یک بازنگری مجدد (10) شوروی
طبقات و مبارزۀ طبقاتی در سوسیالیسم
سخن بر سر این است که پس از انجام انقلاب سوسیالیستی این جامعه فقط به صرف این که نام سوسیالیسم برخود نهاده و یک بار برای همیشه به مالکیت خصوصی بر وسایل تولید پایان داده است، در مقابل توطئۀ دشمنان طبقاتی مصونیت پیدا می کنتد؟ مارکسیست لنینیستﻫﺎ به این امر پاسخ منفی میدهند. آنها معتقدند که مسئلۀ پیروزی کی بر کی هنوز در جامعه سوسیالیستی بویژه اگر در یک یا پارهﺍﻯ از کشورها انجام یافته باشند، لاینحل باقی مانده است. اینجا سخن بر سر زور است، سخن بر سر این است که در مبارزۀ طبقاتی که با اشکال جدید و در زیر نقابهای جدید صورت می پذیرد تناسب قوا به کدام سمت می چربد. با هر تحولی که در این تناسب قوا پدید آید طبقات سرنگون شده هجوم خود را برای کسب قدرت سیاسی آغاز می کنند. سخن بر سر این است که حزب پرولتاریا به ماهیت مبارزۀ ایدئولوژیک بورژوازی که سعی می کند حزب طبقۀ کارگر را با انواع شگردها تحت تاثیر قرار داده و سر حزب را از درون کرخ کند و حزب طبقۀ کارگررا سترون سازد پی می برد یا به خواب غفلت فرو رفته و خواهد گفت یک بار سوسیالیسم همیشه سوسیالیسم و مخالفت با "تحولات و رفرمهای سوسیالیستی" سیاست ضد کمونیستی است؟
تاریخ جوامع، تاریخ مبارزۀ طبقاتی است. این یکی از احکام اساسی و بزرگ بیانیۀ حزب کمونیست و رهنمود مارکسیست لنینیستها در مبارزۀ اجتماعی است. هر کس که خود را کمونیست می داند باید این حکم بزرگ را هضم کرده و در خونش عجین گشته باشد. بدون درک عمیق این حکم و پذیرش این امر که این مبارزه سرانجام باید به هدفی برسد که همان استقرار دیکتاتوری پرولتاریا برای رسیدن به کمونیسم است، هیچکس نمی تواند خود را کمونیست بنامد. هر کس این اصل را نفی کند و هنوز خود را مارکسیست جا بزند فقط کلاش و عوامفریب است. متأسفانه در جامعۀ سرمایهﺩاری نمی شود این جاعلین اسناد را به پای میز محاکمه کشید و محکوم کرد. سرمایهﺩاری برای این نوع جعل اسناد مجازاتی قایل نیست. دروغگوئی و تزویر را که یکی از ارکان حیاتش است وقتی پای منافع طبقاتیﺍش در میان است به بهانۀ آزادی بیان می پذیرد. فقط جعل سند علیه سرمایهﺩاری جرم محسوب می گردد.
