعۀ سوسیالیستی برگردیم.
در سوسیالیسم نه تنها این مزایا موجود نیست سهل است بر نقاط ضعف جامعۀ آفریقای جنوبی، عوامل دیگری نظیر فشار بین المللی بورژوازی، تهدیدات امپریالیستی و خطر دائمی تجاوز، توطئۀ بورژوازی سرنگون شده و حمایت جهانی از وی نیز افزوده می گردد. دولت سوسیالیستی باید جامعۀ سوسیالیستی را با همان طبقۀ کارگر و متحدینی بسازد که استثمار سرمایهﺩاری مانعی بر سر تکامل و پیشرفت آنها بوده است. دولت سوسیالیستی به روشنفکران پرولتری نیاز دارد، نیاز دارد به این که به برخی از متخصصین بورژوازی اگر فقط به کار خود مشغول باشند و دانش خود را به پرولتاریای در قدرت منتقل کنند رشوه بدهد. عقب نشینی کند تا بتواند برای حملۀ کار ساز و موثر تر، بهتر دور خیز نماید. پرولتاریای در قدرت با این همه مشکلات روبروست که باید بر آنها غلبه کند. کاری بس عظیم در پیش است و در این راه بزرگ به رهبرانی سترگ که آینده را از قبل دیده و پیشگوئی کنند و نه این که نشسته و غر بزنند و تئوریهای یأس آور بسرایند، نیاز هست. رهبرانی که به تودۀ مردم و زحمتکشان و نیروی لایزال آنها ایمان داشته باشند. ......... ادامه دارد
توفان الکترونیک شمار28 آذر ماه 1387
حزب کار ایران ( توفان )

کشتی بان را سیاستی دگرآمد، درحاشیۀ پیروزی "باراک اوباما"

