۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۰, جمعه

تهدید به جنگ اتمی برای اجرای “صلح“ امپریالیستی




آقای اوباما گرد و خاک زیادی بپا کرده است تا سیاست تجاوزکارانه و جنگ طلبانه امپریالیسم آمریکا را بنام اقدامات در راه صلح بخورد افکار عمومی دهد. سخنرانی پشت سخنرانی، تهدید پشت تهدید، ادعا پشت ادعا و... سلاحهای غیر اتمی است که ایشان برای فریب افکار عمومی در بدو امر به کار می گیرد. کشوری که امسال بزرگترین بودجه نظامی را در تاریخ جهان دارد و در سراسر جهان پایگاههای نظامی تجاوزکارانه علم کرده است و در صدد مدرنیزه کردن سلاحهای هسته ای و تخریب سلاحهای فرسوده و از کار افتاده است می خواهد تسلیح خویش را به عنوان اقدامی برای خلع سلاح و صلح جا بزند. نابودی سلاحهای کهنه و از دور خارج شده را پرچم صلح طلبی خویش کرده است.

آقای اوباما در نشست واشنگتن برای ایجاد رعب و تهدید دو کشور عضو سازمان ملل متحد یعنی ایران و کره شمالی به پرتاب بمب اتمی در این کشورها و حمایت از صهیونیستهای اسرائیل تحت عنوان نظریه جدید اتمی آمریکا متوسل شد. مطبوعات در این زمینه نوشتند: “حدود هزار و 600 تن اورانیوم غنی شده با غلظت بالا در جهان موجود است که عملا تمام آن در اختیار کشورهائی قرار دارد که به طور رسمی پذیرفته اند که تسلیحات هسته ای دارند. البته بخش عمده ای از اورانیوم یاد شده در اختیار روسیه است. از سوی دیگر، حدود 500 تن پلوتونیوم، یکی دیگر از مواد اولیه تسلیحات هسته ای در جهان وجود دارد که گفته می شود این میزان برای ساخت 120 هزار سلاح هسته ای کافی است. با در نظر گرفتن وجود این میزان مواد هسته ای در دنیا، باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا احتمال دستیابی گروهی مانند القاعده به سلاحهای هسته ای را در اولویت نگرانی های امنیتی اش قرار داده است و رسیدن به توافق و اجماع بین المللی بر سر شدت و واقعیت چنین خطری، یکی از دلایل برگزاری نشست بی سابقه اخیر در واشنگتن به شمار می رود. البته با آن که بیشتر تمرکزها در نشست اخیر در واشنگتن بر خطرات تروریستی است، اما وقتی بحث اولویت های امنیت هسته ای آمریکا در سطح وسیعتری مطرح می شود، برنامه های هسته ای ایران و کره شمالی بیشتر از بقیه موضوعها مورد توجه قرار می گیرد...“ در این نشست در مورد “بمبهای کثیف“ نیز صحبت شد و خطر آن گوشزد گردید. اوباما می گفت با یک بمب کثیف باندازه یک سیب می شود صد هزار نفر را کشت. وی مانند یک شعبده باز طوری سخن می گفت که هم اکنون تروریستها بنا بر تعریف و سلیقه آمریکا، در صدد یافتن این بمبها بوده و صلح جهان را به خطر می اندازند. برای مقابله با تروریسم و دولتهای “بی مسئولیت“ و یا مدافع تروریسم باید همه قدرت خویش را بکار بریم و حتی بر ضد آنها بمب اتم و یا بمبهای کثیف استفاده کنیم. مفسر بی بی سی می گوید:“در این میان یک نگرانی دیگر وجود دارد- استفاده از مواد رادیو اکتیو کم قدرت برای ساخت بمبهای موسوم به بمب های کثیف. این بمب ها باعث اخلال های بزرگ، آشفتگی اقتصادی و ایجاد بیماری می شود. هدف آقای اوباما این است که به توافقی دست یابد که بر اساس آن در عرض چهار سال این گونه مواد تحت شرایطی ایمن نگهداری شود“. البته ادعاهای مفسر بی بی سی پشیزی ارزش ندارد. چون صلح جهان را نه ایران و نه کرده شمالی و نه القاعده تهدید می کنند. صلح جهان را قدرتهای امپریالیستی تهدید می کنند که تا کنون دو جنگ جهانی برپا ساخته اند. القاعده در دست امپریالیستها وسیله ای شده است که هر خواسته محقانه خلقها و دولتهای جهان را با یک برچسب “تروریسم“ نا دیده بگیرند. آقای اوباما که نماینده و سخنگوی کنونی سیاست امپریالیستی است باید اعتراف کند که این امپریالیستها و صهیونیستها هستند که با در دست داشتن بمبهای کثیف با گسترش ترور و کشتار صلح جهان را برهم زده و به کشتار جمعی مشغولند. پلوتونیوم در دست امپریالیستهاست که آنرا بر سر مردم جهان ریخته و تفاله زدائی می کنند. سخنان آقای اوباما با دروغهای آخوندهای در قدرت ایران فرقی ندارد. به این خبر زیر توجه کنید:

جنبش مدنی برای نابودی کامل سلاحهای اتمی خبر می دهد که در نوار غزه 75 تن مواد آلوده به رادیو آکتیو وجود دارد. این گزارش که به تازگی منتشر شده است نتیجه آزمایشات هوا و زمین در نوار غزه است که ماموریت تحقیقش توسط کمیسیون حقوق بشر عربی به دانشمندان مستقل داده شده بوده است. این کمیسیون در گزارش خود که در ماه آوریل 2010 بررسی شده یادآوری می کند که در اثر استفاده از بمبهای اورانیوم رقیق شده مواد (د یو DU) و سزیوم در زمین نوار غزه پیدا شده اند. در کنار این مواد آلوده به رادیو آکتیو کمیسیون با ماده “آسبست“ و “فسفات“ که سرطان زا هستند روبرو شده است. گزارش این کمیسیون در تائید گزارش دکتر نروژی آقای مادز گیلبرت Mads Gilbertاست که در زمان تجاوز به نوار غزه در بیمارستان “شفا“ کار می کرد و در خون مجروحین آثار رادیو آکتیو یافته بود. روشن است که صهیونیستها در نوار غزه از همان بمبهای کثیف استفاده کرده اند. حتما صهیونیستها این بمبهای کثیف را از القاعده دریافت کرده اند.