باری، مبارزۀ طبقاتی در سه عرصه به انجام می رسد در عرصۀ سیاسی، در عرصۀ اقتصادی و در عرصۀ ایدئولوژیک. پرولتاریا برای پیروزی و کسب قدرت سیاسی و برای ادامۀ بقاء و استمرار مناسبات سوسیالیستی حاکم باید این مبارزه را در همۀ این عرصهﻫﺎ ادامه دهد. این مبارزه در حقیقت مبارزهﺍﻯ برای کسب و حفظ قدرت سیاسی است. اگر این احکام صحیح را در نظر داشته باشیم و به آن اعتقاد داشته باشیم پس باید بپذیریم که شکست سوسیالیسم در شوروی و پیروزی رویزیونیسم و خیانت آنها به طبقۀ کارگر ناشی از بی توجهی نسبت به امر مهم مبارزۀ طبقاتی در کلیۀ عرصهﻫﺎﻯ آن و به ویژه در عرصۀ ایدئولوژیک بوده است. این امر از همان زمانی که رفیق استالین در قید حیات بود کم و بیش ظاهر شد و گزارش مالنکف به کنگرۀ نوزده حزب کمونیست اتحاد شوروی در حضور رفیق استالین از بسیاری از این کمبودها پرده بر می دارد. مرگ استالین به رویزیونیستها امکان داد سر از زیر خاک بیرون آورند و فعال شوند و به کودتا برای کسب قدرت سیاسی دست زنند. توفان بارها به این حقیقت تکیه کرده است که بروز رویزیونیسم و نه عوامل پیدایش آن، پس از مرگ استالین در اتحاد شوروی پدید آمد. ما در این سلسله مقالات خواهیم کوشید خطوط اساسی در زمینۀ چگونگی پیدایش رویزیونیسم و مشکلات جامعۀ شوروی را بیان کنیم که به صورت مشروح خود زمینۀ بحث ها و تحلیلهای مکمل دیگر خواهد بود.
وقتی انقلاب سویالیستی به انجام می رسد و پرولتاریا قدرت سیاسی را به کف می آورد، فقط به همین اعتبار یعنی به اعتبار کسب قدرت سیاسی کشور مفروض ماهیتاً سوسیالیستی است. درک این امر خط فاصل مهمی میان کمونیستها و انواع و اقسام قارچهای ضد کمونیست و ترتسکیستهائی است که به ویژه بعد از انقلاب سراز تخم بدر آوردند. ما در آینده چون گذشته دل و رودۀ این فرقهﻫﺎﻯ ضد کمونیستی و مأموریت ایدئولوژیک آنها را بیرون خواهیم ریخت.
فرق جامعۀ سوسیالیستی با سایر جوامع ماقبل خود از جمله در این امر مهم است که جوامع پیش از آن، همه بر اساس استثمار انسان از انسان استوار بودهﺍند و مالکیت خصوصی بر وسایل تولید در آن جوامع شرط اساسی ادامۀ تولید بوده است. بهمین جهت گذار از جامعۀ اولی به دومی، گذار از یک نوع شیوۀ تولید به نوع دیگر، گذار از فئودالیسم به سرمایهﺩاری که حتی نطفهﻫﺎیش در همان جامعۀ فئودالی بسته و رشد کرده بودند راحت تر و بی دردتر صورت می پذیرد. اساس استثمار انسان از انسان دست نخورده باقی می ماند، اساس مالکیت خصوصی بر وسایل تولید دست نخورده باقی می ماند و ماهیت ستمگرانۀ اقلیت ناچیز در قدرت سیاسی که جابجائی یک طبقۀ استثمارگر با یک طبقۀ استثمارگر دیگر است، نیز دست نخورده باقی می ماند. ایدئولوژی و فرهنگ جوامع استثمارگر و نوع تربیت خود پرستانه، فرد گرائی، حیله گری، حسادت، دوروئی، نظر به مال غیر داشتن، دزدی، ارتشاء، فساد و تباهی، خرافات و مذهب، و کلیۀ ابزار و آلات فریب روحی زحمتکشان بر کوهی از آداب و رسوم و سنن ارتجاعی دست نخورده باقی می ماند. ولی خطر بازگشت سرمایهﺩاری به فئودالی با گذار تاریخی این دوران به طور کلی منتفی می گردد. این خطر در بدو انقلاب بورژوائی فرانسه با بازگشت موقت خانوادۀ سلطنتی بوربنﻫﺎ وجود داشت و حتی به صورت گذار متحق نیز گشت ولی این امکان در سیر تاریخی خود به صفر رسیده است. در مورد سوسیالیسم وضع لیکن به طور دیگری است.