انتخابات ریاست جمهوری آمریکا با پیروزی اولین رئیس جمهور سیاه پوست در تاریخ آمریکا، "باراک اوباما" پایان گرفت. رقم ناچیزی درحدود یک میلیارد دلار هزینۀ تبلیغاتی "اوباما" شد که از طرف صاحبان قدرتهای مالی، شرکتهای بزرگ صنعتی و تجاری تأمین گردید.مطبوعات و رسانهﻫﺎﻯ خبری که تا چندی پیش انتخاب نخستین زن سیاه پوست آمریکا، "کوندولیزارایس" را به عنوان وزیر امورخارجۀ آمریکا، یک پیروزی تاریخی برای دموکراسی لبیرالی آمریکا تبلیغ میکردند این بار نیز انتخاب آقای"اوباما" را یک تحول بزرگ تاریخی و پیروزی سیاهان و زحمتکشان تئوریزه میکنند و به خورد مردم میدهند. این که مردم از روی نفرت و نارضایتی بی حد وحصر نسبت به سیاستهای ویرانگر و خانمان برانداز و جنگ طلبانه جرج بوش، به "اوباما" رأی دادند، بر کسی پوشیده نیست. این که مردم این بارهم فریب وعده و وعیدﻫﺎﻯ جناح دیگر بورژوازی را خوردهﺍند، جای حیرت و شگفتی نیست. مردم را در چنان شرایطی قراردادهﺍند که باید بین وبا و طاعون یکی را انتخاب کند. دستگاه عظیم تبلیغاتی و شستشوی مغزی انحصارات امپریالیستی این وظیفه را بخوبی انجام داده و می دهند.امروز نیز صرف نظر از رنگ و پوست "باراک اوباما" و وعده های انتخاباتی، وی نیز نمایندۀ انحصارات امپریالیستی است وباید منافع آنها را در جهان با تاکتیکهای مناسب تر به پیش ببرد. "هل من مبارز طلبی" جرج بوش با شکست روبرو شده و کشتی بان را سیاست دگری آمده است. "اوباما" با این "پیروزی تاریخی" نه می خواهد و نه می تواند تغییری در تاریخ چرک وخون امپریالیسم آمریکا ایجاد کند.
وی درعرصۀ داخلی با بحران مالی و شکاف عظیم طبقاتی روبروست. بیش از 45 میلیون از زحمتکشان آمریکا فاقد بیمه های اجتماعی هستند، هیولای فقر وبیکاری و بی خانمانی هرروز روبه فزونی است، کسری بودجۀ بازرگانی و بدهی عظیم مالی به دیگر کشورها ... ازجمله مسائل مهمی هستند که پاسخ بدانها درماهیت و توان "اوباما" نیست. درعرصۀ بین المللی نیز وی نمایندۀ امپریالیسم آمریکا است و باید به دوجنگ ویرانگر و تجاوزکارانه به عراق و افغانستان خاتمه دهد. "اوباما" باید از منافع آمریکا در عراق و افغانستان و کل منطقه خاورمیانه دفاع کند و نقش هژمونی طلبانۀ امریالیسم آمریکا در جهان را درلباس دیگری تأمین نماید. "اوباما" کبوتر صلح نیست. وعدۀ خروج ارتش آمریکا ازعراق درطول 16 ماه و از طرفی گسیل سربازان آمریکائی به افغانستان و تقویت نیروهای اشغالگر و ادامۀ تجاوز به حقوق و تمامیت ارضی و حق تعیین سرنوشت ملت افغانستان و تهدید به اشغال پاکستان درلوای مبارزه علیه "تروریسم".... نشان ازسیاست جنگ افروزانه و تجاوزکارانۀ امپریالیسم آمریکاست که باید توسط جناح دمکراتها این بار اما به رهبری رئیس جمهور سیاه پوست آمریکائی اجرا گردد. این که جرج بوش درافکارعمومی جهان منفوراست و ماهیت واقعی امپریالیسم آمریکا را به نمایش گذاشته است، برکسی پنهان نیست. این که ترور و اشغال کشورها و شکنجۀ وحشیانۀ زندانیان در"گوانتانامو و ابو غریب" نفرت جهانیان را برانگیخته است و آمریکا را بی آبروترکرده است، جای شکی نیست. "اوباما" باید دراین وحشی گریﻫﺎ که به رهبری جرج بوش صورت گرفته است مانور دهد و چهرۀ "انسانی" و دموکراتیک" گذشته را به آمریکا بازگرداند. در واقع، این فشار افکارعمومی جهان است، این شکست سیاست امپریالیسم آمریکا در عراق، افغانستان، لبنان و خاورمیانه است که "اوباما" را وادار کرده تا بخشی از این شکستها را بپذیرد تا افکار عمومی را با خود همراه سازد. وعدۀ بستن زندان "گوانتانامو" نیز درهمین چهارچوب قابل بررسی است. برخی ازعقب نشینی های آمریکا درعرصۀ بین المللی از زبان "اوباما"، به معنی شکست سیاستهای چرک وخون و جنگ افروزانۀ آمریکا است که با وجود بحران عظیم مالی کنونی امکان پیشروی ندارد، باید با لباس جدید "موکراسی لیبرالی" مهار گردد. "اوباما" این رسالت تاریخی را با "پیروزی تاریخی" خود به عهده گرفته است. این که تا چه اندازه وی از این آزمایش تاریخی پیروز بدر می آید، باید منتظر بود و دید.رسالت حل مشکلات عظیم اقتصادی داخلی آمریکا و حل بحران و مسائل بین المللی نظیر جنگ، تجاوز به حقوق ملل و کشتار و خون ریزی فقط درماهیت یک جمهوری سوسیالیستی است.تنها در این صورت است که می توان ازشرعفریت بحران مالی و اقتصادی و جنگ رهایی جست و صلح و رفاه و امنیت را به ارمغان آورد. راه حل دیگری متصورنیست.
دراینجا خالی از فایده نیست تا به انتشار مقالهﺍﻯ مبادرت ورزیم که به مناسبت پیروزی جرج بوش دردورۀ دوم انتخابات ریاست جهموری امریکا درتوفان 59 ارگان مرکزی حزب کارایران در بهمن 1383 درج گردید. آنچه در مورد جرج بوش و آمریکا می گفتیم و یاران آمریکا کتمان می کردند و یا به سکوت برگذار می نمودند پس از باخت مفتضحانۀ جمهوریخواهان در آمریکا و روی کار آمدن "اوباما" ورد زبان همه شده است و توگوئی که همۀ آنها از روز ازل همین حرفها را می زدهﺍند. حزب ما با انتشار مجدد این مقالۀ با ارزش نظر خوانندگان توفان را به مسایل گذشته معطوف می دارد تا از خاطره ها محو نشده و مورد آموزش قرار گیرد.
******
پیروزی دموکراسی لیبرالی در آمریکا بر ضد بشریت
توفان 59 بهمن 1383 فوریه 2005
اکنون مدتهاست که از انتخابات آمریکا گذشته است ولی اظهار نظر حزب ما نسبت به ماهیت این انتخابات مربوط به زمان نیست. عمومی تر و کلی تر است. هدف ما از طرح مسئله گذر از سطح به عمق است و میخواهیم خوش خوابان را بتکانیم تا از خواب خرگوشی بدر آیند و با نگاه علمی به پدیدۀ انتخابات آمریکا برخورد کنند.
این واقعیت همه دانسته است که جرج دبلیو بوش در انتخابات دورۀ اول نه تنها قدر مطلق آراء اش از رقیب دموکراتش آقای الگور کمتر بود بلکه در آراء مردم فلوریدا تقلب کرد و سپس در امور قضائی دخالت مستقیم نمود و با یک کودتای "دموکراتیک" باند کنسرنهای تسلیحاتی و نفتی را در آمریکا بر سر کار آورد. مشاوران بوش در اتخاذ سیاست حمله به عراق و حمایت بیدریغ از اسرائیل، جناحهای صهیونیستی و دست راستی در حکومتش بودند. امروز بر کسی پوشیده نیست که چنئی معاون بوش با شرکت "هالیبرتون" و "بکتل" و نظایر آنها نظیر آقای شولتز وزیر سابق امور خارجه و یا کاسپار واینبرگر وزیر سابق دفاع آمریکا سر و سری دارند و در منافع این شرکتها شریکند.
این حقایق که در چند سال پیش "توفان" نشریۀ حزب ما برملا ساخت امروز حقیقت همه دانستهﺍﻯ است که دیگر حتی کیهان لندنی نیز نمیتواند آن را با تمام مهارتش کتمان کند.
دروغگوئیهای جرج دبلیو بوش نقل مجالس در جهان است. جرج واکر بوش نیز ناچار است برای توجیه ریاکاری خود به عوامفریبی متوسل شود و تمام کاسه کوزه ها را بر سر سازمان "سیا"ی آمریکا و "ام آی6" انگلستان بشکند که گویا
به آنها اطلاعات نادرست دادهﺍند. مضحک است که بپذیریم دولت قدرتمند آمریکا تنها به اعتبار دو سند درجه دوم، همۀ ماشین جنگی خود را به کار بیاندازد و اعتبار بین المللی خویش را بباد حراج ببندد. واقعیت این است که اسناد سازمانهای جاسوسی را نیز بر اساس مصالح خود در مجمع تشخیص مصلحت امپریالیسم جعل کرده بودند. آخر مگر میشود قبول کرد که تصاویر کامیونهای مملو از سلاحهای کشتار جمعی که کالین پاول وزیر امور خارجۀ آمریکا در سازمان ملل در مقابل چشم میلیاردها مردم جهان بر پرده سینما نمایش داد ناشی از اشتباه سازمان "سیا" بوده باشد. آنها حتی طرز کار این آزمایشگاههای سیار شیمیائی را به اطلاع افکار عمومی جهان میرساندند. حال معلوم شده که این کامیونها سیار به منزلۀ آزمایشگاههای شیمیائی اساساً وجود خارجی نداشتند تا "سیا" از آنها عکس گرفته و یا طرح آنها را نقاشی کرده باشد. این تصاویر از اصل ساختگی بوده است. باورکردنی نیست که سازمان "سیا" اسناد جعلی برای فریب رئیس جمهور آمریکا بسازد. ممکن است این سازمان واقعاً به اشتباه دچار شود، ممکن است تحلیل نادرست ارائه دهد ولی امکان ندارد از تأسیساتی که وجود خارجی ندارند عکس بگیرد و آن را به عنوان واقعیت در اختیار رئیس جمهور آمریکا قرار دهد. این دیگر اشتباه نیست، خیانت است و مسلماً سازمان "سیا" نمیتواند به این خیانت مبادرت ورزد. پس فقط یک امکان میماند و آن این که شخص رئیس جمهور به ابتکار تیم مشاوران کلاهبردارش جعل سند کرده باشد و برای آدمکشی و فریب مردم به دروغ و اکاذیب متوسل شده باشد.
این مطالب را که مطالعه میکنید منابعش روشن است. اینها را حزب کار ایران (توفان) از منابع ضد کمونیستی غربی، آمریکائی، آلمانی و فرانسوی و انگلیسی رونویسی کرده است. این است که ایراد اتهام تعصب جوئی و یکجانبه نگری به ما نمی چسبد. اگر کسی خشمی در دل دارد بهتر است بر سر منابع غربی خالی کند.
جرج واکر بوش که در اثر یک کودتای غیر نظامی با در دست داشتن اهرمهای قدرت سیاسی و اقتصادی و رسانه های گروهی بر سر کار آمد جنگی را برای منافع کنسرنها و تسلط بر جهان بر مردم آمریکا تحمیل کرد که از باتلاق آن به سادگی بیرون نخواهد آمد.
این رئیس جمهور همراه با تمام تیم حکومت متجاوزش برای تحقق نیات آزمندانۀ خویش به جعل اسناد دست زد و دروغ گفت، سند سازی کرد، به شانتاژ و تهدید دست زد، سازمان ملل متحد را تحت فشار قرار داد، کلیۀ موازین بین المللی را لگدمال ساخت، به دروغ گفت که دولت صدام حسین دارای بمب اتمی است که هر لحظه ممکن است آن را بر سر آمریکا بیاندازد، به دروغ گفت که دولت صدام حسین دارای بمبهای شیمیائی و میکروبی است و برای ایجاد رعب در آمریکا و جلب افکار عمومی به پخش میکروب سیاه زخم که در آزمایشگاههای نظامی آمریکا تهیه شده بودند دست زد و با کشته شدن چندین آمریکائی محیطی از ترس و ارعاب ایجاد نمود تا سیاست تجاوزکارانۀ خویش را به پیش برند. حال با حدود گذشت دو سال از آن ماجرا صدایش را نیز در نمی آورند. حال که آبها از آسیاب ریخته است اف. بی. آی. آمریکا ظاهراً شتابی در پیگیری مسئله و یافتن خطاکاران ندارد. جان چند آمریکائی در قیاس با منافع کنسرنها ارزشی ندارد.
جرج بوش به دروغ به مردم آمریکا گفت که مردم عراق با دسته گل در کنار دروازه های بغداد در انتظار سربازان آمریکائی صف کشیدهﺍند و زمانی که به دروازه های بغداد رسیدند و از مردم گل بدست خبری نبود برای چند نفر شعبان بی مخ مزدور و اوباش و اراذل خود فروخته که با زور دلار بسیج کرده بودند دسته های گل خریدند تا به سربازان آمریکائی تقدیم کنند و رسانه های آمریکائی از آنها تصویر برداری کرده برای فریب مردم بر سر آنتهای تلویزیونی بفرستند.
در کارنامۀ سیاه جرج واکر بوش فقط دروغ و دغل و تهدید و ارعاب و نقض قوانین حقوق ملل نیست. وی با ایجاد زندان گوانتانامو در بخش اشغالی کوبا، با ایجاد زندان ابوغریب در عراق و شکنجۀ زندانیان سیاسی و نیروهای مقاومت و مردم عادی به فجیع ترین وضع به نقض آشکار حقوق بشر مبادرت کرد که همۀ مجامع انسانی و حقوقی در عرصۀ جهان از آن ابراز انزجار کرده و آن را محکوم نمودند. البته نوکران آمریکا نظیر کردهای ناسیونال شوونیست ایرانی و عراقی، ازنار رئیس جمهور بی شخصیت و نوکر صفت سرنگون شدۀ اسپانیا، سلطنت طلبان ایرانی به رهبری کیهان لندنی از این همه این جنایات ابراز شادمانی کردهﺍند. جرج بوش مبارزۀ استقلال طلبانۀ مردم جهان را علیه سلطه گری آمریکا به بهانۀ مبارزه علیه تروریسم تخطئه میکند و به این بهانه هر جنایت تکاندهندهﺍﻯ را علیه بشریت در خدمت منافع بی حد و مرز آمریکا مجاز میشمارد. جرج بوش بارها و بارها بیان کرده است که هیچ قانونی را که به نظر وی منافع آمریکا را تحدید و یا تهدید کند به رسمیت نمیشناسد. این طبیعتاً قانون زور و قانون جنگل است و با نفس وجود جامعۀ ملل در تناقض کامل است. بزعم بوش ملل و دول جهان از حقوق مساوی برخوردار نیستند برخی از آنها مساوی تر از برخی دگرند، برخی از آنها حق دارند نقش برادر بزرگتر را بازی کنند، به کنترل زندگی دیگران بپردازند، با ایجاد وزارت خانۀ حقیقت جعل سند را جنبۀ قانونی دهند، دموکراسی خویش را که همان سیاست "حق با قوی تر" است و یا "هر که با ما نیست بر ماست" را تحمیل کنند. دموکراسی یعنی آن که هر کس حرف مرا بزند.
در زمان جرج بوش درۀ میان فقر و ثروت در آمریکا عمیق تر شده است. در زمان جرج بوش بزرگترین کمبود بودجۀ تاریخ آمریکا پدید آمده است و اقتصاددانان آمریکائی با سیاستی که در مورد بی اعتبار کردن ارزش دلار در پیش گرفته و یا برای تأمین کسری بودجه به دریافت وام مبادرت میورزند در واقع به حساب ممالک دیگر سطح زندگی خویش را بالا نگاه میدارند.
افتضاحات مالی مربوط به بازی بورس و نقش کلاهبردارانۀ جرج واکر بوش در این افتضاحات، کلاهبرداری کنسرنهای بزرگ صنعتی و تولیدی که با تنظیم بیلانهای ساختگی مالیاتی و درآمد و توان مالی واقعی، حقوق بازنشستگی میلیونها آمریکائی را بالا کشیدند؛ در دوران بوش میزان بیکاری نسبت به دورۀ دموکراتها افزایش پیدا کرد و...
در زمان آقای جرج واکر بوش خرافات مذهبی رنگ و جلای دیگری یافته است، سازمانهای مذهبی برای فریب مردم مانند قارچ از زمین و زمان میرویند و از کمکهای اداری دولت بوش بنام حمایت از سازمانهای خیریه برخوردار میشوند. دولت بودجۀ این سازمانهای مذهبی را از مالیات مردم تأمین میکند. این سازمانهای مذهبی دست راستی وظیفۀ تحمیق افکار عمومی را به عهده دارند و باید ماشین شستشوی مغزی را در آمریکا جلا دهند. این سازمانهای مذهبی هوادار بوش، به شیوۀ امام خمینی که مساجد و تشکیلات روحانیت ارتجاعی را زمینۀ فعالیت و دور خیز خویش قرار داد و جان سختی خرافات چند هزار ساله را پشتوانۀ تبلیغات خویش کرد و بر جهالت عمومی و خوش خیالی و توهم تودهﻫﺎﻯ تحت ستم بنا نهاد، کلیساها و اماکن مذهبی را پایگاه خود قرار دادند و با بلند کردن صلیب مسیح و آوازهای دستجمعی مذهبی و بیاری گرفتن انتحاریون مذهبی که از خواب خوراک خود گذشته بودند و برای رستگاری و اعزام زورکی مردم به بهشت، از در خانهﺍﻯ به در خانۀ دیگر میرفتند و رأی جمع میکردند تا به نیات خود دست یافتند. آنها بیک سازمان مافیائی گسترده، با ظاهری ملکوتی بدل شدهﺍند. فعالین آنها با نقشه های دراز مدت با باز شدن دروازهﻫﺎﻯ شرق عازم اوکرائین بودهﺍند و برای این روزها برنامه ریزی میکردند. آنها پس از تجاوز امپریالیسم آمریکا به عراق از عراق سر در آوردند و در بغداد مایحتاج زندگی مردم را همراه با انجیل مقدس بنام مسیحیت برحق توزیع میکردند و میکنند و دیدنیها و شنیدنیهای خویش را به اطلاع وزارت دفاع آمریکا میرسانند و مزد روزانۀ خویش را به خاطر این کارهای نیک و خیریه و نوعدوستانه دریافت میدارند. هم زندگی این دنیائی آنها تأمین است، هم زندگی آن دنیائیشان و سرشار از غرور ملی در امواج هزارنفره عازم عراقﺍند. این ارتش مذهبی چیزی سازمانیافته تر و مکارانه تر از تشکیلات بسیج جمهوری اسلامی و حوزۀ مدرسین و انواع و اقسام جوامع مذهبی روحانیت در قم است. نقل و انتقال آنها را ارتش آمریکا به عهده گرفته است.
پیروزی بوش در انتخابات که این بار با اکثریت آراء شرکت کنندگان در انتخابات مقدور بود، مورد تردید کسی قرار نگرفت ولی همۀ مفسرین بر این نظر بودند که موازین اخلاقی و مذهبی نقش اساسی را در انتخاب وی بازی کردهﺍند. یعنی اکثریت با کسانی بوده است که قربانی مذهب و تبلیغات ناسیونالیستی قرار گرفتهﺍند. آیا این درست است که مردم آمریکا برای هنجارها و ارزشهای اخلاقی وزنۀ قابل توجهی قائلند. اگر چنین است پس چرا برای این اکثریت مهم نبوده که رئیس جمهور آنها در دور نخست با کودتا بر سر کار آمده است و جای رئیس جمهور واقعی آمریکا را غصب کرده بوده است. مگر این امر یک ارزش اخلاقی نیست.
پس چرا برای این اکثریت مهم نبوده است که این رئیس جمهور به مردم آمریکا آگاهانه دروغ گفته است، سر آنها را کلاه گذارده و آنها را به جنگی کشانده است که تا کنون صد و بیست هزار انسان عراقی در آن بدست نیروی تجاوزکار استعمار به قتل رسیدهﺍند.
آیا دروغگوئی جعل سند و فریب مردم و قتل و جنایت جز ارزشهای اخلاقی است؟
پس چرا برای این اکثریت این مردم، نقض حقوق بشر، نقض موازین بین المللی حقوق ملل، ایراد شکنجه و... کوچک ترین اهمیتی نداشته است. آیا ارتکاب به شکنجه و آدمکشی و توجیه این امر نقض آشکار موازین اخلاقی برسمیت شناخته شده نیست؟
پس چرا برای این اکثریت تمام دسیسه های مالی و دزدیهای بوش و مشاوران و همکاران وی بی اثر بوده است. آیا دزدی و کلاهبرداری جزو مقولات ارزشهای اخلاقی نیست؟
فراموش نکنیم که در انتخابات آمریکا تنها کمی بیش از 50 در صد مردم آمریکا علیرغم تبلیغات شدید شرکت کردهﺍند و جرج بوش با رأی بیش از 26 درصد از کل مردم آمریکا به کرسی ریاست جمهوری تکیه داده است. وی نمایندۀ اقلیت مردم آمریکاست. بخش بزرگی از مردم آمریکا نظام انتخاباتی این دو باند بزرگ سوداگر آمریکا را به زیر پرسش بردهﺍند و فریب این بازی دروغین دموکراسی آمریکائی را نمیخورند و در انتخابات شرکت نمیکنند، زیرا میدانند که نتایج این انتخابات هر چه باشد در زندگی آنها تأثیری نخواهد داشت.
این آمار نشان میدهد که بخش بزرگی از مردم آمریکا دیگر فریب این اکاذیب را نمیخورند. آنها انتخابات این دو باند سوداگر را تحریم کرده بودند. بخش دیگری که با هیجان انگیز کردن روند انتخابات به سبک فیلمهای آلفرد هیچکاک و ایجاد مشغولیات برای همۀ جهان در این انتخابات "دموکراتیک" شرکت کردند در گلهﻫﺎﻯ دسته جمعی بی اراده، از دالانهای شستشوی مغزی گذشته بودند و مانند مالیخولیائیها قادر نبودند متکی بر ارادۀ آزاد در این انتخابات شرکت کنند. ماهیت همۀ انتخابات لیبرالی که به قلاب "دموکراتیک" آویختهﺍند همین است. دموکراسی لیبرالی با رأی نسبی خویش قدرتی را در اختیار سرمایه داران کلان و دشمنان بشریت قرار میدهد که اکثریت مطلق آن را نپذیرفتهﺍند ولی ناچارند به علت عدم دسترسی به اهرمهای قدرت، عدم تشکل، عدم رهبری انقلابی واحد به آن تمکین کنند و بدنبال زندگی روزمرۀ خود بروند. در عوض جرج بوشها این نوع انتخابات را نشانۀ نهادینه شدن دموکراسی در آمریکا جا زده و تبلیغات ایدئولوژیک خویش را به پیش میبرند.
توفان الکترونیک شمار28 آذر ماه 1387
حزب کار ایران ( توفان )