آقای اوباما این گرگ در لباس میش از تروریسم توسط دزدان اسلامی صحبت می کند که می توانند به اورانیوم غنی شده دست پیدا کنند و جان صدها هزار نفر را به خطر اندازند. آقای اوباما حتی اندازه این بمب را هم می داند به بزرگی یک سیب است. البته سیب را میشود در چمدان گذاشت و به آمریکا وارد کرد. وی این سناریوی وحشت را از این جهت تصویر می کند تا حقوق ملتها را برای کسب دانش غنی سازی اورانیوم به زیر پرسش برده و مانع پیشرفت کشورها شده و فنآوری هسته ای را در انحصار امپریالیستها برای سلطه بر جهان بگیرد.

امپریالیست آمریکا تنها امپریالیست و تروریست جهانی است که دو بار بعد از خاتمه جنگ، بعد از اینکه سرنوشت جنگ روشن بود، بعد از اینکه سفیر ژاپن در شوروی به حضور استالین رفت و آمادگی تسلیم ژاپن را به وی اطلاع داد و آنها آمریکائیها را از این امر با خبر کردند بر روی شهرهای ناکازاکی و هیروشیما بمب اتمی انداخت و صدها هزار نفر را در عرض چند ثانیه به قتل رسانید. تنها برای اینکه از کمونیستها زهره چشم بگیرد. این تروریستی بنام آمریکاست که از بمبهای (د یو) که بمبهای ساخته شده با اورانیوم رقیق شده است در زمان اشغال وتجزیه تحمیلی یوگسلاوی و تجاوز به عراق و به افغانستان استفاده کرد و صدها هزار نفر سرباز عراقی را با این بمبها با حمله به کامیونها و تانکهای آنها به قتل رسانید. مطابق گزارش وزارت دفاع انگلستان 40 تن گلوله های ساخته شده با اورانیوم رقیق شده در سالهای بعد از استفاده می توانند به علت پرتوافکنی تا نیم میلیون نفر را نابود کنند. این اسرائیل تروریست است که از این بمبها برای نابودی فلسطینی ها در نوار غزه استفاده می کند. هنوز گرو خاک آلوده به مواد اورانیوم تمام منطقه از جمله ایران، کویت، عربستان سعودی، امارات متحده عربی را آلوده کرده است و کسی صدایش در نمی آید. آمریکا خودش را مالک بمب اتمی ولی مالکی با “مسئولیت“ معرفی می کند. آنها صهیونیستهای اسرائیلی را نیز دارای برخوردی “مسئولانه“ جا می زنند. به نظر آنها تنها دولی حق دارا بودن بمب اتمی هستند که مسئولانه به وقایع برخورد کنند. اینکه کدام دولت برخورد مسئولانه دارد و کدام دولت فاقد آن است تفسیرش به عهده آمریکاست. آنها داور تقسیم مسئولیت هستند. یعنی سرنوشت ملتها به خود سری و زورگوئی امپریالیست آمریکا وابسته است. بگذریم از اینکه ساختن بمب اتم ربطی به غنی سازی اورانیوم برای مصارف صلح آمیز ندارد. خطری که امروز صلح جهانی را تهدید می کند خطر القاعده و یا ایران و یا کره شمالی نیست. کره شمالی و ایران هر دو کشوری هستند که همواره مورد تجاوز قرار گرفته اند و قربانی تجاوز بودند. بمبهای میکروبی آمریکائیها در جنگ کره هنوز از خاطره مبارزان کمونیست نرفته است. این امپریالیستها هستند که مسبب جنگ و تروریست به تمام معنا هستند و کنفرانس تبلیغاتی و مسخره ای را ترتیب داده اند تا به مقاصد آزمندانه خویش برسند. در حالیکه آمار و اسناد جهانی نشان می دهد که آمریکا و روسیه و آلمان به ترتیب بزرگترین صادر کننده آلات قتل و آدمکشی و تروریسم هستند رهبران این کشورها تجمع می کنند و از مبارزه با تروریسم سخن می رانند.

کنفرانس اخیر در واشنگتن برای کنترل بمبهای کثیف نیست برای اجرای سیاست کثیفی است که حقوق دولتها را نقض کند و به بهانه مبارزه با تروریسم و جنگیدن به اسلام سیاسی از بمبهای اتمی بر ضد کشورهای مستقل استفاده نماید. اوباما همان سیاست جرج بوش را با نقاب جدید اجراء می کند. این چهره دشمنانه امپریالیسم باید بار دیگر به همه بیآموزد که مبارزه ضد امپریالیستی را تشدید کنیم تا گام بزرگی برای تحقق صلح، دموکراسی و حقوق بشر در جهان برداریم. بمبهای کثیف را زمانی می شود از بین برد که تروریسم امپریالیستی نابود شود.