سوسیالیسم می خواهد استثمار انسان از انسان را برای همیشه برافکند، قدرت سیاسی را از دست طبقات مرتجع اقلیت و استثمارگر بدر آورد، مالکیت خصوصی بر وسایل تولید را از میان ببرد و مالکیت اجتماعی را در تکامل خود جانشین آن سازد. سوسیالیسم می خواهد انسان نوین تربیت کند، انسان سوسیالیستی انسانی که هرگز بدنبال منافع شخصی نباشد و منافع جمع را بر منافع خصوصی ِ ترجیح دهد، از خود پرستی بپرهیزد و انسانها را بپرستد. سوسیالیسم می خواهد همۀ ایدئولوژیﻫﺎﻯ ضد بشری را همراه با آداب و رسوم و سنن ارتجاعی بدور افکند و سنن و آداب و رسوم مترقی را تکامل داده در عین مبارزه با ناسیونالیسم کور، فرهنگ و استعدادهای ملل را تقویت کند که چون دستآورد بشریت در تاریخ جامعۀ انسانی ثبت شده برای همۀ انسانها در دسترس استفاده قرار گیرند. سوسالیسم می خواهد کوهی از فساد، تباهی، سیاهکاری، خون و جنایات را که سراسر تاریخ گذشته بشریت را در دورانهای مختلف و به ویژه سرمایهﺩاری رقم زدهﺍند از جا بکند. این کار عظیم به نیروی عظیم و به رهبرانی عظیم و به انسانهائی فداکار نظیر طبقۀ کارگر شوروی استالینی و بلشویکهای قهرمان شوروی نیاز دارد. به حزبی آهنین، آگاه و یک پارچه محتاج است که اعضایش فقط برای فداکاری و نه کسب مقام و موقعیت بدان پیوسته باشند. سوسیالیسم می خواهد دولت را با نیل به کمونیسم زایل کند و جامعهﺍﻯ بسازد که در آن از استبداد و دموکراسی، از آزادی و خفقان، از استقلال و سلطه گری خبری نباشد، جامعهﺍﻯ که در آن واژهﻫﺎﻯ آزادی، دموکراسی، حقوق بشر، اعدام انسانها تزئین گر موزهﻫﺎﻯ تاریخ تکامل انسان از توحش تا کمونیسم باشد. دیگر نیازی به بحث در این زمینه ها نبوده و این کلمات از فرهنگ لغات انسانها فراموش گردد.
چنین جامعهﺍﻯ آسان ساخته نمی شود. چنین جامعهﺍﻯ باید با مبارزه با دریائی از دشمنان طبقاتی که از همۀ امکانات برخوردار بودهﺍند بنا شود. لحظهﺍﻯ وضعیت آفریقای جنوبی را بیاد آورید. سفید پوستان نژاد پرست و حیوان صفت، سیاه پوستان را در اردوگاههائی بنام "هوم لند" به اسارت گرفته بودند، از پیشرفت و تحصیل آنها ممانعت کرده و بعنوان نیروی ذخیرۀ کار از آنها استفاده می کردند، به بهداشت آنها توجه نداشتند، مانع تربیت آنها بودند، از اسارت آنها در معادن الماس سود می جستند و به ثروت خود و بورژوازی جهانی می افزودند. نسلها این مردم را در اسارت نگهداشتند. روحیۀ انتقام جوئی قبیلهﺍﻯ را میان آنها تبلیغ می کردند تا برای همه مسجل شود که قبایل مختلف سیاهپوست بدون ولایت فقیه سپید پوستان قادر به ادامۀ حیات نیستند. در تمام افریقای جنوبی بندرت دکتر و مهندس و تکنیسین و استاد و دانشجو ... سیاهپوست پیدا می شد. سپید پوستان که خود مسبب عقب ماندگی سیاهان بودند مزورانه همین نقاط ضعف را دلیلی مشدد در کم هوشی، توحش سیاهان و لزوم بقاء و استمرار قدرت سفیدان جا می زدند. این سیاست بورژوازی افریقای جنوبی که به کثیف ترین وضعیتی حقوق بشر را به زیر پا می گذاشتند مورد تائید همۀ بورژوازی جهانی بود. عدهﺍﻯ اپورتونیست این واقعیتها را که به همین دهۀ گذشته بر می گردد فراموش کردهﺍند و نمی خواهند بفهمند که بورژوازی امروز همان بورژوازی ده سال پیش است و تغییری در ماهیت آن داده نشده است.