نفی مبارزه ملی و استقلال طلبانه ، سیاستی ارتجاعی ودرخدمت امپریالیسم است

هجوم امپریالیسم به منطقه و تجاوز آشکار به حقوق و تمامیت ارضی و نقض حق تعیین سرنوشت خلقهای افغانستان و عراق موجب گردید تا انحرافات اکونومیستی و ترتسکیستی که در بسیاری از سازمانها و احزاب ایرانی لانه گزیده بود خود را نمایان سازند و ورشکستگی تئوریهای خود را درقالب نفی پیکارعادلانه ملل مورد تجاوز به نمایش بگذارند.سکوت معنی دار این جریانات درمورد مقاومت عادلانۀ خلقهای افغانستان و عراق علیه نیروهای استعماری ، فقدان تاکتیک و عدم همبستگی با این خلقها به بهانۀ حضور و نفوذ نیروهای غیرپرولتری ومذهبی در رأس این جنبشها .... همه نشانۀ نفی پیکار ملی و اسقلال طلبانۀ خلقهاست و این فقط به دو کشور افغانستان و عراق ختم نمی شود. نوع برخورد آنها به اشغال لبنان، انتخابات دمکراتیک فلسطین و جنبش حماس و حملۀ احتمالی به ایران نیز درهمین کادر قابل تبیین است. این جریانات عملاً به سیاست تجاوزکارانه، راهزنانه و صدور "تمدن" امپریالیستها به ممالک "وحشی" تن میدهند، زیرا، زیر بار شعار صحیح ممانعت از تجاوز به کشورهای ضعیف که از سوی جنبش جهانی صلح و همۀ مردم جهان طرح می شود نرفته و نمی روند و امروزنیز با تحقق یافتن این تجاوز، از ترس قدرت گیری نیروهای مذهبی ازبیان شعار خروج بی قید وشرط و فوری نیروهای اشغالگر ازخاک افغانستان و عراق امتناع می ورزند و به ادامه و تداوم اشغال یاری می رسانند. اینها درگفتار انترناسیونالیستﺍند اما درکردار در باتلاق تجاوزگری و شوونیسم ملت ستمگرعلیۀ ملت تحت ستم فرورفتهﺍند.
مارکس درپاسخ به پدر همین آقایان یعنی پردون که مسئلۀ ملی و استقلال طلبانۀ ستمدیدگان را درزیر لوای کلی "انقلاب اجتماعی" نفی می کرد و اهمیتی برای آن قایل نبود علیرغم این که در درجۀ نخست منافع مبارزۀ طبقاتی پرولتاریای ممالک پیشرفته را درنظر داشت، اصل اساسی انترناسیونالیسم را مطرح کرد که عبارت باشد "ملتی که به ملت دیگر ستم می کند خودش آزاد نیست". مارکس از موضع منافع انقلابی جنبش کارگران آلمان درسال 1848 می طلبید که دموکراسی پیروزمند آلمان، آزادی ملل تحت سلطۀ آلمان را اعلام کند و آن را عملی نماید. از همین موضع درسال 1869 وی از جدائی ایرلند از انگلستان حمایت کرد. برای مارکس شرط پیروزی پرولتاریای انگلیس آزادی مردم ایرلند بود.
لنین می گفت سه نمونه ممالک وجود دارند: "........... سوم:
نیمه مستعمرات نظیر چین، ایران و ترکیه و تمام مستعمراتی که دارای جمعیتی درحدود 100 میلیون نفر هستند.....سوسیالیستها........ . باید آزادی فوری و بدون قید وشرط مستعمرات را بطلبند- این خواست از نظر سیاسی معنی دیگری نمی دهد بجز به رسمیت شناختن حق خود تعیینی سرنوشت ملل-...."

مارکس و انگلس آموزگاران پرولتاریا همواره از استقلال ملتها و مبارزۀ ملی آنها حمایت کردهﺍند. کسی نمی تواند ادعا کند که مارکسیست است و آن هم ازنوع "مارکسی" مارکسیست وبرای بررسی و سرگرمی مارکسیسم سمینار برگذارکند ولی وقتی ازملیت، منافع ملی، استقلال و آزادی ملی، حق خود تعیینی سرنوشت ملل سخن به میان می آید چهره درهم بکشد، روترش کند و علیه مارکسیسم لشگرکشی نماید. این گفتۀ بزرگ را بیاد آوریم "ملتی که به ملت دیگر ستم می کند خودش آزاد نیست." این مبنای تفکر مبارزۀ ملی ملتهای ستمکش برعلیه ملتهای ستمگر است و تمام هنر دیالکتیکی مارکس و انگلس دراینجاست که نشان می دهند پرولتاریای ملت ستمگر باید ازمبارزۀ ملی پرولتاریا و نه تنها پرولتاریای ملت تحت سلطه بلکه مجموعۀ مبارزه ملت تحت سلطه علیه استعمار حمایت کند و نه این که به بهانۀ این که "میهن پرستی" بورژوائی است، ازحمایت از این مبارزات سرباززند. کسی که این مفهوم دیالکتیکی را نفهمد بین این دو گفتۀ مارکس "پرولتاریا میهن ندارد" و "ملتی که به ملت دیگر ستم می کند خودش آزاد نیست"، "تناقص" پیدا خواهد کرد و تصور می کند مارکس و انگلس دیوانه بودهﺍند که هم هوادار نفی وطن وهم حامی ملتهائی هستند که برای وطن واستقلال ملی خود می رزمند.
لنین که نظریاتش مانند خاری درچشمان اکونومیستها فرو می رود این نظریه را به صورت زیر بیان کرد: "پرولتاریای جهان و خلقهای ستمکش متحد شوید" و این رهنمودی بود که پرولتاریای همه کشورها به ویژه پرولتاریای ممالک امپریالیستی یار و یاور پرولتاریای ممالک مستعمره، زیر سلطه و تحت ستم باشد و درحالی که این پرولتاریا برای آزادی میهنش اززیر سلطۀ اسارت امپریالیستی و استعمار می رزمد، درممالک امپریالیستی درکنار آنها قرار گرفته، بورژازی خود را تحت فشارقرارداده، اعتصاب کرده، نمایشات خیابانی راه انداخته، نیروهای کمکی به یاری پرولتاریای ملت ستمکش گسیل دارد و....... تا روح همبستگی جهانی پرولتاریا را به نمایش بگذارد. مارکس می دانست و بارها تأکید کرده که شرط آزادی پرولتاریای ممالک استعمارگر و سرمایهﺩاری بدورافکندن یوغ استعمار ازگردن ملتهای تحت سلطه است. "میهن نداشتن" همراه با "میهن پرستی" دیگری شرط آزادی هردوی آنهاست. ازهمین جاست که روح پشتیبانی ازمبارزۀ ملتهای تحت ستم می گسترد و بربرمنشی استعمار مورد حمله قرار می گیرد.
"حزب کمونیست کارگری" که خودرا به "ایران" منتسب میکند درواقع سخنگوی ایدئولوژی استعمار است. این حزب مبارزۀ ملی خلقهای زیر سلطه علیه امپریالیسم را نفی میکند. بخش بزرگی از برنامۀ این حزب رونویسی ناشیانه از "بیانیۀ حزب کمونیست" بود و در روند تغییرات خود به بیانیۀ سرمایهﺩاری بدل شده و بازتاب همین انحراف فکری جریانی است که به مجموعهﺍﻯ از بیگانگان نسبت به ایران بدل شده است. تئوری دفاع از سرمایهﺩاری "متمدن" غرب درمقابل کشور"وحشی" و فئودالی افغانستان و به همین ترتیب تبلیغ برچیدن "اسلام سیاسی" درمنطقه توسط نیروهای استعماری و امپریالیستی و دفاع از رژیم صهیونیستی اسرائیل به عنوان الگوی دموکراسی غربی درمقابل رژیمهای عربی تعفن فکری و ایدئولوژیک این جریان را به نمایش گذاشته و متأسفانه برخی ازجریانات سیاسی ایران که خود را "چپ" می نامند نیز آلوده به همین ویروس خطرناک حزب کمونیست کارگری شدهﺍند .آنها با وقاحت تمام افتخار می کنند که ضد وطنﺍند، ضد منافع ملی ایرانند، جهان وطنند، سیاست ضد میهنی و بی وطنی را فضیلتی ساخته وغیر مسئولانه به مشوب کردن افکار و گمراهی و منحرف کردن جنبش کمرهمت بستهﺍند. از نظر اکونومیست- ترتسکیستها بورژوازی به هرصورت استثمارگر است و موجودیتش ازقِبَل ستم وبهره کشی ازطبقۀ کارگر تأمین می گردد. این تفکر انحرافی جائی برای مبارزه و تعیین تاکتیک کمونیستی باقی نمی گذارد. آنها بین شاه و مصدق، بین احمد سوکارنو و سوهارتو، بین پینوشه و آلنده، بین لومومبا و چومبه، بین عبدالناصر و ملک فاروق، بین ملک فیصل و عبدالکریم قاسم، بین سونیاتسن و چانکایچک ... علامت تساوی میگذارند و به قعر ارتجاع سرنگون می شوند. اکونومیست – ترتسکیستها ناتوانند که درعرصۀ فعالیت اجتماعی تاکتیک روشن کمونیستی و انقلابی اتخاذ کنند. آنها درکلی گوئیﻫﺎﻯ سفسطه آمیز "تئوریک" گم می شوند و برای فرار از برخورد سیاسی به مسایل روز به بحثهای فرعی پرداخته در دریای نظریات شایع بورژوازی غرق می شوند و همانها را با پس و پیش کردن کلمات و آرایش "کمونیستی" به عنوان نظریات جدید و "انقلابی" به جنبش عرضه می کنند. کمرنگ کردن تضاد خلقهای تحت ستم منطقه با امپریالیسم وعمده کردن تضاد نیروهای بنیادگرا و" اسلام سیاسی" با امپریالیسم و به تبع آن، ارتجاعی ارزیابی کردن جنبش مقاومت افغانستان و عراق و امتناع از طرح خروج فوری و بی قید وشرط امپریالیستها از خاک این دوکشور نمونۀ برجستهﺍﻯ از درک ترتسکیستی- اکونومیستی و خانمان برانداز جریاناتی است که به ناحق نام کمونیست بر خود گذاردهﺍند. نفی مبارزۀ ملی وضد استعماری خلقهای افغانستان و عراق و تن دادن به ادامۀ اشغال و تجاوز به این ملل، سیاستی درخدمت ارتجاع و امپریالیسم است و جز این نیز نمی باشد. شما همین سیاست ارتجاعی را چون خط قرمزی در بمباران لبنان توسط اسرائیل و ارتجاعی ارزیابی کردن جنبش استقلال طلبانه ملت لبنان به دلیل رهبری نیروی مذهبی دراین مقاومت شاهد بودهﺍید. این جریانات اکونومیست ــ ترتسکیستی قبل از تحلیل از ماهیت و انگیزۀ تجاوز به یک کشور وتفکیک تضاد عمده ازغیر عمده؛ به ماهیت نیروهای سیاسی شرکت کننده در جنگ دفاعی پرداخته واز آنجا که آلترناتیو مطلوب خود را نمی یابند با طرح شعار نه به این و نه به آن و لعنت به هردوتاشون! به نفی مبارزۀ ملی ملل تحت ستم می پردازند درصورتی که مبارزۀ ملی علیه استعمار و امپریالیسم همواره مورد تأئید کمونیستها بوده و با سیاست ارتجاعی دفاع ازمیهن ودفاع از دولت خودی دریک جنگ امپریالیستی زمین تا آسمان تفاوت دارد.
توفان الکترونیک شماره 28 آذر ماه 1387
حزب کار ایران ( توفان )