*****

نقل ازتوفان شماره 122 اردبهشت 1389 ارگان مرکزی حزب کارایران

www.toufan.org

toufan@toufan.org



آمریکای تروریست در پی ادامه نقض حقوق ملل




ایران در سال 1968 پیمان منع گسترش سلاحهای اتمی را امضاء کرده است. این پیمان به ایران، این حق را می دهد که برای استفاده صلح آمیز از انرژی اتمی استفاده کند و در این زمینه به پژوهش بپردازد. ایران حق دارد و این حق مسلم ایران است که اورانیوم را در ایران غنی نماید. سازمان بین المللی انرژی اتمی بر این فعالیتهای ایران نظارت می نماید و مرتبا گزارش آنرا برای مراجع صلاحیت دار سازمان ملل ارسال می کند. امپریالیستهای آمریکائی که در زمان شاه حتی حاضر بودند 8 نیروگاه اتمی برای ایران بسازند بیکباره پس از انقلاب بهمن که پوزه آنها را به خاک مالید، حتی در کار ساختمان نیروگاه اتمی بوشهر نیز اخلال کردند. با مشورت آنها صدام حسین نیروگاه نیمه تمام بوشهر را بمباران کرد. در قرار داد منع گسترش سلاحهای اتمی نوشته نشده است که تنها حکومتهای باب طبع آمریکا و اسرائیل از این حقوق برخوردارند. این قرارداد مانند همه پیمانهای جهانی لازم الاجراء برای همه امضاء کنندگان آن بوده و اعضاء آن همگی دارای حقوق مساوی اند. از این گذشته کارشناسان سازمان جهانی انرژی اتمی باید دانش و تخصص خویش را در خدمت ممالک عضو قرار دهند تا آنها بتوانند به غنی سازی اورانیوم دست یابند. ولی سازمان جهانی انرژی اتمی که در مقابل اسرائیل موش است در مقابل ایران به حمایت امپریالیستها نقش شیر را بازی می کند و به ایران زور می گوید و سرنوشت میلیونها مردم ایران را به بازی می گیرد گامی برای کمک به ایران نه تنها بر نمی دارد در کار ایران اخلال هم می کند. سازمان جهانی انرژی اتمی سازمان سیاسی نیست، سازمانی صرفا فنی است ولی امپریالیستها از یک سازمان کارشناسانه فنی برای نیات شوم خود یک چماق سیاسی ساخته اند. هم اکنون بر اساس قرارداد با سازمان جهانی انرژی اتمی، ایران باید بتواند اورانیوم غنی شده به مقدار 20 در صد را برای مصارف پزشکی در بازار جهانی تهیه کند. این مقدار اورانیوم غنی شده برای نیروگاه آزمایشی دانشگاههای ایران مورد نیاز است و تا کنون نیز ایران محق بوده آنرا در بازار آزاد تهیه کند. ایران پس از اطلاع به مراجع سازمان جهانی انرژی اتمی و با اطلاع آنها برای خرید اورانیوم غنی شده 20 در صد اقدام کرده است. ولی در بازار “آزاد“ کسی حاضر نیست اورانیوم غنی شده 20 در صد را بدون شرط و شروط به ایران بفروشد. در اینجا سخن بر سر شانتاژ و فشار سیاسی و تروریستی است. همین عمل زورگویانه و خرابکارانه در مورد تحقق حقی که ایران مطابق قرار داد فوق از آن برخوردار است بهترین گواه آن است که کشور ما باید متکی بر خود باشد و تمام بندهای وابستگی به امپریالیسم جهانی را پاره کند. به سخنان امپریالیستها چه آمریکا چه اروپا و روسیه و امثالهم هرگز نباید متکی بود. آنها همه در پی منافع آزمندانه خویشند. این عمل مغرضانه و ناقض قرارداد منع گسترش سلاحهای اتمی از جانب مدعیان وفاداری به آن ایران را مجبور می کند که خود به غنی سازی اورانیوم تا مرز 20 در صد برای مصارف پزشکی دست زند. ایران نمی تواند سالها به گدائی به آستان امپریالیستها رود که آیا اورانیوم مورد نیاز ایران را به ایران بفروشند و یا نفروشند. تکلیف بیماران در ایران چه می شود؟ آیا مردم ایران باید برای درمان پیش پا افتاده، ارز کشور را به خارج آورده و به جیب کنسرنهای امپریالیستی بریزند؟ طبیعتا این سیاست گدائی مغایر مصالح مردم ایران است. مغایر حفظ سلامت عمومی است. مخالف دانش و پژوهش است. ولی از زمانیکه ایران در پی غنی سازی اورانیوم به حد 20 در صد با تکیه بر نیروی خود است دروغگویان امپریالیست، رسانه های گروهی صهیونیستی، هوچی بازی براه انداخته اند که ایران حد غنی سازی را از 5/3 در صد به 20 در صد در مغایرت با پیمان منع گسترش سلاحهای اتمی افزایش داده است. ولی آن کس که قرارداد را به زیر پا می گذارد امپریالیستها هستند و نه ایران، آنکس که حاضر نیست اورانیوم غنی شده 20 درصدی را به ایران در بازار آزاد بر اساس قرارداد بفروشد امپریالیستها هستند و نه ایران، آنکس که زور می گوید و دروغ می گوید و قصد دارد از ایران کشوری نیمه مستعمره مانند زمان شاه بسازد، امپریالیستها هستند. این اقدام آنها مغایرت کامل با حقوق همه ممالک جهان و بویژه ممالک غیر متعهد دارد. بهمین جهت در مقابل صحنه سازی آقای اوباما که گویا هوادار صلح است و برای خلع سلاح آنهم از نوع اتمی و شیمیائی تلاش می کند، رژیم ایران کنفرانسی با شرکت نمایندگان 60 کشور جهان تشکیل داد تا آنها را برای تحقق حقوقشان ترغیب کند. ملتهای و دولتهای جهان هرگز قلدری امپریالیستها را نمی پذیرند و از حقوق مسلم خویش در مقابل این پاسداران جهانی حمایت می کنند.

