۱۳۸۷ آبان ۱۵, چهارشنبه

چارلی چاپلین و شوروی زمان استالین

چارلی چاپلین نابغه سینما وهنرمند مردمی، بدون شک یکی از استثنائات هنر هفتم بود.زندگی این هنرمند سراسر درحمایت اززحمتکشان، انتقاد ازسرمایه داری وحمایت ازاتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی درعصر استالین بود و این مواضع خودگناهی بود که ازجانب امپریالیسم قابل بخشش نبود. دردورانی که وجدان بشری از بهیمیت فاشیسم منزجر شده بود و بپای تدوین اعلامیه جهانی حقوق بشر رفت، امپریالیسم آمریکا به تدارک هجوم عظیمی علیه هنرمندان و نویسندگان و روشنفکران مترقی این کشور پرداخت.

هنوز مرکب طرح اعلامیه جهانی حقوق بشر درنیویورک خشک نشده بود که امپریالیسم آمریکا چاپلین را درسال 1947 بخاطر بیان افکارش وحمایت بی دریغش اززحمتکشان به محاکمه کشیده و با بستن اتهام کمونیستی به وی قصد اخراجش را از آمریکا درسر می پرورانید. با نمایش فیلم" دیکتاتور بزرگ" در شوروی سوسیالیستی بر دامنه حملات آنتی کمونیستها در آمریکا به چاپلین افزوده گشت. دریک مصاحبه مطبوعاتی خبرنگار مزدور آمریکائی ازچاپلین می پرسد : " درگذشته اغلب این اجبار دیده شده میشد که شما را متهم به دنباله روی و هواداری از کمونیسم بکنند. می توانید موضع سیاسی کنونی خودرا روشن کنید ".

چارلی که فضای ترور آنتی کمونیستی راحس میکرد با احتیاط جواب داد: "برای من جدا در زمان حال سخت است که موضع روشنی اتخاذ کنم. همه چیز تعمیم داده میشود، همه چیز را صوری می بینند. چنانچه آدم برای مثال پایش به لبه پله بخورد، بله چنانچه آدم پای چپش به لبه پله بخورد فورامطرح میشود که کمونیست است. لیکن من به هیچ عقیده سیاسی ابدا وابسته نیستم. من درتمام طول عمرم وابسته به حزب سیاسی نبوده ام و درزندگیم تا کنون درانتخاباتی شرکت نکرده ام.......آیا پاسخ سئوال شما رادادم ؟"

این پاسخ سئوال مامور معذور نبود ووی ول کن نبود و می خواست بداند که ایا چارلی چاپلین هوادار کمونیسم هست و یا نیست. چاپلین مجددا جواب داد: " هوادار کمونیست؟ این امر باید دقیقتر توضیح داده شود. من نمی دانم شما تحت عنوان" هواداری ازکمونیسم" چه میفهمید. من اینطور بیان میکنم: درطی جنگ من بشدت از روسیه( اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی- توفان) هواداری میکردم زیرا معتقد بودم که آنها جبهه را حفظ میکنند و من این امر را فراموش نمی کنم و بر این نظرم که من مدیون روسیه( بخوانید اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی- توفان) هستم. من معتقدم که وی با کمک اساسی خود درجنگیدن و جان باختن پیروزی متفقین را میسر ساخت. به این مفهوم من یک هوادارم".

امپریالیسم امریکا درهمان آغاز تشکیل کمیسیون تدوین طرح اعلامیه جهانی حقوق بشر با نقض آشکار ارزشهای آن درک خود را نسبت به این حقوق به جهانیان عرضه داشت و این سیاست تا به امروز ماهیتا تفاوتی نکرده است و فقط اشکال خودرا تغییر داده است، عوامفریبانه تر عمل میکند ووای به حال آن " چپ" سرخورده ای که به این یاوه های امپریالیستی دل ببندد و از تجربه روزگار نیاموزد.

در زیریکی از نامه های زیبای چاپلین به دخترش جرالدین که سرشارازعشق به زحمتکشان و محرومان است را ملاحظه فرمائید. ترجمه این نامه از اقای حسن مرندی است .