هدف از این مقدمه این بود که اشاره کنیم پس از روی کار آمدن ماندلا چه مقدماتی برای ادارۀ کشور در اختیار وی بود. ماندلا باید با این مصالح جامعهﺍﻯ را بسازد که سیاه پوستان بتوانند بتدریج به عنوان اکثریت جامعه در کنار سفید پوستان و همتراز آنها پیشرفت کنند. این کار به راحتی مقدور نیست به مصالحه نیاز دارد، به رهبری با کیاست محتاج است و سالها وقت خواهد برد. تازه اگر سفید پوستان در کار سیاه پوستان خرابکاری نکنند و بورژوازی جهانی نیز حداقل موضع بی طرفی را در این مورد اتخاذ کند. رهبر کشور باید حقوق شهروندی را برای همۀ افراد جامعه چه سفید و چه سیاه بیک اندازه رعایت کند. اگر سیاهان و سفیدان هر دو شهروندان کشور آفریقای جنوبی هستند پس باید در مقابل قانون حتی از همان نظر صوری بورژوازی از حقوق مساوی برخوردار شوند.
در این جا شما به مشکلات سیاسی و اقتصادی افریقای جنوبی پی می برید، حال همان وضع را برای ممالک سوسیالیستی در نظر آورید. آفریقای جنوبی کشوری سرمایهﺩاری است و تحولات آن با حفظ مناسبات حاکم سرمایهﺩاری صورت می پذیرد، رهبران سیاهپوست آفریقای جنوبی نمی خواهند استثمار انسان از انسان را از بین ببرند، بورژوازی جهانی مخالفتی با این تحول تا لحظهﺍﻯ که منافع وی تأمین است ابراز نمی کند و حتی شرکت سیاهان در امور را باعث تقویت استراتژیک مبانی منافع خود در جنوب آفریقا ارزیابی می کند. پیدایش یک قشر سیاهپوست استثمارگر و همدست سفیدپوستان استثمارگر تداوم غارت آفریقای جنوبی را بهتر تضمین می کند. حال به جامعۀ سوسیالیستی برگردیم.
در سوسیالیسم نه تنها این مزایا موجود نیست سهل است بر نقاط ضعف جامعۀ آفریقای جنوبی، عوامل دیگری نظیر فشار بین المللی بورژوازی، تهدیدات امپریالیستی و خطر دائمی تجاوز، توطئۀ بورژوازی سرنگون شده و حمایت جهانی از وی نیز افزوده می گردد. دولت سوسیالیستی باید جامعۀ سوسیالیستی را با همان طبقۀ کارگر و متحدینی بسازد که استثمار سرمایهﺩاری مانعی بر سر تکامل و پیشرفت آنها بوده است. دولت سوسیالیستی به روشنفکران پرولتری نیاز دارد، نیاز دارد به این که به برخی از متخصصین بورژوازی اگر فقط به کار خود مشغول باشند و دانش خود را به پرولتاریای در قدرت منتقل کنند رشوه بدهد. عقب نشینی کند تا بتواند برای حملۀ کار ساز و موثر تر، بهتر دور خیز نماید. پرولتاریای در قدرت با این همه مشکلات روبروست که باید بر آنها غلبه کند. کاری بس عظیم در پیش است و در این راه بزرگ به رهبرانی سترگ که آینده را از قبل دیده و پیشگوئی کنند و نه این که نشسته و غر بزنند و تئوریهای یأس آور بسرایند، نیاز هست. رهبرانی که به تودۀ مردم و زحمتکشان و نیروی لایزال آنها ایمان داشته باشند. ......... ادامه دارد
طبقات و مبارزۀ طبقاتی در سوسیالیسم