امپریالیستها برای انحصار انرژی اتمی، برای اینکه بتوانند در آینده ممالک جهان را در زیر سلطه خویش داشته باشند تلاش می کنند از گسترش و آموزش دانش غنی سازی اورانیوم جلو گیرند. هم اکنون بطور غیر قانونی سه قطعنامه با گردن کلفتی و اعمال خشونت به شورای امنیت سازمان ملل تحمیل کرده اند تا از ایران نوار غزه بسازند. حتی امپریالیستها به رهبری زورگویانه امپریالیست آمریکا تا جائی می روند که مدعی می شوند که آنها حتی بدون تائید شورای امنیت در میان خودشان تصمیم خواهند گرفت که ایران را در محاصره گرفته و از تحویل کالاهای مورد نیاز ایران خوداری کنند. این اقدام صرفا زورگویانه و فاقد هرگونه مبنای حقوقی است. این اقدام از جانب یک عده از ممالکی که برای خود حق ویژه قائلند بر ضد سایر اعضاء سازمان ملل بدون تصویب این سازمان در مغایرت کامل با منشور آن بوده و اقدامی راهزنانه و ایجاد سازمان ملل متحدی در کنار سازمان ملل متحد کنونی است. این اقدام یعنی: پاره ای ممالک محق باشند هر وقت خودشان تشخیص دادند از بالای سر سازمان ملل متحد و نقض منشور آن به تنبیه سایر ممالک “ناباب“ بپردازند. این اقدام یعنی اینکه سیاست ما سیاست متکی بر زور و عدم تساوی ممالک است و لذا با مجامع و مراجع رسمی سازمان ملل مانند قابدستمال رفتار می کنیم و در ابتداء تلاش می کنیم برای خواستهای غیر قابل تغییر خود سرپوش حقوقی از این مجمع پیدا کنیم ولی چنانچه موفقیتی نصیب ما نشد همان تصمیم نخست خود را باجراء می گذاریم. برای آنها سازمان ملل و مصوباتش تا آن زمانی اعتبار دارد که منافع آزامندانه آنها را تامین کند وگرنه برای این مجامع جهانی تره هم خورد نمی کنند. آنها با زبان قلدری می گویند “همینه که هست“، “ما اینیم می خواید بخواید و نمی خواید نخواید“. این منطق طبیعتا منطق تروریستهاست. جالب این است که صدای مدعیان حقوق بشر و حقوق ملل و رسانه های گروهی “آزاد“ در سراسر جهان در اعتراض به این زورگوئی در نمی آید تو گوئی آلمان و فرانسه و انگلستان بمنزله “نژادهای برتر“ اروپائی از یک حقوق ویژه برخوردارند تا سایر اعضای سازمان ملل را بمنزله انسانها “پست تر“ تحت فشار قرار دهند. رئیس بی اراده سازمان ملل که نوکر دست به سینه آمریکاست صدایش در نمی آید و معترض نیست که این نوع عمل موجودیت این سازمان را به خطر انداخته و آن را به مسخره عموم بدل می کند.

اوباما این گرگ در لباس میش راه افتاده تا با دادن رشوه و ایجاد فشار به سایر ممالک یک جبهه مشترک ضد ایران ایجاد کند. وی به روسیه در مورد سپر دفاعی در لهستان و جمهوری چک با چک سفید رشوه داده است. وی با زیرکی از امری که “نه به بار است نه به کار“، از امری که تنهای حرفش بوده و تنها بر روی صفحه کاغذ خودنمائی می کرده صرفنظر کرده و خواهان آن شده تا از روسیه علیه ایران امتیاز بگیرد. در مورد چین به دالای لامای بی شخصیت و خائن متوسل شده و وی را به عنوان لولو علیه چینیها به کار گرفته است و کارخانه های اسلحه سازی آمریکا خروار اسلحه به تایوان تحویل داده اند و پولش را دریافت کرده اند تا چینیها را تحت فشار قرار دهند که در محاصره ایران در کنار امپریالیستهای آمریکا و اروپا قرار گیرند. سیاست ایجاد نوار غزه جدید، سیاست مشترک آمریکا و اسرائیل است و مسلما با شکست روبرو می شود. رئیس جمهور برزیل که عضو شورای امنیت است زورگوئی آمریکا را نپذیرفته و غنی سازی اورانیوم را حق ایران می داند. برخلاف ادعاها و دروغگوئی رسانه های امپریالیستی و صهیونیستی و اپوزیسیون خود فروخته ایران اکثریت مردم جهان و دول جهان از آسیا گرفته تا آفریقا، اروپا و آمریکا از حق ایران حمایت می کنند و در کنار مردم ایران قرار دارند. مسئله غنی سازی اورانیم تنها مسئله ایران نیست مسئله احترام به یک حق، احترام به پیمانهای جهانی است. نمی شود پیمانهای جهانی را توسط چند کشور مغرض در شورای امنیت سازمان ملل از اعتبار ساقط و بی محتوی کرد. این اقدامات ناقض منشور سازمان ملل و برخلاف منافع همه ملتهای جهان است. در مقابل زورگوئی و قلدری باید بهر بهاء ایستادگی کرد. نباید تسلیم تروریسم جهانی شد. تروریستها را باید بجای خود نشاند. آنکس که تسلیم امپریالیست شود و از حقوق قانونی ایران صرفنظر کند خائن به منافع ملی ایران و خائن به مردم جهان است. سازمان مجاهدین خلق ایران حتی جاسوسی برای آمریکا را از افتخارات خود جا می زند، پیروان تئوریهای منصور حکمت نیز در انطباق با سیاست اسرائیل بر ضد حق مسلم مردم ایران تبلیغ می کنند. در این مبارزه جبهه امپریالیستهاست که ضعیف است و در آخر ناچارند این حق ایران را برسمیت بشناسند.