زنده باد پیکار متحد دانشجویان علیه ارتجاع !







جنبش دانشجوئی موجی نیست که آرام گیرد
16 آذر، روز دانشجو و آنچه که باید طرح گردد


دانشجویان آزادیخواه دانشگاههای سراسر ایران به رغم ترور و خفقان حاکم و حضور فعال شبکه های سیاه بسیجی و حراست و نیروهای پنهان و آشکار شبه فاشیستی ، هر روز پرتوان تردرمقابل ارتجاع جمهوری اسلامی می ایستند و با فریاد "دانشگاه پادگان نیست" رژیم را به چالش می طلبند. درهفتهﻫﺎﻯ اخیر مبارزۀ دانشجویان که ابتدا برای تحقق حقوق صنفی و امنیتی در دانشگاه آغاز شد سریعاً با طرح مطالبات سیاسی و شعارهای ضد حکومتی مرگ بر دیکتاتور پیوند خورد و رنگ سیاسی و ضد رژیمی بخود گرفت.
روز شنبه 18 آبان، دانشجویان دانشگاه زاهدان در پی ناامنیﻫﺎﻯ اخیر و حملۀ افراد چاقوکش و مسلح و مضروب شدن یکی از دانشجویان کارشناسی ارشد، دست به تجمع و اعتراض زده و نفرت و انزجارخویش را نسبت به اوباشان چماقدار ابراز داشتند. طبق گزارشات رسیده، وضعیت جسمی این دانشجوی کارشناسی ارشد وخیم بوده و در بیمارستان بسر می برد.
طبق گزارش خبرنامۀ امیر کبیر، بعد از این حادثه دانشجویان به دلیل کوتاهی مسئولین مربوطه در تأمین امنیت دانشگاه و عدم پایبندی به وعدهﻫﺎﻯ تجمع گذشته، دست به تحصنی دیگر با حضور بیش از ۳۰۰۰ نفراز دانشجویان در دوشنبه شب 20 آبان زدند که تا روز سه شنبه ادامه یافت. به دلیل کثرت دانشجویان، شورای متحصنین از تمام تشکلﻫﺎﻯ صنفی دانشجوئی تشکیل و در طی بیانیهﺍﻯ خواستار تغییر و استعفای عوامل حادثه و نیز اعضای کمیتۀ انضباطی گردیدهﺍند و تا رسیدن به خواستهﻫﺎﻯ خود دست از اعتراض و تحصن بر نخواهند داشت.
طبق گزارش ادوارنیوز به دنبال اعتراضات دانشجوئی در جریان جلسۀ سخنرانی حسن رحیم پور ازغدی در دانشگاه خواجه نصیر، ۵ تن از دانشجویان این دانشگاه که به عنوان منتقد در این سخنرانی حاضر شده بودند به کمیتۀ انضباطی احضار شدند.احضار و تهدید دانشجویان معترض به سخنرانی رحیم پور ازغدی در حالی است که وی در سخنان خود، حضور دانشجویان منتقد در سخنرانیﺍش را نشانۀ آزادی بی سابقه در نظام جمهوری اسلامی دانسته بود. وی درعین حال در این سخنرانی با ابله دانستن دانشجویان، آنها را به خط گیری از گروه های خارج از کشور متهم کرده بود. طبق گزارش خبرنامه امیرکبیر: "دانشجویان دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی در حمایت از ۵ تن از فعالین دانشجوئی این دانشگاه که پس از شرکت اعتراضی در سخنرانی آقای رحیم پور ازغدی به احکام سنگین محرومیت از تحصیل محکوم شدهﺍند، روز دوشنبه 27 آبان دست به اعتصاب غذا زده و به ادامۀ برخوردهای سرکوب گرانه با فعالین دانشجوئی اعتراض کردند. با توجه به این که دانشکدهﻫﺎﻯ دانشگاه خواجه نصیر پراکنده میباشند، اما این اعتصاب با استقبال بی نظیر دانشجویان به طور هم زمان در دانشکدهﻫﺎﻯ مختلف این دانشگاه صورت گرفت. نکتۀ جالب در این میان تعجب دانشجویان بسیجی از حمایت گستردۀ دانشجویان خواجه نصیر از همکلاسیﻫﺎﻯ تعلیق شده شان بود به طوری که بارها سعی نمودند با جمع آوری ظرف غذای دانشجویان از ادامۀ این اعتصاب جلوگیری کرده و یا با لجن پراکنی این اعتصاب را نوعی اعتراض صنفی به کیفیت غذای دانشگاه جلوه دهند....این در حالی است که در هفتهﻫﺎﻯ گذشته نیز بیش از ۵۰۰ تن از دانشجویان دانشگاه خواجه نصیر با هشدار نسبت به ادامۀ این گونه برخوردها با فعالین دانشجوئی حمایت خود را از دانشجویان معترض اعلام کردهﺍند. دانشجویان امضا کنندۀ این نامه اعلام نمودهﺍند که با توجه به سابقه و شناختی که از دانشجویان تعلیق شده دارند ارتباطی بین این دانشجویان و گروه های خارج از کشور نمی بینند و این اتهامات واهی تنها بهانهﺍﻯ است جهت برخورد با فعالین دانشجوئی دانشگاه تا دیگر هیچ صدای اعتراضی از دانشجویان آزادی خواه و حق طلب بلند نشود.در پایان این اعتصاب غذا نیز دانشجویان اعلام نمودند تا لغو احکام تعلیق دانشجویان و پایان دادن به محدودیتﻫﺎﻯ موجود به اعتراضات خود ادامه خواهند داد."
روز دوشنبه 27 آبان دانشجویان مبارز دانشگاه تربیت معلم دراعتراض به هیئت رئیسۀ دانشگاه، جلسهﺍﻯ را که رئیس این دانشگاه ترتیب داده بود، ترک کردند. دانشجویان رئیس دانشگاه را به خاطر عدم پایبندی به تعهداتش، مردود و نامشروع بیان داشتند. زیرا همین دانشجویان در خرداد ماه گذشته همراه با اعتراضات شکوهمند و اعتصاب غذای گستردۀ خود رئیس دانشگاه را مجبور نمودند تا ضمن پذیرش خواستهﻫﺎﻯ دانشجویان تعهد داده بود با هیچ یک از دانشجویان شرکت کننده درتحصن برخورد ننمایند، لیکن با پایان سال تحصیلی و آغاز تابستان بسیاری از دانشجویان دانشگاه تربیت معلم را به دادگاه انقلاب اسلامی کرج احضارنمودند و احکام گوناگون محرومیت از تحصیل برای دانشجویان صادرنمودند.
روز 27 و 28 آبان، دانشجویان دانشگاه صنعتی نوشیروانی بابل در مازندران دست به تجمع و اعتراض زدند. طبق گزارش پایگاه خبری امیرکبیر: "علت اصلی این اعتراض دانشجویان از زمانی آغاز شده است که متوجه شدند به زودی دربﻫﺎﻯ ورودی دانشگاه برای دختران و پسران تفکیک خواهد شد و دانشگاه قصد دارد با استخدام چند نگهبانان زن موج برخورد با دانشجویان دختر و مسئلۀ حجاب آنها را که از زمان دولت نهم افزایش یافته بود گسترده تر کند.در ابتدا دانشجویان با برگزاری جلسۀ بحث آزاد در مقابل انجمن اسلامی این دانشگاه به بحث حول تفکیک جنسیتی در دانشگاهﻫﺎﻯ کشور و بالاخص این دانشگاه پرداختند. در ابتدای این جلسه که با حضور بیش از ۱۵۰ نفر از دانشجویان دختر و پسر انجام شد یکی از دانشجویان به بیان تاریخچۀ تفکیک جنسیتی در ایران پرداخت و تاریخچهﺍﻯ از آن را بیان کرد. سپس دانشجویان این پدیده را در دولت احمدی نژاد و مخصوصاً در دانشگاه صنعتی نوشیروانی بابل مورد نقد و بررسی قرار دادند و اعمال انجام شده توسط مسئولین دانشگاه را در این زمینه از جمله جدا کردن درهای ورودی دانشگاه و تفکیک مراسم معارفه ورودیﻫﺎﻯ جدید و تفکیک اردوهای دانشجوئی و.... را محکوم کردند.در طول این جلسه و پس از آن دانشجویان به جمع آوری طوماری اعتراضی در همین زمینه از شرکت کنندگان پرداختند. در بخشی از متن آغازین این طومار تفکیک جنسیتی را در راستای توهین به شعور، عزت و حقوق دانشجویان دانستند و آن را زیر پا گذاشتن قداست دانشگاه قلمداد کردند."....
این اعتراضات متنوع و شکوهمند دانشجویان نشان دهندۀ آن است که فضای پر تلاطم جامعه دانشگاهی کاملاً سیاسی است و دانشگاهیان اعم ازدانشجو و استاد سالهاست با دادن قربانیهای فراوان پرچم مبارزه علیه حکومت فاشیستی مذهبی را بر افراشته و خواستهﻫﺎﻯ مشخص و اصولی خود را درمقابل رژیم ضد علم ودانش که دانشگاه را با پادگان و مکتبخانه دوران قرون وسطی عوضی گرفته، طرح کرده است. جدائی دین از آموزش و لغو قوانین تبعیض جنسیتی (آپارتاید جنسی)، کوتاه شدن دست نیروی انتظامی و مأموران امنیتی و چماق دار از دانشگاه ، آزادی بیان و عقیده ...و مطالبات طبیعی و انسانی می باشند که رژیم پس ماندۀ جمهوری اسلامی قادر به پاسخگوئی بدانها نیست و چارهﺍﻯ جز سرکوب نمی بیند. روحانیت مرتجع که دشمن سوگند خوردۀ علم و دانش است و مرگ خویش را در رشد فکری و علمی دانشجو می بیند از روی ترس و استیصال دست به مقاومت ارتجاعی می زند و با تکیه بر سرنیزه و همۀ امکانات امنیتی به سرکوب دانشجویان آزادیخواه و آینده سازان میهن می پردازد.
اما علیرغم همۀ این بگیر وببندها ، زندان و شکنجۀ دانشجویان و از سوئی تهدید و ارعاب و آزار و اذیت خانوادهﻫﺎﻯ دانشجویان و... شعلۀ مبارزه خاموش نگردیده و دانشجویان سنگر به سنگر علیه مستبدان حاکم می رزمند و در اثر تداوم همین مبارزه است که این جنبش امروز از حمایت بسیاری از اقشار جامعه برخوردار گردیده است. دانشجویان باید درعین طبیعی ترین نوع زندگی درمیان مردم و با مردم در صدد کسب حداکثر فایده با دادن حداقل قربانی باشند. باید از فعالیت کاملاً علنی و ماجراجوئی خودداری کرده و تداوم کار مبارزه را تضمین نمود. جنبش دانشجوئی باید با هوشیاری و خط کشی روشن با جریانات مشکوک وعلنی گرا که بنام "چپ و کمونیست" به سمپاشی مشغولند، برزمد و بر پاکیزگی مبارزۀ دموکراتیک، ضد امپریالیستی وعدالتخواهانۀ این جنبش که سنت دیرینهﺍﻯ دارد تأکید ورزد.