سخن بر سر این است که پس از انجام انقلاب سوسیالیستی این جامعه فقط به صرف این که نام سوسیالیسم برخود نهاده و یک بار برای همیشه به مالکیت خصوصی بر وسایل تولید پایان داده است، در مقابل توطئۀ دشمنان طبقاتی مصونیت پیدا می کنتد؟ مارکسیست لنینیستﻫﺎ به این امر پاسخ منفی میدهند. آنها معتقدند که مسئلۀ پیروزی کی بر کی هنوز در جامعه سوسیالیستی بویژه اگر در یک یا پارهﺍﻯ از کشورها انجام یافته باشند، لاینحل باقی مانده است. اینجا سخن بر سر زور است، سخن بر سر این است که در مبارزۀ طبقاتی که با اشکال جدید و در زیر نقابهای جدید صورت می پذیرد تناسب قوا به کدام سمت می چربد. با هر تحولی که در این تناسب قوا پدید آید طبقات سرنگون شده هجوم خود را برای کسب قدرت سیاسی آغاز می کنند. سخن بر سر این است که حزب پرولتاریا به ماهیت مبارزۀ ایدئولوژیک بورژوازی که سعی می کند حزب طبقۀ کارگر را با انواع شگردها تحت تاثیر قرار داده و سر حزب را از درون کرخ کند و حزب طبقۀ کارگررا سترون سازد پی می برد یا به خواب غفلت فرو رفته و خواهد گفت یک بار سوسیالیسم همیشه سوسیالیسم و مخالفت با "تحولات و رفرمهای سوسیالیستی" سیاست ضد کمونیستی است؟
تاریخ جوامع، تاریخ مبارزۀ طبقاتی است. این یکی از احکام اساسی و بزرگ بیانیۀ حزب کمونیست و رهنمود مارکسیست لنینیستها در مبارزۀ اجتماعی است. هر کس که خود را کمونیست می داند باید این حکم بزرگ را هضم کرده و در خونش عجین گشته باشد. بدون درک عمیق این حکم و پذیرش این امر که این مبارزه سرانجام باید به هدفی برسد که همان استقرار دیکتاتوری پرولتاریا برای رسیدن به کمونیسم است، هیچکس نمی تواند خود را کمونیست بنامد. هر کس این اصل را نفی کند و هنوز خود را مارکسیست جا بزند فقط کلاش و عوامفریب است. متأسفانه در جامعۀ سرمایهﺩاری نمی شود این جاعلین اسناد را به پای میز محاکمه کشید و محکوم کرد. سرمایهﺩاری برای این نوع جعل اسناد مجازاتی قایل نیست. دروغگوئی و تزویر را که یکی از ارکان حیاتش است وقتی پای منافع طبقاتیﺍش در میان است به بهانۀ آزادی بیان می پذیرد. فقط جعل سند علیه سرمایهﺩاری جرم محسوب می گردد.
باری، مبارزۀ طبقاتی در سه عرصه به انجام می رسد در عرصۀ سیاسی، در عرصۀ اقتصادی و در عرصۀ ایدئولوژیک. پرولتاریا برای پیروزی و کسب قدرت سیاسی و برای ادامۀ بقاء و استمرار مناسبات سوسیالیستی حاکم باید این مبارزه را در همۀ این عرصهﻫﺎ ادامه دهد. این مبارزه در حقیقت مبارزهﺍﻯ برای کسب و حفظ قدرت سیاسی است. اگر این احکام صحیح را در نظر داشته باشیم و به آن اعتقاد داشته باشیم پس باید بپذیریم که شکست سوسیالیسم در شوروی و پیروزی رویزیونیسم و خیانت آنها به طبقۀ کارگر ناشی از بی توجهی نسبت به امر مهم مبارزۀ طبقاتی در کلیۀ عرصهﻫﺎﻯ آن و به ویژه در عرصۀ ایدئولوژیک بوده است. این امر از همان زمانی که رفیق استالین در قید حیات بود کم و بیش ظاهر شد و گزارش مالنکف به کنگرۀ نوزده حزب کمونیست اتحاد شوروی در حضور رفیق استالین از بسیاری از این کمبودها پرده بر می دارد. مرگ استالین به رویزیونیستها امکان داد سر از زیر خاک بیرون آورند و فعال شوند و به کودتا برای کسب قدرت سیاسی دست زنند. توفان بارها به این حقیقت تکیه کرده است که بروز رویزیونیسم و نه عوامل پیدایش آن، پس از مرگ استالین در اتحاد شوروی پدید آمد. ما در این سلسله مقالات خواهیم کوشید خطوط اساسی در زمینۀ چگونگی پیدایش رویزیونیسم و مشکلات جامعۀ شوروی را بیان کنیم که به صورت مشروح خود زمینۀ بحث ها و تحلیلهای مکمل دیگر خواهد بود.