البته اوباما در عین حال سیاست راهبردی جدیدی را نیز اعمال می کند و این سیاست را در پشت خرواری از تبیلغات برای گیج کردن افکار عمومی پنهان می نماید. امپریالیستها بخوبی می دانند که ایران حق دارد بر اساس قرارداد منع گسترش سلاحهای اتمی نیروگاه اتمی ساخته و از آن برای مصارف صلح آمیز استفاد ه کند. گرچه در پاره ای ممالک اروپا رسانه های گروهی بخاطر جيبشان و تحت تاثیر صهیونیستها بودن، از بیان حقایق طفره می روند و یا دروغ می گویند ولی افکار عمومی مردم اروپا و سراسر مردم ممالک غیر متعهد در کنار ایران است. آمریکائیها نمی توانند با دروغگوئی و جار و جنجال برای همیشه حقایق را کتمان کنند. آنها از هم اکنون در مقابل اتسدلالات ایران به دست انداز افتاده اند زیرا که تنها مسئله ایران نیست. 120 کشور دیگر نیز حداقل باید از این حقوق برخوردار باشند. این شکست امپریالیستها آنها را وادار کرده تا زیر پوشش یک تبلیغات عوامفریبانه به بهانه تحقق صلح، کاهش تسلیحات، جلوگیری از پخش بمبهای کثیف و مبارزه با تروریسم اتمی و... محیطی مسموم ایجاد کنند تا در تحت آن شرایط پیمان منع گسترش سلاحهای اتمی را طوری تغییر دهند تا از این ببعد هیچ کشوری در جهان بجز آنها که درای انحصار دانش اتمی هستند قادر نباشد بدن نقض قرار داد، بدون کنترل امپریالیستها، با یک سیاست مستقل و متکی بر نیروی خود از این حق مسلم خویش استفاده کنند. اوباما در پی تغییر یک پیمان جهانی سازمان ملل بر ضد خلقهای جهان و در خدمت منافع آزامندانه امپریالیست جهانی است. وظیفه ملتها و دول جهان این است که این سیاست موذیانه را برملا کنند و مانع شوند که به بهانه دقیقتر کردن پیمان منع گسترش سلاحهای اتمی حقوق سایر دول را برای همیشه نقض و منتفی کنند و زمینه قانونی برای این سیاست استعماری فراهم آورند. در چنین صورتی باید از این پیمان خارج شد و هرگز زیر بار فشارهای امپریالیسیتی نرفت.

رژیم جمهوری اسلامی ایران بجای آنکه با سیاست عاقلانه و محتاطانه و خونسردانه در مقابل این تهاجم طلبی امپریالیستها ایستادگی کند با ادبیاتی چاله میدونی به میدان آمده و با سیاستی لجبازانه و احمقانه که تنها جنبه تحریک آمیز و پرووکاسیون دارد به مصالح ایران صدمه می زند. ادعاهای دلخوشکنکی از این قبیل که: ما حالا ده تا تاسیسات غنی سازی می سازیم، و یا اینکه در درون کوه ها می سازیم و یا اینکه موشک ضد هوائی می سازیم و... واقعا به چه هدفی باید خدمت کنند؟ کسی که توانائی آنرا دارد که ده تا تاسیسات جدید بسازد و یا ماهواره هوا کند و.. نیازی ندارد که آنرا جار بزند و پرووکاتیو با آن به میدان آمده و آنرا اساسا بر زبان آورد. سیاست که لجبازی و بچه بازی نیست. اگر این توانائی را دولت ایران دارد باید بدون آنکه آنرا بر زبان بیاورد بدون آنکه کار سازمانهای جاسوسی صهیونیستی و امپریالیستی را ساده کند به تاسیس آنها و سایر تحقیقات ضروری بطور مخفیانه ادامه می دهد و دشمن را در تاریکی نگاه بدارد و نه اینکه با سخنان سخیفانه، تحریک آمیز و کودکانه گزک بدست امپریالیستها و صهیونیستها دهد که حق مسلم ایران را نیز در افکار عمومی مورد شک و تردید قرار دهند. باید حقیقتا پرسید که آیا ایران به ده عدد تاسیسات غنی سازی اورانیوم نیاز دارد؟ اگر دارد چرا قبلا در این زمینه اقدام نشده است و آیا باید امپریالیستها به ایران حمله می کردند تا ایران از خود چنین عکس العملی نشان دهد؟ حال اگر معلوم شود که ایران نیازی به ده عدد تاسیسات غنی سازی ندارد آیا نباید نتیجه گرفت که رژیم ایران دروغگوست و با دروغگوئی و سخنان احمقانه و تحریک آمیز آب به آسیاب صهیونیستها و تحریکات امپریالیستها می ریزد؟ این تاکتیک رژیم جمهوری اسلامی تحریک آمیز بوده و مغایر منافع مسلم مردم ایران است.

*****

نقل ازتوفان شماره 122 اردبهشت 1389 ارگان مرکزی حزب کارایران

www.toufan.org

toufan@toufan.org





سیاهی لشگر یا سیاه کاری؟




“توفان“ در چند سال قبل گزارشی داد از فعالیتهای مامورین اطلاعاتی آمریکا که ایرانی های کرد تبار را در آمریکا با پرداخت پول مفت و مجانی به عنوان دستمزد، به بهانه تهیه فیلم در ایالت لوئیزیانا جمع می کنند تا آمریکائیها در کنارشان زندگی کرده به آداب و رسوم آنها، نوع برخوردشان و لهجه آنها آشنا شوند. سناریوی این فیلم را سازمان “سیا“ نوشته بود. نیروهای امنیتی آمریکا برای رخنه در منطقه و کاشتن جاسوسان خویش به این نیاز داشتند تا کادرهای کارکشته و با تجربه آموزش دهند.

کاری که آمریکائیها کردند را ما در عراق شاهدش بودیم. بیکباره سیلی از این جاسوسان تربیت شده از کرد و عرب گرفته تا شیعه و سنی و عیسوی راهی عراق کردند و حتی یهودیان عراقی تبار مقیم اسرائیل را بسیج کردند تا در تحولات عراق نقش بازی کنند و بیش از صد هزار نفر از آنها در یک کشور اشغالی در انتخابات “دموکراتیک“ عراق شرکت کردند و تجاوز آمریکا به عراق را مورد تائید قرار دادند. آنها چندین هزار نفر نیروهای کرد مسلح را که آموزش داده بودند در عراق پیاده نمودند. این واقعیتها نشان می دهد که امپریالیستها تا به چقدر با حیله گری و دوراندیشی و برنامه ریزی طولانی کار می کنند. تدارک نفوذ در خاورمیانه و اطراق در آنجا را هر روز با نقشه جدیدی تکمیل می کنند و تحولات منطقه را زیر نظر دقیق خود دارند. روزی تمامیت ارضی ایران برای آنها مهم است بهر نحو از این تمامیت در مقابل دشمنان منافعشان در منطقه دفاع می کنند و روزی تجزیه ایران و پراکندگی آن برایشان مهم است و یا حداقل یکی از حسابهای آنهاست آنوقت در این زمینه فعال می شوند و برای آینده حساب باز می کنند. دکانهای سیاسی آنها چند نبش است و هر نبش را برای کاری و سیاستی در نظر دارند.