16 آذر، روز دانشجو و آنچه که باید طرح گردد
امسال نیز مثل هرسال دانشجویان شجاع و مبارز میهن ما به استقبال 16 آذر، روز دانشجو می روند، روز همبستگی و یگانگی همۀ دانشجویان علیه ارتجاع و امپریالیسم. همان طورکه درگذشته طرح کردهﺍیم نیاز جنبش دانشجوئی درشرایط کنونی ایجاد کنفدراسیون واحد وسراسری دانشجویان است که بتوان با برنامه و اهداف واحد صنفی سیاسی، وسیع ترین قشردانشجو را درآن متشکل کرد و به فعالیت دراز مدت پرداخت. چنین تشکیلات تودهﺍﻯ ودمکراتیکی می تواند دربرگیرندۀ منافع عام تودۀ دانشجو صرف نظراز مرام و مذهب و ملیت باشد. چنین سازمانی دراهداف و وظایف دموکراتیک خود نمی تواند نسبت به سرنوشت سایرستمدیدگان جامعه نظیر کارگران، زحمتکشان، زنان، معلمان، کارمندان... بی تفاوت باشد. این تشکیلات ماهیتاً دموکراتیک و ضد امپریالیستی است و مخالف تحریم اقتصادی و هرنوع دخالت خارجی در امور داخلی ایران است. خواست جدائی دین از دولت و آموزش و لغو حجاب اجباری، برچیدن تفکیک جنسیتی( آپارتاید جنسی)، آزادی بی قید و شرط تمامی زندانیان سیاسی ،اخراج نیروهای انتظامی، حراست و بسیج و تفتیش عقاید از صحن دانشگاه...... خواست عموم دانشجویان است. تنها با تأسیس چنین تشکلی است که می توان با دفاع از منافع عام جنبش دانشجوئی به طور جدی و یکپارچه ودراتحاد با کارگران و زحمتکشان در مقابل رژیم تاریک اندیش جمهوری اسلامی ایستاد و آن را به چالش گرفت.
حزب ما به دانشجویان به مناسبت بیداری و پیکارجوئی و شجاعت آنها درود میفرستد و با تمام قوا ازمبارزاتشان پشتیبانی میکند. مارکسیست لنینیستهای درون این جنبش باید به حزب طبقۀ کارگر ایران، حزب کارایران(توفان) بپیوندند و از رهنمودهای این حزب در کار مبارزۀ خویش با دورنمای کمونیستی سودجویند.
زنده باد پیکار متحد دانشجویان علیه رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی!



توفان الکترونیک شماره 28 آذر ماه 1387



حزب کار ایران ( توفان )