وقتی انقلاب سویالیستی به انجام می رسد و پرولتاریا قدرت سیاسی را به کف می آورد، فقط به همین اعتبار یعنی به اعتبار کسب قدرت سیاسی کشور مفروض ماهیتاً سوسیالیستی است. درک این امر خط فاصل مهمی میان کمونیستها و انواع و اقسام قارچهای ضد کمونیست و ترتسکیستهائی است که به ویژه بعد از انقلاب سراز تخم بدر آوردند. ما در آینده چون گذشته دل و رودۀ این فرقهﻫﺎﻯ ضد کمونیستی و مأموریت ایدئولوژیک آنها را بیرون خواهیم ریخت.
فرق جامعۀ سوسیالیستی با سایر جوامع ماقبل خود از جمله در این امر مهم است که جوامع پیش از آن، همه بر اساس استثمار انسان از انسان استوار بودهﺍند و مالکیت خصوصی بر وسایل تولید در آن جوامع شرط اساسی ادامۀ تولید بوده است. بهمین جهت گذار از جامعۀ اولی به دومی، گذار از یک نوع شیوۀ تولید به نوع دیگر، گذار از فئودالیسم به سرمایهﺩاری که حتی نطفهﻫﺎیش در همان جامعۀ فئودالی بسته و رشد کرده بودند راحت تر و بی دردتر صورت می پذیرد. اساس استثمار انسان از انسان دست نخورده باقی می ماند، اساس مالکیت خصوصی بر وسایل تولید دست نخورده باقی می ماند و ماهیت ستمگرانۀ اقلیت ناچیز در قدرت سیاسی که جابجائی یک طبقۀ استثمارگر با یک طبقۀ استثمارگر دیگر است، نیز دست نخورده باقی می ماند. ایدئولوژی و فرهنگ جوامع استثمارگر و نوع تربیت خود پرستانه، فرد گرائی، حیله گری، حسادت، دوروئی، نظر به مال غیر داشتن، دزدی، ارتشاء، فساد و تباهی، خرافات و مذهب، و کلیۀ ابزار و آلات فریب روحی زحمتکشان بر کوهی از آداب و رسوم و سنن ارتجاعی دست نخورده باقی می ماند. ولی خطر بازگشت سرمایهﺩاری به فئودالی با گذار تاریخی این دوران به طور کلی منتفی می گردد. این خطر در بدو انقلاب بورژوائی فرانسه با بازگشت موقت خانوادۀ سلطنتی بوربنﻫﺎ وجود داشت و حتی به صورت گذار متحق نیز گشت ولی این امکان در سیر تاریخی خود به صفر رسیده است. در مورد سوسیالیسم وضع لیکن به طور دیگری است.