البته آمریکائیها بسیاری از این وظایف را خصوصی کرده اند. خاصیت این امر آن است که ظاهرا دولت پای خودش را کنار می کشد و حاضر نیست مسئولیتی به عهده بگیرد و اگر فاجعه ای رخ داد که کتمانش از دستشان در رفته بود فورا آنرا به پای شرکتهای خصوصی می نویسند و نه دولت آمریکا. یا شرکت خصوصی را منحل می کنند و همان شرکت را با نام جدید به عنوان یک شخصیت حقوقی جدید به کار می گیرند و یا اگر نیازی نداشته باشند بطور کلی آن شرکت را بعنوان “مسئول“ منحل می کنند. امپریالیستها شکل مناسب حقوقی برای ارتکاب به جنایت را کاملا در نظر دارند تا از نظر “نقض حقوق بشر“، “نقض حقوق ملل“ نشود پای آنها را به میدان کشید و یا برضدشان تبلیغات موثر کرد. این نشانه حیله گری امپریالیستهاست. جنایات این شرکتها را که همگی از جانب پنتاگون استخدام شده اند در عراق همه می دانند. همین نمونه را امروز برای سایر ممالک خاورمیانه در نظر گرفته اند و آنرا به اروپا منتقل کرده اند.

شرکت آلمانی SST GmbH با مسئولیت محدود از جانب ارتش آمریکا و ناتو ماموریت یافته است همان سیاستی را که آمریکائیها سالها قبل با موفقیت به انجام رسانده و حال میوه های آنرا می چینند در آلمان پیاده کنند.

در انتشارات تبلیغاتی این شرکت می خوانید: “شرکت... به سیاهی لشگر نیاز دارد برای اینکه ارتش ناتو در یک تمرین داخلی فرهنگی به تمرین برای رفتار مناسب با مردم غیرنظامی بپردازد“

“این فعالیت مربوط به فیلم سینمائی نیست، بلکه یک تمرین واقعی برای آمادگی سربازان برای انجام ماموریتهای خارجی آنهاست“

“هنگهای نظامی باید توسط بازیگری گسترده و بزرگ با سنتها، آداب و رسوم، عادتها در هر منطقه مورد ماموریت آشنا شوند. برای اینکه در معاشرت با مردم از اشتباهات ناخواسته پرهیز شود“

“برای ایجاد سناریوهای واقعی نیاز به سیاهی لشگر است. آنها به عنوان فروشنده، صاحب کافه، پیشه ور و یا شرکت کننده در تظاهرات و غیره استخدام می شوند. از این گذشته آنها باید در روستاهائی که مطابق اصل ساخته شده اند زندگی طبیعی برقرار کنند. نقش بازیگران می توانند در این زمان بر اساس سناریوها گوناگون، متغییر باشد“

در این اسناد از اقامت سه هفته ای و در دوره های گوناگون صحبت می شود. شرکت کنندگان باید به یکی و یا چند تا از زبانهای زیر مسلط بوده و یا با آنها آشنائی داشته باشند: پشتو/دری، آلمانی، انگلیسی، عربی و غیره. زبان “وغیره“ که در آخرین اسناد از آن نام برده نمی شود زبان “شیرین فارسی“ است. در اسناد نخستین این شرکت نه تنها به فارسی در خواست می شود که به استخدام این شرکت در آئید بلکه زبان فارسی یکی از شرایط استخدام است. به هرکس 100 تا 130 یورو روزانه داده می شود. شام و نهار و سرپناه و مخارج پزشکی رایگان است. مخارج ایاب و ذهاب مجانی است. پذیرفته شدگان که باید از آزمایشهای امنیتی “سربلند“ بیرون آیند حق ندارند این محل را در طی سه هفته ترک کنند و یا با کسی به علل امنیتی تماس بگیرند. آنها حق ندارند تلفن همراه با خود داشته باشند. این وظایف را Civilian on the Battlefield(COB) که در نزد شرکت SST GmbH کار می کند بعهده می گیرد. محل این دوره آموزشی یک منطقه نظامی در نزدیکی شهر نورنبرگ و رگنسبورگ در ایالت باواریا در آلمان است.

در اسناد اخیر این شرکت سخنی از زبان فارسی در میان نیست. این اقدام مسلما ناشی از آن است که نمی خواهند حساسیت دولت و حتی مردم ایران را که نسبت به دخالت اجانب در کشورشان همیشه حساس بوده اند برانگیزند.

البته این اسناد به صورت رسمی قابل دسترسی است و از نظر حقوقی نمی توان بر آن ایراد گرفت. یک شرکت رسمی و قانونی و مجاز در آلمان از جانب ارتش آمریکا و ناتو ماموریت یافته سیاهی لشگر جمع کند، به آنها دستمزد دهد، قرار داد کار موقت با آنها تنظیم کند و دستمزد آنها را در کارت مالیاتی ثبت کند. حتی عبارت “کارت مالیاتی خود را همراه بیاورید“ و یا اینکه “باید اجازه اقامت در آلمان داشته باشید“ در این اسناد درج شده تا کسی به مغزش خطور نکند که افرادی در استخدام این شرکت هستند که اجازه اقامت ندارند و بطور سیاه کار می کنند. از نظر قانونی مو لای درزش نمی رود. چندین کارشناس نظامی، امنیتی، حقوقی و سیاسی این اسناد را تنظیم و منتشر کرده اند. راه فرار از همه طرف باز است و هر خواننده کنجکاو و پرسجوگر می تواند مشکوک بوده و یا بعنوان مفتری تحت تعقیب قرار گیرد.