کودکان کارگر، نیروی کار ارزان
















غارتگری انحصارات امپریالیستی و دستورالعملهای نئو لیبرالیستی سازمان تجارت جهانی، بانک جهانی و صندوق بین المللی پول که زمینهﻫﺎﻯ تخریب کشاورزی و صنایع داخلی در عرصۀ کشورهای عقب نگه داشته شده را با برداشتن تعرفهﻫﺎﻯ گمرکی و یارانهﻫﺎ و خصوصی سازی و تدوین قوانین کار بر اساس حفظ امنیت سرمایه و بی حقوقی نیروی کار و ممانعت از تشکیل اتحادیهﻫﺎ و سندیکاهای واقعی و مستقل شرایطی را فراهم می کند که باعث گسترش بیکاری و فقر در این جوامع و در تداوم خود به عامل اصلی گسترش کار کودکان شده است.
طبق آمارهای سازمان بین المللی کار ، یونیسف و سازمان ملل 246 میلیون کودک در جهان به دلیل شرایط بد اقتصادی مجبور به کار در شرایط دشوار هستند . از این تعداد 61 درصد در آسیا، 32 در صد در آفریقا و 7 درصد در آمریکای لاتین به کار گرفته شدهﺍند. هر چند در ظاهر، کار کودکان، معضل و پدیدهﺍﻯ، مربوط به کشورهای به اصطلاح "در حال توسعه" و "جهان سومی" است ولی با کمی دقت نقش انحصارات امپریالیستی و شرکتﻫﺎﻯ چند ملیتی را در استثمار کار کودکان می توان دید. بسیاری از شرکتهای چند ملیتی در هندوستان ، پاکستان ، بنگلادش ، فیلیپین ، مکزیک ، برزیل در بهره کشی از نیروی کار ارزان کودکان کارگر این کشورها نقش دارند. به طور نمونه در گزارش تحقیقی کنفدراسیون بین المللی اتحادیۀ آزاد در رابطه با کار کودکان در فیلیپین چنین آمده است: "گروه تحقیق یک کارخانۀ چند ملیتی تولید پوشاک را مورد بررسی قرار داد. این کارخانه در چهل و هشت منطقه و بازار مختلف جهان شعبه و سهام دارد. تولیدات این کارخانه، لباس زنانه از قبیل: جوراب، مایوی دو تکه، کرست، کمربند و شورت است، که 98 در صد آنﻫﺎ در بازارهای اروپا و بقیه در فیلیپین به فروش می رسد. کارخانه به این دلیل در فیلیپین لباس تولید می کند ، که مخارج بسیار کمتری را بخصوص در بخش پرداخت دستمزد به کارگران متقبل می شود. مانند بسیاری دیگر از کشورها، در فیلیپین هم کار کودکان در سطحی وسیع رایج است. کودکان بعضاً به طور مستقیم و بعضاً توسط مقاطعه کار استخدام می شوند. بعضی از کودکان، از چهار سالگی کار می کنند.شکل کار به این صورت است: مدیر تولید محلی، دستور تولید را از بخش مرکزی کارخانۀ چند ملیتی می گیرد. او این دستور را به مقاطعه کار منتقل می کند و وی هم به نوبۀ خود به کارخانه، این کارخانهﻫﺎ البته سلولﻫﺎ و کارگاههای کوچکی هستند که اکثر گروهﻫﺎﻯ کاری آنﻫﺎ را کودکان تشکیل می دهند و اغلب این کودکان هم دخترند. دختران، به ویژه به دلیل مطیع بودن و ظرافت و مهارت انگشتانشان، انتخاب می شوند. مقاطعه کار جز مقدار بسیار ناچیزی، از آن چه که از مدیر تولید محلی بابت دستمزد این دختران دریافت می دارد، به آنها نمی پردازد... نتیجه و سود این پروسـه مشقت بار به جیب کارخانۀ چند ملیتی ژرمن می رود. گروه تحقیق، کارگران چهار سالهﺍﻯ را در این گونه کارخانهﻫﺎ دید که کار می کنند و حقوقشان به مادرانشان پرداخت می شود." و این نمونۀ کوچکی از هزاران مورد غارت و چپاول و استثمار کودکان کارگر توسط سرمایۀ جهانی است.
در ایران سیاستهای اقتصادی نئو لیبرالیستی جمهوری اسلامی که در دو دهۀ اخیر توسط دولتهای "سازندگی" رفسنجانی و "اصلاح طلب" خاتمی و "عدالت خواه و مهر ورز" احمدی نژاد با پیگیری دنبال شده است و همۀ جناحهای حاکمیت برسر آن توافق نظر دارند شرایطی را فراهم کرده است که طبق آمار دولتی بیش از 20 میلیون نفر زیر خط فقر و 12 میلیون نفر در فقر مطلق و یک میلیون نفر از نظر گرسنگی در رنج هستند.
بر اساس آخرین آمار منتشر شده توسط مرکز آمار ایران در سال 85، از مجموع 13 میلیون و 253 هزار کودک در ردۀ سنی 10 تا 17 سال کشور 3 میلیون و 600 هزار کودک خارج از چرخۀ تحصیل و یک میلیون و 670 هزار کودک به صورت مستقیم در گیر کار بودهﺍند و 915 هزار کودک با عنوان "کودک خانه دار" ثبت شدهﺍند.
بر مبنای اطلاعات سازمان مدیریت و برنامه ریزی 380 هزار کودک 10 تا 14 سال در سراسر کشور کار ثابت دارند و 370 هزار کودک 10 تا 14 سال کار فصلی می کنند .
کودکان کارگر به عنوان نیروی کار پر انرژی و پر تحرک و ارزان قیمت و در عین حال بی پناه و مطیع و بی درد سر و فارغ از هرگونه حمایت قانونی و بیمه و مالیات، بهترین نیروی کار برای کارفرمایان هستند.
طبق مادۀ 79 قانون کار جمهوری اسلامی به کار گرفتن کودکان زیر پانزده سال غیر قانونی است، ولی با خارج کردن کارگاههای زیر ده نفر و کارگاههای خانگی و خانوادگی از مشمولیت قانون کار و همچنین اجازۀ شرعی به ولی کودک برای بستن قرار داد با کارفرما شرایطی را برای کارفرمایان فراهم کردهﺍند که آنها بتوانند از استثمار این نیروی کار ارزان برخوردار شوند. فقط در تهران 150000 کارگاه زیر ده نفر وجود دارد که خارج از هرگونه نظارت قانونی، کودکان کارگر زیر پانزده سال را نیز به استثمار می کشند.
کار کودکان در مزارع، باغها، دامداریها، مرغداریها، قایقهای ماهی گیری، معادن، کارخانهﻫﺎﻯ آرد، سیمان، تراش کاریها، جوشکاریها، آهنگریﻫﺎ، نجاریها، قالب سازیها، تعمیرگاههای ماشین، قالی بافیها، پتو بافیﻫﺎ، تولیدات پوشاک، جوراب بافیﻫﺎ، کفاشیﻫﺎ، شیرینی پزیﻫﺎ و نانوائیﻫﺎ، بلور سازیﻫﺎ و شیشه گریها، کوره پزخانهﻫﺎ و موزائیک سازیﻫﺎ، سنگبریها و در کارگاههای ساختمانی و غیره در بد ترین شرایط بهداشتی و ایمنی و فشارهای شدید فیزیکی کودکان کارگر را دچار آسیبﻫﺎﻯ جدی از لحاظ رشد جسمی ، روانی ، اجتماعی و عاطفی می کند.
هر ساله صدها نفر از کودکان کارگر دچار سوانح ناشی از کار می شوند. قطع انگشتان دست لای دستگاهها و ماشین آلات، شکستگی دست و پا در نتیجۀ سقوط از ارتفاع و یا تصادف و سوختگی و حتی فلج 15 کودک کارگر کفاشی در اثر استنشاق مواد شیمیائی نمونهﻫﺎئی است از مخاطره آمیز بودن شرایط کار این کودکان.
خبرگزاری ایسنا در 30 مهر 85 تحقیقاتی را که روی 4133 نفر از کودکان کارگر صورت گرفته گزارش می کند که نشان دهندۀ 73 در صد بیماری چشمی، 61 در صد بیماری تنفسی، 64 در صد بیماری قلبی، 69 در صد اختلال در شنوائی، 83 در صد بیماری پوستی در بین آنهاست .
قوانین بین المللی حمایت کنندۀ حقوق کودکان، انجام فعالیتهائی که با سلامت جسمی، روانی و اخلاقی کودک مغایرت داشته، یا آنها را از تحصیل به هر شکلی محروم کند برای آنها مضر دانسته و دولتها را موظف می کند وسیلۀ تحقق و اجرای این قوانین را فراهم سازد. جمهوری اسلامی با وجود این که از امضا کنندهﻫﺎﻯ پیمان نامۀ جهانی حقوق کودک است در عرصه عمل با پیش گرفتن سیاستهای اقتصادی نئو لیبرالیستی، ضمن گسترش فقر در جامعه، زمینۀ گسترده تر کردن کار کودکان و استثمار هر چه بیشتر آنها را فراهم کرده است.
واقعیت این است که حاکمیتی که پایه و اساس آن بر غارت و چپاول باندهای مافیائی گذاشته شده است و با ادعای عدالت خواهی و مهرورزی شرایطی را ایجاد کردهﺍند که به قول خودشان بچه مسلمانﻫﺎ از برکت اصل 44 و خصوصی سازی میلیاردر شوند و بچه مسلمان 160 میلیارد تومانی وزیر کشورش می شود حتماً به کودکان کارگر به چشم بچه کافرهائی نگاه می شود که برای بهره کشی خلق شدهﺍند. اینها نه می خواهند و نه می توانند در جهت حل این معضل اجتماعی قدمی بردارند.
از بین رفتن قطعی بهره کشی از نیروی کار کودکان تنها با جمع شدن بساط ننگین و ضد بشری و جرثومۀ فساد و تباهی نظام سرمایهﺩاری جمهوری اسلامی و استقرار نظام انسانی سوسیالیستی امکان پذیر است .

زنده باد سوسیالیسم این پرچم رهایی بشریت!
نابود باد سرمایه داری و امپریالیسم!





برگرفته از توفان الکترونیک شماره28 آذر ماه 1387





حزب کار ایران ( توفان )

نگرانی رژیم ازحوادث بحرانی و خیزشهای احتمالی

درماه گذشته نیروی های انتظامی و بسیجی جمهوری اسلامی با حضور بیش از 30 هزار نفر به مدت یک هفته در سطح شهر تهران با عنوان "رزمایش امنیت و آرامش" در ده مسیر، در محلات، خیابانها و اتوبانهای اصلی دست به تمرین زدند. چنین رزمایش و لشگر کشی گستردهﺍﻯ در سطح تهران و ایران بی سابقه بوده است.
سرتیپ عزیزالله رجب زاده فرماندۀ انتظامی تهران در یک نشست خبری گفته است: "نیروی انتظامی مظهر اقتدار و ضامن ایجاد نظم و امنیت برای مردم است و برای حفظ این اقتدار کسب آمادگی لازم در گرو اجرای طرح های امنیتی است". وی درمورد این تمرین نظامی امنیتی سه هدف را برشمرده است. "آموزش، تمرین و کسب آمادگی" جهت ارتقای امنیت اجتماعی، هماهنگی با دستگاههای مرتبط، حراست و حفاظت مبتنی بر آرامش فردی، آموزش به شهروندان، حفاظت از مراکز حساس، و نمایش قدرت از دیگر اهداف این رزمایش است."
به گفته فرماندۀ نیروی انتظامی، "عملیات امداد و نجات، مقابله با اقدامات امنیتی، مقابله با بحرانﻫﺎﻯ احتمالی، تشدید حراست از مراکز استراتژیک، حفاظت از اموال مردم، انتقال سریع نیرو از سایر استانها به تهران، و تمرین هماهنگی بین سازمانهای وابسته با این رزمایش از جمله بخش های اجرائی این رزمایش است." رجب زاده گفته است ، این رزمایش می تواند تمرینی برای مقابله با مشکلاتی نظیر زلزله و حوادث بحرانی دیگر باشد. معاون فرماندۀ نیروی انتظامی، احمد رضا رادان نیز درمصاحبه اخیر خود گفت "امنیت محلهﻫﺎ به نیروهای بسیجی سپرده شده و ورود بسیج به امنیت محله محور می تواند باعث رشد امنیت واحساس بیشتر آرامش دربین مردم شود".
مردم با طرح "امنیت اجتماعی" رژیم که هر ساله درفصل تابستان به منظور مقابله با جوانان و زنان "بدحجاب" و "انحرافات" اجتماعی صورت میگیرد آشنائی دارد. سرکوب زنان و جوانان و ایجاد جو ارعاب ووحشت امر تازهﺍﻯ نبوده و رژیم اسلامی نزدیک به سه دهه با همین شیوهﻫﺎﻯ بربرمنشانه و ضد انسانی وتوسل به چماق و زندان حکومت کرده و با آفریدن فقر عمومی و فلاکت گستردۀ اجتماعی هرنوع امنیت اجتماعی و اقتصادی را از مردم سلب نموده و امروز وجود منحوسش خود سمبل هر نوع عدم امنیت اجتماعی در ایران است.
اما نگرانیهای اخیررژیم سرمایهﺩاری جمهوری اسلامی که درقالب "رزمایش امنیت پایدار و آرامش" صورت گرفته و با گسیل بیش از 30 هزار اراذل و اوباش به خیابانها بازتاب داشته است عمیق تر از طرح مبارزه با زنان "بدحجاب" تهران است. رژیم این نمایش قدرت را مبارزۀ پیشگیرانه با حوادث وبحرانهای احتمالی و کسب آمادگی و مقابله با این بحران بیان داشته است.
ترس ووحشت رژیم ازحوادث احتمالی و طرح گستردۀ رزمایش امنیتی و بسیجی را باید درچهارچوب تأثیر بحران مالی جهانی بر اقتصاد ورشکستۀ ایران که بر فروش نفت میچرخد مورد ارزیابی قرارداد. زمامداران اسلامی که درآغاز، نسبت به بحران وخیم مالی درآمریکا ابراز شادمانی کرده ودرمقابل "اقتصاد لیبرالی و مارکسیستی"، "اقتصاد اسلامی را بعنوان آلترناتیو" معنوی و انسانی تبلیغ میکردند، بعد از چندی دریافتند که اقتصاد بیمار اسلامی شان نیز جدا از دایرۀ سرمایهﺩاری جهانی امکان بقا ندارد و بشدت از آن تأثیر میگیرد. رژیم جمهوری اسلامی که دراوایل تابستان امسال هربشکه نفت را به قیمت 160 دلار میفروخت، اکنون به مرز 50 دلار درهربشکه رسیده است. دوشنبه 17 نوامبر، بهای نفت وست تگزاس 56 دلار و متوسط بهای نفت اوپک 49 دلار درهربشکه بود. حال که 80 درصد بودجۀ پیش بینی شدۀ ایران براساس فروش نفت به مبلغ 140 دلار درهربشکه تنظیم گردید، دولت "مهرورز" 80 درصد هزینهﻫﺎﻯ خودرا چگونه تأمین خواهد کرد؟ آیا تحریمها اقتصادی و فشارهای بین المللی تأثیری براقتصاد بیمار ایران خواهد داشت؟ آیا سقوط بهای نفت، نوسانﻫﺎﻯ شديد در نرخ ارز و نيز گسترش بحران مالی به منطقه خليج فارس که با اقتصاد ايران روابط تنگاتنگ وعمیقی دارد، براقتصاد ایران نیز تأثیرمیگذارد؟ روشن است که اقتصاد وابسته به نفت ایران درماهﻫﺎﻯ آینده با بحران جدی روبرو خواهد شد و رژیم همانند گذشته توان مقابله با بحران داخلی را ندارد. رژیمی که دراوج فروش نفت به قیمت 160 دلار درهربشکه از پرداخت حقوق کارگران وتأمین حداقل نیازهای ضروری و اولیۀ زحمتکشان ناتوان بوده و 80 درصد مردم را به زیر خط فقر کشانده است چگونه می تواند با سقوط قیمت نفت وتشدید بحران جهانی و افزایش سرسام آور قیمت ارزاق و هزینۀ کمرشکن مسکن به مسائل و معضلات مردم جان به لب رسیدۀ ایران پاسخ گوید؟ محمود احمدی نژاد درپاسخ به این سئوال در روز یکشنبه سوم آذرماه دربازدید ازنمایشگاه مطبوعات وخبرگزاری ها درتهران چنین گفت:
" قادریم کشورمان را با قیمت نفت هشت دلار و پنج دلار نیز اداره کنیم." این درحالیست که صندوق بین المللی پول چندی پیش اعلام کرده بود "که بودجه ایران با نفت 90 دلاری به تعادل می رسد و اگربهاء نفت پائین تر از این قیمت بفروش رسد، ایران با مشکلات کسری بودجه مواجه خواهد شد." البته اظهارات ابلهانۀ احمقی نژاد تازه گی ندارد وی اینهمه هوش وعلم اقتصاد شناسی را از امام خمینیﺍش به ارث برده که با تمسخر گفت "پایه اولاغ نیزاقتصاد است."
رژیم جمهوری اسلامی از نارضایتی عمومی و گسترش نفرت مردم نسبت به خود و دارودستهﺍش آگاه است و چاره می اندیشد. بحران رژیم سرمایهﺩاری جمهوری اسلامی هرروز عمیق ترمیشود و رژیم برای حل این بحران چارهﺍﻯ جز آمده باش نظامی درهیبت "رزمایش امنیت پایدار اجتماعی" و کیش دادن گرازهای بسیجی بسوی مردم جان به لب آمده درمحلات و کوچه و بازار نمی بیند. رژیم از طغیان گرسنه گان و جان به لب رسیدگان بشدت می ترسد و ایجاد ترس و ارعاب را تنها راه مقابله با زلزلۀ احتمالی می بیند. اینهمه عربده کشی و نعره زدنﻫﺎﻯ نیروهای سرکوبگر انتظامی و بسیجیﻫﺎ در میادین و خیابانها درتهران و سراسر کشور چیزی جز هراس رژیم از انفجار احتمالی مردم نیست. بحران مالی جهانی وسقوط شصت درصدی بهاء نفت، رشد روزافزون نارضایتی عمومی درایران، روی کارآمدن "باراک اوباما" و ساز مذاکرۀ مستقیم و بی قید و شرط با رژیم جمهوری اسلامی و رفع موقتی خطر تجاوزنظامی به ایران، رژیم را بیش ازپیش مورد تعرض تودهﻫﺎ قرارمیدهد. رژیم دیگر نمی تواند مانند گذشته با اشاره به حربۀ خطر تجاوز خارجی و "هل من مبارزه طلبی" دهان مردم معترض را بدوزد.
رژیم روزهای سختی را درپیش دارد و نمایش قدرت کنونی درمقابله "با زلزله و حوادث احتمالی" تبلوری از وحشت و درماندگی جمهوری اسلامی در مقابل کارگران، زحمتکشان، زنان، دانشجویان و عموم مردم تحت ستم ایران است. برای زلزلۀ احتمالی که درپیش است خود را آماده کنیم.