سوسیالیسم می خواهد استثمار انسان از انسان را برای همیشه برافکند، قدرت سیاسی را از دست طبقات مرتجع اقلیت و استثمارگر بدر آورد، مالکیت خصوصی بر وسایل تولید را از میان ببرد و مالکیت اجتماعی را در تکامل خود جانشین آن سازد. سوسیالیسم می خواهد انسان نوین تربیت کند، انسان سوسیالیستی انسانی که هرگز بدنبال منافع شخصی نباشد و منافع جمع را بر منافع خصوصی ِ ترجیح دهد، از خود پرستی بپرهیزد و انسانها را بپرستد. سوسیالیسم می خواهد همۀ ایدئولوژیﻫﺎﻯ ضد بشری را همراه با آداب و رسوم و سنن ارتجاعی بدور افکند و سنن و آداب و رسوم مترقی را تکامل داده در عین مبارزه با ناسیونالیسم کور، فرهنگ و استعدادهای ملل را تقویت کند که چون دستآورد بشریت در تاریخ جامعۀ انسانی ثبت شده برای همۀ انسانها در دسترس استفاده قرار گیرند. سوسالیسم می خواهد کوهی از فساد، تباهی، سیاهکاری، خون و جنایات را که سراسر تاریخ گذشته بشریت را در دورانهای مختلف و به ویژه سرمایهﺩاری رقم زدهﺍند از جا بکند. این کار عظیم به نیروی عظیم و به رهبرانی عظیم و به انسانهائی فداکار نظیر طبقۀ کارگر شوروی استالینی و بلشویکهای قهرمان شوروی نیاز دارد. به حزبی آهنین، آگاه و یک پارچه محتاج است که اعضایش فقط برای فداکاری و نه کسب مقام و موقعیت بدان پیوسته باشند. سوسیالیسم می خواهد دولت را با نیل به کمونیسم زایل کند و جامعهﺍﻯ بسازد که در آن از استبداد و دموکراسی، از آزادی و خفقان، از استقلال و سلطه گری خبری نباشد، جامعهﺍﻯ که در آن واژهﻫﺎﻯ آزادی، دموکراسی، حقوق بشر، اعدام انسانها تزئین گر موزهﻫﺎﻯ تاریخ تکامل انسان از توحش تا کمونیسم باشد. دیگر نیازی به بحث در این زمینه ها نبوده و این کلمات از فرهنگ لغات انسانها فراموش گردد.
چنین جامعهﺍﻯ آسان ساخته نمی شود. چنین جامعهﺍﻯ باید با مبارزه با دریائی از دشمنان طبقاتی که از همۀ امکانات برخوردار بودهﺍند بنا شود. لحظهﺍﻯ وضعیت آفریقای جنوبی را بیاد آورید. سفید پوستان نژاد پرست و حیوان صفت، سیاه پوستان را در اردوگاههائی بنام "هوم لند" به اسارت گرفته بودند، از پیشرفت و تحصیل آنها ممانعت کرده و بعنوان نیروی ذخیرۀ کار از آنها استفاده می کردند، به بهداشت آنها توجه نداشتند، مانع تربیت آنها بودند، از اسارت آنها در معادن الماس سود می جستند و به ثروت خود و بورژوازی جهانی می افزودند. نسلها این مردم را در اسارت نگهداشتند. روحیۀ انتقام جوئی قبیلهﺍﻯ را میان آنها تبلیغ می کردند تا برای همه مسجل شود که قبایل مختلف سیاهپوست بدون ولایت فقیه سپید پوستان قادر به ادامۀ حیات نیستند. در تمام افریقای جنوبی بندرت دکتر و مهندس و تکنیسین و استاد و دانشجو ... سیاهپوست پیدا می شد. سپید پوستان که خود مسبب عقب ماندگی سیاهان بودند مزورانه همین نقاط ضعف را دلیلی مشدد در کم هوشی، توحش سیاهان و لزوم بقاء و استمرار قدرت سفیدان جا می زدند. این سیاست بورژوازی افریقای جنوبی که به کثیف ترین وضعیتی حقوق بشر را به زیر پا می گذاشتند مورد تائید همۀ بورژوازی جهانی بود. عدهﺍﻯ اپورتونیست این واقعیتها را که به همین دهۀ گذشته بر می گردد فراموش کردهﺍند و نمی خواهند بفهمند که بورژوازی امروز همان بورژوازی ده سال پیش است و تغییری در ماهیت آن داده نشده است.