بازیگران صحنه بسیار خوب گریم می شوند. آنها که برای ماموریتهای خطرناکتر بهر علت در این دوره های سه هفته ای مناسب تر تشخیص داده می شوند، به علت نیروی عضلانی و یا هوش و فراست مناسب و یا سایر استعدادهای مورد نظر می توانند طبیعتا از حقوق های بهتری برخوردار شوند و یا حتی قبل از استخدام رسمی با توصیه شرکتهای فوق اجازه اقامت قانونی بگیرند. مثلا شاید یک آدم با تجربه که مدتها در این دوره ها شرکت کرده و پشت پرده مشغول جمع آوری افراد برای ماموریتهای نانوشته در این اسناد قانونی است بتواند برای همه پناهندگانی که کارشان گیر کرده و یا کارشان را گیرداده اند و یا همه کسانی که مشاغل خویش را از دست داده و نیاز به پول دارند شرایطی فراهم کند که توسط این شرکت برای کارهای نانوشته نظیر جاسوسی، شنود، عملیات خطرناک نظامی در قلب “دشمن“ و... فعال شوند. استخدام آنها ظاهرا قانونی و برای شرکت در سیاهی لشگر است. از سیاهی کار آنها کسی خبر ندارد.

عده ای بی خبر نیز که دید سیاسی روشنی از مسایل اجتماعی ندارند و شاید مسحور “دموکراسی“ و لیبرالیسم این دنیای آزاد هستند، ممکن است واقعا از روی نیاز و اینکه شغلی پیدا کرده اند به این مراکز رجوع کنند. با این افراد دوگونه برخورد خواهند کرد. یا آنها را می پزند تا برای کارهای نانوشته آمادگی پیدا کنند و یا بعد از چندی عذرشان را می خواهند مشروط بر اینکه دهانشان را ببندند وگرنه سند اقامت آنها “دموکراتیک“ باطل می شود و در هیچ کجا به عنوان عنصر نامطمئن شغلی پیدا نخواهند کرد.

این اقدامات امپریالیستها تنها به این یک شاخه محدود نمی شود. مسلما آنها در بسیاری عرصه ها فعالند. کنگره آمریکا میلیونها دلار برای این عملیات تخریبی و جاسوسی و اطلاعاتی تصویب کرده است. ایجاد تزلزل در سایر مملاک، اشغال و غارت آنها از سیاستهای استراتژیک این کشورهاست. در میان ایرانیان سازمان مجاهدین خلق علنا برای جاسوسی اش برای آمریکا افتخار هم می کند. رادیوهای ساخته و پرداخته بیگانه راست و دروغ را تحویل مردم می دهند. نشریات فارسی زبان وابسته به امپریالیست و سازمانهای جاسوسی در شبکه اینترنت و دنیای حقیقی حضور دارند و... این امر شرایط مبارزه ما را سختتر می کند. برای روشنائی بخشیدن به مبارزه باید طبعتا بجای مخدوش کردن مرزها و همه با هم شدن باید مرزها را روشن کرد و به فعالیتها شفافیت داد. باید در تبلیغات سیاسی نقش امپریالیسم و صهیونیسم را در نظر گرفت و مبارزه دموکراتیک در ایران و مبارزه برای سرنگونی رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی را با مبارزه علیه اجانب و افشاء آنها پیوند داد. فقط در این راستاست که سره از ناسره جدا می شود و مردم راه درست را پیدا می کنند.

*****

نقل ازتوفان شماره 122 اردبهشت 1389 ارگان مرکزی حزب کارایران

www.toufan.org

toufan@toufan.org



تهاجم گسترده رژیم جمهوری اسلامی در خارج از کشور




بعد از جنبش دموکراتیک مردم ایران در 22 خرداد موجی از حمایت در خارج از کشور میان میلیونها ایرانی علیه رژیم جمهوری اسلامی برخاست. همه مخالفین رژیم همراه و مستقل از یکدیگر بر ضد رژیم بسیج شدند. هزاران ایرانی که تا دیروز علاقه ای به مبارزه اجتماعی و سیاسی نشان نمی دادند بیکباره در مقابل وحشیگری رژیم جمهوری اسلامی بپاخاستند و وجدانشان از این همه جنایات رژیم معذب شد. چهره های ناشناخته در میان نمایشات اعتراضی به چشم می خوردند. طبیعتا مانند همه جنبشهای توده ای بسیاری با انگیزه و اهداف خویش به این جنبشها روی می آورند. پاره ای فکر می کنند که کار رژیم تمام است و آنها باید برای خود در میان اپوزیسیون یک حساب سپرده ثابت باز کنند. هدف آنها آینده نگری کاسبکارانه است. عده ای که اکثریت را تشکیل می دهند بدلایل انسانی و نفرت از استبداد به میدان می آیند و بر زبان می آورند وقتی هموطنان ما با دست خالی در مقابل توپ و تانک و مسلسل بسیجی و اوباش و پاسدار ایستادگی می کنند و برای تحول در وطنشان جان خود یعنی عزیزترین کالائی را که دارند هدیه می کنند این حداقل وظیفه ما در خارج است که ندای آنها را به گوش جهانیان برسانیم و بگوئیم که شما تنها نیستید ما هم با شما هستیم. پاره ای از اپوزیسیون بویژه سطنت طلبان که تا کنون مردم از آنها مانند جزامیها پرهیز می کردند کوشیدند تا با طرح شعارهای انحرافی و چسباندن خویش به جنبش و تحریف مضمون شعار مردم که “ ما همه با هم هستیم“ خود را به بدنه جنبش خارج بچسبانند و با تکیه به محافل صهیونیست و امپریالیستی که رسانه های گروهی را کنترل می کنند برای خویش در پی کسب آبرو برآیند. مدعی بی تاج و تخت و تعلیم دیده پادشاهی ایران را راهی کردند که در سراسر جهان سخنرانی کند، خود را مدافع دموکراسی و حقوق بشر جا بزند و سخن از استقلال ایران بگوید و رژیم جمهوری اسلامی را مورد انتقاد قرار دهد که منافع ملی ایران را رعایت نکرده و به مصداق “آی دزد آی دزد“ مستبد و غارتگرند.