۱۳۸۷ آذر ۶, چهارشنبه

شركت‌‏هاي دولتي برخلاف شعار اشتغالزايي تعطيل شدند

تهران- خبرگزاري كار ايران
مسول روابط عمومي اتحاديه كارگران صنعت برق و آب كشور گفت: با وجود شعار اشتغالزايي دولت، شركتهاي دولتي به بهانه زيان‌‏ده بودن‌‏ تعطيل و كاركنان آنها بيكار شده اند.به گزارش خبرگزاري كار ايران"نوروز بلوكات" افزود: تعطيلي شركتهايي مانند "ساخت نيروي برق تهران" (وابسته به وزارت نيرو) ، "ترابري برق" و "آب گستر" در حالي صورت گرفت كه كارگران مختصص شاغل در اين واحدها در بخش دولتي مصدر خدمات شاياني بودند.وي با بيان اينكه نهادهايي چون سازمان خصوصي سازي، وزارت كار و سازمان بازرسي كل كشور از تعطيلي اين واحدها جلوگيري نكردند؛ گفت: تعطيلي شركتها و فشارهاي جانبي روحيه كارگران را تضعيف كرده است.بلوكات ياد آور شد: در حال حاضر كارگران به دليل نداشتن انگيزه و روحيه دركوتاه مدت با پيشنهاد بازخريدي موافقت مي‌‏كنند.وي با بيان اينكه بيمه بيكاري راه حل مناسبي براي حمايت از كارگران نيست؛ گفت: اين اقدام كارگران را از تمام مزاياي حمايتي محروم مي‌‏كند.

۱۳۸۷ آذر ۵, سه‌شنبه

دون کیشوت های " کمیته هماهنگی" و رویای لغو کارمزدی و حکومت شورائی در لاستیک سازی البرز