هدف از این مقدمه این بود که اشاره کنیم پس از روی کار آمدن ماندلا چه مقدماتی برای ادارۀ کشور در اختیار وی بود. ماندلا باید با این مصالح جامعهﺍﻯ را بسازد که سیاه پوستان بتوانند بتدریج به عنوان اکثریت جامعه در کنار سفید پوستان و همتراز آنها پیشرفت کنند. این کار به راحتی مقدور نیست به مصالحه نیاز دارد، به رهبری با کیاست محتاج است و سالها وقت خواهد برد. تازه اگر سفید پوستان در کار سیاه پوستان خرابکاری نکنند و بورژوازی جهانی نیز حداقل موضع بی طرفی را در این مورد اتخاذ کند. رهبر کشور باید حقوق شهروندی را برای همۀ افراد جامعه چه سفید و چه سیاه بیک اندازه رعایت کند. اگر سیاهان و سفیدان هر دو شهروندان کشور آفریقای جنوبی هستند پس باید در مقابل قانون حتی از همان نظر صوری بورژوازی از حقوق مساوی برخوردار شوند.
در این جا شما به مشکلات سیاسی و اقتصادی افریقای جنوبی پی می برید، حال همان وضع را برای ممالک سوسیالیستی در نظر آورید. آفریقای جنوبی کشوری سرمایهﺩاری است و تحولات آن با حفظ مناسبات حاکم سرمایهﺩاری صورت می پذیرد، رهبران سیاهپوست آفریقای جنوبی نمی خواهند استثمار انسان از انسان را از بین ببرند، بورژوازی جهانی مخالفتی با این تحول تا لحظهﺍﻯ که منافع وی تأمین است ابراز نمی کند و حتی شرکت سیاهان در امور را باعث تقویت استراتژیک مبانی منافع خود در جنوب آفریقا ارزیابی می کند. پیدایش یک قشر سیاهپوست استثمارگر و همدست سفیدپوستان استثمارگر تداوم غارت آفریقای جنوبی را بهتر تضمین می کند. حال به جامعۀ سوسیالیستی برگردیم.
در سوسیالیسم نه تنها این مزایا موجود نیست سهل است بر نقاط ضعف جامعۀ آفریقای جنوبی، عوامل دیگری نظیر فشار بین المللی بورژوازی، تهدیدات امپریالیستی و خطر دائمی تجاوز، توطئۀ بورژوازی سرنگون شده و حمایت جهانی از وی نیز افزوده می گردد. دولت سوسیالیستی باید جامعۀ سوسیالیستی را با همان طبقۀ کارگر و متحدینی بسازد که استثمار سرمایهﺩاری مانعی بر سر تکامل و پیشرفت آنها بوده است. دولت سوسیالیستی به روشنفکران پرولتری نیاز دارد، نیاز دارد به این که به برخی از متخصصین بورژوازی اگر فقط به کار خود مشغول باشند و دانش خود را به پرولتاریای در قدرت منتقل کنند رشوه بدهد. عقب نشینی کند تا بتواند برای حملۀ کار ساز و موثر تر، بهتر دور خیز نماید. پرولتاریای در قدرت با این همه مشکلات روبروست که باید بر آنها غلبه کند. کاری بس عظیم در پیش است و در این راه بزرگ به رهبرانی سترگ که آینده را از قبل دیده و پیشگوئی کنند و نه این که نشسته و غر بزنند و تئوریهای یأس آور بسرایند، نیاز هست. رهبرانی که به تودۀ مردم و زحمتکشان و نیروی لایزال آنها ایمان داشته باشند. ......... ادامه دارد
توفان الکترونیک شمار28 آذر ماه 1387
حزب کار ایران ( توفان )