نامه چاپلین به دخترش ( به پیوست کتاب " زندگی پدرم چارلی چاپلین" ترجمه حسن مرندی)
[تاريخ انتشار : ) ] شنبه 6 سپتامبر 2008 برگرفته از تارنمای دوستان لوموند دیپلماتیک


جرالدین دخترم، از تو دورم ولی یک لحظه تصویر تو از برابر دیدگانم دور نمی شود اما تو کجائی ؟ در پاریس افسونگر، روی صحنه تئاتر شانزه لیزه .... می شنوم ..... این را میدانم و چنان است که گوئی در این سکوت شبانگاهی آهنگ قدم هایت را می شنوم . شنیده ام نقش تو در این نمایش پرشکوه، نقش آن دختر زیبای حاکمی است که اسیر خان تاتار شده است . جرالدین : در این نقش ستاره باش، بدرخش اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گل هائی که برایت فرستاده اند ترا فرصت هشیاری داده، بنشین و نامه ام را بخوان .... من پدر تو هستم امروز نوبت تست که هنر نمائی کنی و به اوج افتخار رسی . امروز نوبت توست که صدای کف زدن های تماشاگران گاهی ترا به آسمان ها ببرد . به آسمان ها برو ولی گاهی هم به روی زمین بیا و زندگی مردم را تماشا کن، زندگی آنان را که با شکم گرسنه در حالی که پاهایشان از بینوائی می لرزد، هنرنمائی می کنند . من خود یکی از اینان بودم .....
جرالدین دخترم، از تو دورم ولی یک لحظه تصویر تو از برابر دیدگانم دور نمی شود اما تو کجائی ؟ در پاریس افسونگر، روی صحنه تئاتر شانزه لیزه .... می شنوم ..... این را میدانم و چنان است که گوئی در این سکوت شبانگاهی آهنگ قدم هایت را می شنوم . شنیده ام نقش تو در این نمایش پرشکوه، نقش آن دختر زیبای حاکمی است که اسیر خان تاتار شده است . جرالدین : در این نقش ستاره باش، بدرخش اما اگر فریاد تحسین آمیز تماشاگران و عطر مستی آور گل هائی که برایت فرستاده اند ترا فرصت هشیاری داده، بنشین و نامه ام را بخوان .... من پدر تو هستم امروز نوبت تست که هنر نمائی کنی و به اوج افتخار رسی . امروز نوبت توست که صدای کف زدن های تماشاگران گاهی ترا به آسمان ها ببرد . به آسمان ها برو ولی گاهی هم به روی زمین بیا و زندگی مردم را تماشا کن، زندگی آنان را که با شکم گرسنه در حالی که پاهایشان از بینوائی می لرزد، هنرنمائی می کنند . من خود یکی از اینان بودم ..... جرالدین دخترم، تو مرا درست نمی شناسی . در آن شب های بس دور، با تو قصه ها بسیار گفتم اما قصه خود را هرگز نگفتم . آن هم داستانی شنیدنی است، داستان آن دلقک گرسنه که در پست ترین محله های لندن، آواز می خواند و می رقصد و صدقه می گیرد . این داستان من است . من طعم گرسنگی را چشیده ام، من درد نا بسامانی را کشیده ام و از این ها بالاتر رنج حقارت آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج می زند، اما سکه تصدق آن رهگذر غرورش را خرد می کرد احساس کرده ام . با این همه زند ه ام و از زندگان پیش از آنکه بمیرند حرفی نباید زد، داستان من به کار نمی آید از تو حرف بزنم، به دنبال نام تو نام من است، چاپلین .... جرالیدن دخترم، دنیائی که تو در آن زندگی می کنی دنیای هنرپیشگی و موسیقی است . نیمه شب، آن هنگام که از سالن پر شکوه تئاتر بیرون می آئی، آن ستایشگر ثروتمند را فراموش کن، ولی حال آن راننده تاکسی را که ترا به منزل می رساند بپرس و اگرهمسر ش آبستن بود و پولی برای خرید لباس بچه نداشت، مبلغی پنهانی در جیبش بگذار .... به نماینده خود، در پاریس دستور داده ام فقط وجه این نوع خرج های ترا بی چون و چرا بپردازد اما برای خرج های دیگرت، باید برای من صورت حساب بفرستی ..... جرالدین، گاه و بیگاه با مترو و اتوبوس شهر را بگرد، مردم را نگاه کن، زنان بیوه و کودکان یتیم را بشناس و دست کم روزی یک بار بگو، من ... هنر قبل از آنکه دو بال دور پرواز به انسان بدهد اغلب دو پای او را می شکند ..... وقتی به مرحله ای رسیدی که که خود را برتر از تماشاگران خویش بدانی همان لحظه تئآتر را ترک کن و با تاکسی خود را به حومه پاریس برسان، من آنجا را خوب می شناسم، آنجا بازیگران همانند خویش را خواهی دید که از سده ها پیش زیباتر از تو، چالاک تر از تو، و مغرورتر از تو هنر نمائی می کنند . اما درآن جا از نور خیره کننده نورافکن های تئاترشانزه لیزه خبری نیست . نورافکن رقاصگان کولی تنها نورماه است . نگاه کن، آیا بهتر از تو هنرنمائی نمی کنند ؟ اعتراف کن دخترم ..... همیشه کسی هست که بهتر از تو هنرنمائی کند و این را بدان که هرگز در خانواده چارلی چاپلین کسی آن قدر گستاخ نبوده است که به یک کالسکه ران یا یک گدای کنار رود سن یا کولی هنرمند حومه پاریس ناسزائی بگوید ... دخترم جرالدین، چکی سفید برای تو فرستادم که هرچه دلت می خواهد بگیری و خرج کنی ولی هر وقت خواستی دو فرانک خرج کنی، با خود بگو سومین فرانک از آن من نیست این مال یک مرد فقیر و گمنام باشد که امشب به یک فرانک احتیاج دارد . جستجو لازم نیست . این نیازمندان گمنام را اگر بخواهی همه جا خواهی یافت . اگر از پول و سکه برای تو حرف می زنم برای آن است که از نیروی فریب و افسون پول، این فرزند شیطان خوب آگاهم .... من زمانی دراز در سیرک زیسته ام و همیشه و هرلحظه برای بندبازانی که بر روی ریسمانی بس نازک و لرزنده راه می روند نگران بوده ام . اما دخترم، این حقیقت را بگویم که مردم بروی زمین استوار و گسترده بیشتر از بند بازان روی ریسمان نا استوار سقوط می کنند .... دخترم جرالدین پدرت با تو حرف می زند . شاید شبی درخشش گرانبهاترین الماس این جهان ترا فریب دهد، آنشب این الماس، آن ریسمان نااستوار زیر پای تو خواهد بود و سقوط تو حتمی است ... روزی که چهره زیبای یک اشراف زاده بی بند وبار ترا بفریبد، آن روز است که بند بازی ناشی خواهی بود و بند بازان ناشی همیشه سقوط می کنند . از این رو دل به زر و زیور مبند، بزرگترین الماس این جهان آفتاب است که خوشبختانه بر گردن همه می درخشد ..... اما اگر روزی دل به آفتاب چهره مردی بستی، با او یکدل باش و به راستی او را دوست بدار و معنی این امر و وظیفه خود را در قبال این موضوع بدان . به مادرت گفته ام که در این خصوص برای تو نامه ائی بنویسد . او بهتر از من معنی عشق را می داند . او برای تعریف عشق که معنی آن یکدلی است شایسته تر از من است ...... دخترم، کار تو بس دشوار است . این را می دانم که بر روی صحنه باله جز تکه ای حریر، بدن نیمه عریان بالرین را چیزی نمی پوشاند، شاید به خاطر هنر بتوان به خود اجازه داد بالرین بود و با بدن نیمه عریان روی صحنه رفت اما شرافت ایجاب می کند که باید پوشیده تر از صحنه بازگشت و هیچکس و هیچ چیز دیگر را در این جهان نمی توان یافت که شایسته آن باشد که دختری حتی ناخن پای خود را به خاطر آن عریان کند .... برهنگی بیماری عصر ماست . من پیرمرد چارلی چاپلین پدر تو حرف های خنده دار می زنم، اما سعی کن که از آن ده سال پیشتر باشی، مسلماً پیر نخواهی شد ولی از این بندهای عریانی و زیان های آن دور خواهی ماند . به گمان من تن عریان تو باید مال کسی باشد که روحش را برای تو عریان کرده است . دوم جرالدین برای تو حرف های بسیار دارم ولی به موقع دیگر می گذارم و با این آخرین پیام، نامه ام را پایان می بخشم . انسا ن باش، پاکدل و یکدل زیرا که گرسنه بودن و صدقه گرفتن و از فقر مردن هزار بار قابل تحمل تر از پست و بی عاطفه بودن است ......
چارلی چاپلین - پدر تو

نقل از توفان الکترونیکی شماره26
ارگان الکترونیکی حزب کارایران مهرماه 1387
http://www.toufan.org/
toufan@toufan.org