روز یکشنبه 15 مهر ماه 1387، کارگران لاستیک سازی البرز، بدنبال 9 ماه حرکتهای اعتراضی و اعتصابی، در مقابل وزارت کار تجمعی اعتراضی داشتند، که در آن، ضمن درخواست پرداخت حقوق شش ماهه معوقه خود و اعتراض به سیاست خصوصی سازی، خواستار دولتی شدن مجدد کارخانه شدند. در این رایطه گروهی که خود را " کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکل کارگری " می نامد، از موضع آنارشیستی و کودکانه، ضمن تبلیغ علیه اتحادیه ها و سندیکاهای کارگری ، حرکت اعتراضی کارگران را مورد انتقاد قرار داده و از آنها می خواهد با تصرف کارخانه و تشکیل شورای ضد سرمایه داری ، لغو کار مزدی را به نظام سرمایه داری تحمیل کنند!
قبل از پرداختن به نوشته آنارشیستهای " کمیته هماهنگی " لازم است توضیح مختصری در مورد وضعیت کارخانه و همچنین سیاستهای اقتصادی دولت و وضعیت جنبش کارگری داده شود .
کارخانه لاستیک سازی البرز که در ابتدا " بی اف گودریچ " نام داشت، در سال 1337 تاسیس و بعد از فروش به سرمایه داران داخلی در سال1355 " کیان تایر " نام گرفت . پس از انقلاب، کارخانه ، مصادره و زیر پوشش سازمان صنایع ملی قرار گرفت. در سال 1370 کلیه دستگاههای آن نوسازی شده و با ظرفیت تولید روزانه 60 تا 80 تن و حدود 30 هزار تن در سال با حداکثر ظرفیت خود کار کرده و علاوه بر تامین 15 در صد از نیازهای داخلی ( در عرصه لاستیک های سواری ، وانت ، اتوبوس ، باری ، صنعتی ، راه سازی و کشاورزی ) صادراتی نیز به حوزه خلیج فارس داشته است. در سال 1373این کارخانه به بخش خصوصی واگذار شد.
اجرای سیاست های نئولیبرالیستی صندوق بین المللی پول و بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی که از زمان ریاست جمهوری رفسنجانی تا به حال به دستورالعمل رسمی رژیم تبدیل شده است، بطور پی گیر در عرصه سیاستهای اقتصادی- اجتماعی دنبال می شود. ازشاخصه های این سیاست، لغو مداخله دولت در مسائل اقتصادی ، آزادی حرکت سرمایه ، کالا ، خدمات ،خصوصی سازی بانک ها ، صنایع ، سیستم حمل و نقل ، برق و مدارس و بیمارستانها و حتی آب آشامیدنی و آزادی شرکت های خصوصی از هر محدودیتی ، آزادی بیشتر برای تجارت بین المللی و سرمایه گذاری ، عدم کنترل قیمت ها ، برداشتن موانع در تجارت ، برداشتن تعرفه ها و یارانه ها، قطع هزینه های عمومی خدمات اجتماعی مانند آموزش و مراقبت های بهداشتی ، تامین امنیت سرمایه و تنظیم قوانین کاری در راستای منافع سرمایه و بی حقوقی نیروی کار می باشد.
ورشکستگی صنایع نساجی و کفاشی و چای و شکر ، گسترش شرکتهای پیمانکاری و استخدام موقت و شامل نشدن قانون کار در مورد 80 در صد نیروی کار ، شکاف عمیق تر طبقاتی ، ثروتمندتر شدن ثروتمندان و فقیر تر شدن فقرا، همگی نمونه هائی از دست آوردهای این سیاستهای اقتصادی است.
اعتصاب 1300 کارگرلاستیک سازی البرز، به دنبال چهار ماه وارد نشدن مواد اولیه و پرداخت نشدن حقوقشان در بهمن ماه سال قبل، به دنبال خبر پلمپ شدن کارخانه آغاز شد. کارگران با تجمع شبانه روزی در محیط کارخانه و نصب پلاکاردها ، ضمن دادن شعارهای اعتراضی و دفاع از محیط کار خود، در مقابل اشغال کارخانه از سوی بیش از یک هزار نیروی انتظامی و ضد شورش و لباس شخصی ،اقدام به مسدود کردن یک طرف جاده تهران - اسلام شهر، نموده تا صدای اعتراض خود را به گوش مردم و مسئولین برسانند و اعلام کردند تا احقاق همه خواسته هایشان از سوی مسئولین به اعتصاب خود ادامه می دهند.
رضا اقدسی یکی از کارگران اعتصابی می گوید :" مشکلات کارخانه از روزی که آقای شرفی چهار سال پیش کارخانه را خرید شروع شد. کار اصلی او ساختمان سازی است . در واقع اینجا را خرید تا با تعطیل کردن کارخانه برج سازی و ساختمان سازی کند."
محمد حسن پور طالبیان دبیر خانه کارگر اسلام شهر، مشکل کارخانه کیان تایر را، خصوصی سازی آن ذکر میکند و می گوید:" مالکان به فکر سود و صلاح و منفعت شخصی خود هستند و از آنجا که می توانند واحد را به سرمایه تبدیل کنند، بنابراین سعی دارند با پرداخت نکردن حقوق و انعقاد قرارداد موقت با کارگران ، فشار بر آنها را افزایش دهند و به نوعی ، واحد را به سرمایه تبدیل کنند."
مجموعه سیاستهای اقتصادی جمهوری اسلامی بخصوص در هجده ساله اخیر و از جمله در رابطه با خصوصی سازی باعث از بین رفتن و ورشکستگی صدها واحد بزرگ و کوچک صنعتی و بیکاری میلیونها کارگر شده است. فقط در شش ماهه اول سال جاری طبق اعتراف محمد جهرمی وزیر کار، 250000 نفر کارگر بیکار شده اند. طبق گزارش نشریه سرمایه ، حدود سی در صد شرکت های خصوصی متوسط و کوچک واجد شرایط ماده 141 قانون تجارت ( اعلام ورشکستگی ) شده اند و بیم آن میرود که با ادامه این روند حتی به 50 در صد هم برسد. افزایش بی در و پیکر ورود لاستیک و تایر از چین و هند و افزایش 30 درصدی مواد اولیه آن کارخانجات لاستیک سازی را نیز با بحران مواجه ساخته و تعدادی از آنها را به مرز ورشکستگی کشانده . طبق گزارش یکی از سایت های حکومتی مدیران کارخانه لاستیک سازی البرز با یک کارخانه لاستیک سازی در چین به توافق رسیده اند که از این به بعد " لاستیک البرز " در کارخانه چینی ساخته شود و با آرم و نشانه لاستیک البرز منقوش گردیده و با قیمتی ارزانتر به دست مصرف کننده برسد و در ضمن سود بیشتری نیز برای صاحب کارخانه داشته باشد.
در چنین شرایطی که کارگران ایران و از جمله کارگران لاستیک سازی البرز با پوست و گوشت و استخوان شان وخیمتر شدن و بدتر شدن وضعیتشان را احساس می کنند و انواع و اقسام اجحافات و زور گوئیها و چپاول را و حتی در این شرایط وانفسای گرانی حقوق ندادن شش ماهه و هشت ماهه و یکساله را تحمیل کرده اند و به دلیل نبود تشکیلات صنفی و وضعیت تدافعی جنبش کارگری، به مفهوم واقعی کلمه کارگران را به مرگ گرفته اند تا به تب راضی شوند.
آنارشیستهای" کمیته هماهنگی " در انتقاد از کارگران به خاطر مخالفتشان با خصوصی سازی و درخواست دولتی شدن آن می گویند :
" چرا در میان راه حل هائی که جستجو میکنید به خلع ید از سرمایه داران و اداره کارخانه توسط قدرت سازمان یافته خود نمی اندیشید؟تردید و هراس یا حتی پرهیز کارگران از پیش کشیدن چنین طرحی تا حد زیادی مفهوم و قابل درک است....بی گمان ، کارگران به محض مطرح شدن این راه حل به دنیائی از مشکلات عجیب و غریب فکر می کنند. چگونه و از کجا مواد اولیه تهیه کنیم ؟ پول لازم برای خرید مصالح و نیازهای تولید را از کجا تامین کنیم ؟ چه تضمینی برای فروش محصولات تولید شده مان وجود دارد؟ از کجا معلوم که اداره تولید توسط خودمان پاسخگوی رفع نیازهای زندگیمان باشد؟ هجوم نیروهای سرکوب برای بیرون آوردن کارخانه از دست کارگران را چگونه دفع کنیم؟.....به نظر ما گشودن همه این گره ها و غلبه بر تمامی این مشکلات امکان پذیر است....کارگران پا پیش نهند و اعلام دارند که کارخانه مال ماست ....تهیه مواد خام و وسایل کمکی و نیازهای چرخه تولید یک موضوع بسیار مهم و حیاتی پیش روی ماست . شرط لازم پیشبرد کار در اینجا اعمال قدرت و مجبور ساختن دولت به تهیه کاملا رایگان نیازهای روند کار و تولید است. گام های بعدی به توزیع محصولات تولید شده و سایر امور اداره کارخانه بر می گردد که هیچ کدام مسائل غیر قابل حلی نیستند. بیایید راه حل تعویض مدیریت را با راه حل سنجیده و موفق تصرف کارخانه جایگزین کنیم . بیایید تمام تلاش لازم برای تدارک تصرف کارخانه و اداره پیروزمندانه آن توسط خویش را به عمل آوریم. بیایید شورای کارگری خویش را تشکیل دهیم و به سینه هر نوع پیشنهاد انجمن صنفی بازی و سندیکا سازی و مانند این ها دست رد بکوبیم."
فرض کنیم کارگران کارخانه لاستیک سازی البرز تفکرات آنارشیستی و سندیکا ستیزانه شما را بپذیرند و همگی بخواهند مطابق رهنمود شما عمل کنند.
1- اقدام نخست طبق رهنمود شما تشکیل شورای ضد سرمایه داری است. شورائی که سازمان کسب قدرت سیاسی است و میخواهد اداره همه امور را در عرصه های مدیریت و سیاست گذاری و برنامه ریزی را انجام دهد و ارگان اعمال حاکمیت طبقه کارگر در عرصه کارخانه باشد.
2- تصرف کارخانه و اعلام مالکیت کارخانه توسط شورای انقلابی و ضد سرمایه داری.
3- مجبور کردن دولت سرمایه داری به تهیه کاملا رایگان نیازهای روند کار و تولید.
4- اداره پیروزمندانه کارخانه و لغو کار مزدی در لاستیک سازی البرز زیر سایه جمهوری اسلامی.
احتیاج به هیچ توضیح و تفسیر بیشتری جز همین تشریح ساده برای روشن شدن اندیشه های خیالپردازانه و کودکانه و آنارشیستی " کمیته هماهنگی " نیست که دن کیشوت وار، سوار بر اسبهای چوبی ،به جنگ سرمایه داری می روند و کارگران را می خواهند دنبال نخود سیاه " شورا " بفرستند.
شورائی که در واقع، سازمان کسب قدرت سیاسی است و برای آن تجمع می کنند که بتوانند قدرت سیاسی را به کف گیرند و محصول شرایط دوران انقلاب است و در اوج مبارزات کارگری با هدف کنترل و مدیریت و اعمال قدرت طبقاتی تشکیل می شود و باید تحت رهبری ستاد فرماندهی واحدی یعنی حزب مارکسیست لنینیست طبقه کارگر عمل کند. درهمین رابطه در شماره ماه گذشته توفان الکترونیکی شماره 26 درمقاله "باز هم سخنی در مورد مبارزات سندیکائی و انحرافات چپ و راست" تفاوت شورا و سندیکا را شرح دادیم و نظرات انحرافی و ضد حزبی و آنارشیستی مدعیان دروغین کارگران را به نقد کشیدیم. درمقاله چنین آمد:
"شورا و سندیکا علیرغم اینکه هر دو از جمله تشکلهای کارگری هستند ، اولی رکن حکومتی و برای کسب قدرت سیاسی و تغییر بنیادی جامعه است و دیگری تنها برای بهبود شرایط زندگی کارگران در چهارچوب مناسبات حاکم سرمایه داری در ممالک سرمایه داری است و هدفش کسب قدرت سیاسی نیست. نه تنها نباید این دو شکل سازمانی را با یکدیگر عوضی گرفت بلکه مجاز نیست که ماهیت آنها را یکی کرد و وظایف مستقل آنها را در هم ریخت و از آن ملغمه ای ساخت که زیانش تا به امروز گریبان جنبش انقلابی ایران را گرفته است. چنین خطائی می تواند شوراهای کارگری اسلامی بزاید که در ایران زاده شد. شوراهائی که نه ترکیب کارگری- دهقانی ابزار کسب قدرت سیاسی است و نه جمعیتی از کارگران متشکل در سازمانهای صنفی گوناگون خویش در یک تشکل سراسری برای بهبود شرایط زندگی کارگران است."
اینان که نام کمونیست برخود گذارده اند و کارگران را دراین شرایط به تصرف کارخانه و حکومت شورایی و لغو کارمزدی فرا می خوانند نه تنها کوچکترین خدمتی به طبقۀ کارگر نمی کنند بلکه موجب مشوب افکار و دورکردن کارگران از صحنه مبارزه برای ایجاد تشکل حرفه ای و فراگیر می گردند. چنین جریانی که با هیبت "چپ "و شعار لغوکارمزدی" به میدان آمده است درعمل به بورژوازی خدمت میکند. لنین در کتاب يک گام به پيش، دو گام به پس ، در باره رابطه کمونیستها ،حزب و اتحاديه‌های کارگری چنین نوشت:
«سازمان‌های کارگری مختص مبارزه اقتصادی بايد سازمان‌های حرفه‌ای باشند. هر کارگر سوسيال- دمکرات بايد بقدر امکان به اين سازمان‌ها ياری نمايد و در آن‌ها به طور فعال کار کند... ليکن اين به هيچ‌وجه به نفع ما نيست که خواستار آن شويم که اعضای اتحاديه‌های صنفی فقط سوسيال- دمکرات‌ها باشند؛ اين امر دايره نفوذ و تأثير ما را در توده محدود خواهد ساخت. بگذار هر کارگری که به لزوم اتحاد برای مبارزه عليه کارفرمايان و حکومت پی می‌برد در اتحاديه صنفی شرکت نمايد. اگر اتحاديه‌های صنفی همه کسانی را که فهم‌شان ولو فقط تا اين درجه ابتدايی رسيده باشد، متحد نمی‌ساختند؛ اگر اين اتحاديه‌های صنفی سازمان‌های بسيار وسيع نبودند؛ آن وقت خود هدف اتحاديه‌های صنفی هم غيرقابل حصول می‌شد...» لنين در ادامه می‌گويد: کمونيست‌ها «رهبری بر اعتصاب‌کنندگان و پشتيبانی از آن‌ها را کار حياتی خود می‌دانند، ولی در عين حال اين خواست را نيز که منافع حزب با منافع اتحاديه‌ای صنفی يکی باشند و مسؤوليت اقدامات جداگانه اتحاديه‌های جداگانه به عهده حزب گذاشته شود را قاطعانه رد می‌کنند. حزب بايد بکوشد اتحاديه‌های صنفی را مطابق روح خود بار آورد و تابع نفوذ خود کند و اين کار را هم خواهد کرد، ولی به منظور همين نفوذ بايد عناصر کاملاً سوسيال- دمکرات (که در داخل حزب سوسيال- دمکرات هستند) اين اتحاديه‌ها را از عناصری که آگاهی کامل ندارند و از لحاظ سياسی به حد کافی فعال نيستند، مجزا کند...»
کارگران باید صفوف خویش را از افکار مغشوش باکونیستهای جدید و اکونومیستها قدیم پاکیزه کنند و تلاش کنند که دامنه اتحادیه های صنفی کارگران را توسعه دهند و نگذارند کار صنفی با مسایل کسب قدرت سیاسی که وظیفه حزب سیاسی است درهم ریخته شود. در این صورت نه کار صنفی محصولی ببار می آورد و نه کسی در عمل قادر می شود به کسب قدرت سیاسی نایل آید. باید هرکارگری را که به لزوم اتحاد برای پیکار علیه کارفرمایان پی میبرد برای ایجاد تشکل مستقل صنفی تشویق نمود و گام به گام آگاهی وی را ارتقاء داد واز سطح و توان جنبش کنونی حرکت کرد. نیاز مبرم کارگران لاستیک سازی البرز و هزاران کارگر دیگر در سایر شهرهای ایران در شرایط کنونی ایجاد اتحادیه های مستقل حرفه ایست تا ازاین طریق بتوانند بطور سازمان یافته و متشکل درمقابل کارفرمایان از حقوق صنفی و مطالبات دموکراتیک وکارگری خود دفاع نمایند. راهی جز این راه درشرایط کنونی بیراهه است و سرانجامی جز شکست دربرنخواهد داشت
.
نقل ازتوفان الکترونیکی ارگان الکترونیکی حزب کارایران شماره 27 آبان ماه 1387
www.toufan.org
toufan@toufan.org