در بدو امر که اپوزیسیون ایران در خارج غافلگیر شده بود ما با سردرگمی آنها روبرو بودیم. پاره ای برایشان بی اهمیت بود که حتی با سلطنت طلبان به این بهانه که “دشمن اصلی“ رژیم جمهوری اسلامی است بیعت کنند و همان اشتباهات گذشته را تکرار نمایند. برای آنها جنبش همه چیز و هدف هیچ چیز بود. در عمل هر کس با ساز خود به میدان می آمد و شعارهای خویش را که حتی می توانست با شعار دیگر دسته ها متضاد باشد مطرح می کرد. این روش به اینجا منجر شد که جریانهای بی نام نشان و فاقد هویت سیاسی بتوانند به یاری رسانه های امپریالیستی و حمایت آنها مکانیسمی بوجود آورند که در راس حرکتهای اعتراضی قرار گرفته و از حضور نیروهای انقلابی در تبلیغات خویش بعنوان سیاهی لشگر استفاده کنند. خوشبختانه این معضل مورد توجه بسیاری نیروهای صمیمی قرار گرفت و حرکتهائی در جهت ایجاد تشکلهای توده ای دموکراتیک مستقل با شعارهای روشن انجام پذیرفت. این عمل هویت سیاسی اپوزیسیون را در کادر یک مبارزه دموکراتیک حفظ می کند و مانع می شود تا به بهانه “همه با هم“ استقلال خویش را در عمل از دست بدهد. پیروان تئوریهای منصور حکمت مجددا ماهیت خویش را به نمایش گذاردند و به بهانه حمایت از حقوق بشر نشست گفتگو با مدعی بی تاج و تخت پادشاهی ایران در شهر بن در آلمان فدرال تشکیل دادند و به رگ غیرت اعضای این تشکل نیز برنخورد. این نزدیکی، تف سر بالا به دست آوردهای انقلاب پرشکوه بهمن بود که یکبار برای همیشه به دوران پادشاهی در ایران پایان داد.

اندیشمندان رژیم جمهوری اسلامی که در وادی امر از این موج اعتراض غافلگیر شده بودند فورا دست بکار شده و تهاجم گسترده و با حسابی را نسبت به خارج در پیش گرفتند. هم اکنون در خارج از کشور مبارزه ای برای جلب ایرانیان و تسلط بر سیاست تبلیغاتی در گرفته است. سیاست رژیم جمهوری اسلامی مبتنی بر این است که از یک طرف به ایجاد “خانه های ایران“ در سراسر جهان بپردازد و با ارسال دعوتنامه به ایرانیان آنها را برای شرکت در این خانه ها دعوت کند و از جانب دیگر همان سیاست سرکوب را ادامه دهد.

رژیم جمهوری اسلامی برای افرادی که بهر صورت به علل گوناگون خانوادگی و یا شغلی ناچارند با سفارتخانه ایران در ممالک خارج در ارتباط باشند و آدرسهای خویش را در اختیار آنها گذارده اند تماس می گیرد و کنترل می کند که چه کسانی به این دعوتنامه ها اهمیت داده اند و چه کسانی آنها را به سطل خاکروبه افکنده اند. آنها می خواهند با این روش یک کنترل امنیتی در خارج از کشور ایجاد نمایند. حتی شواهدی در دست است که آنها به تماس تلفنی مستقیم با مهمانان می پردازند و یادآوری می کنند که مبادا تاریخ برگزاری جشنها و نشستها را فراموش کنند. این یک روش ارعاب جدید است. در کنار این کار آنها تصاویر معترضین را جمع آوری کرده و برای آنها در صورت مسافرت به ایران تولید مزاحمت می نمایند. پاره ای از دانشجویان معترض را که به ایران رفته بودند دستگیر کرده و به زندان انداخته اند. بارها در نشریات جمهوری اسلامی ایرانیان را از همکاری با اپوزیسیون انقلابی و یا شرکت در اعتراضات منع کرده اند و تهدید نموده اند که آنها را در صورت شناسائی مورد تعقب قرار می دهند. دوربینهای مخفی آنها در سفارتخانه ها از اعتراض مخالفین تصویر برداری می کند تا از آنها برای ایجاد رعب در میان ایرانیان استفاده کند.

در کنار این روش رهبران اصلاح طلب نیز عوامل خویش در خارج نظیر مخملباف، سروش، مهاجرانی و... را فعال کرده اند تا تلاش کنند رهبری جنبش سبز در خارج را به کف آوردند و اپوزیسیون انقلابی ایران را منفرد کنند.

برخورد آنها به اشغال سفارتخانه ایران در هلند بهترین نمونه برای شناخت ماهیت این “اصلاح طلبان“ است. آنها می خواهند در چارچوب یک جمهوری اسلامی “اصلاح شده“ فعالیت کنند و حاضر نیستند بپذیرند که دولت باید از دین جدا باشد. آنها تلاش می کنند با خلط مبحث که مسلمانان نیز باید در سیاست دخالت کنند همان وابستگی دولت به دین را در مقابل جنبش سکولار قرار دهند.

در حقیقت مرزها در خارج از کشور روز بروز بیشتر روشن می شود و محافل گوناگون بهتر ماهیت خویش را روشن می کنند. این عده با سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی مخالفند چه برسد به سرنگونی رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی. آنها بیشتر در جانب رژیم هستند تا در جانب مردم. رشد تضادها و تشدید مبارزه مردم وضعیت را شفافتر خواهد کرد. نیروهای انقلابی در این مبارزه باید در جهت بیان هویت سیاسی خویش بکوشند و نه آنکه در زیر حجاب “همه با هم“ و یا “دشمن اصلی“ رژیم جمهوری اسلامی است پنهان شوند و مردم را به گمراهی بکشانند. هم سلطنت را تائید کنند و هم زمینه محاصره اقتصادی و تجاوز به ایران را فراهم آورند.

جالب این است که این وظیفه تهاجم فرهنگی و امنیتی را تحت عناوین غیر سیاسی با توزیع فیلم، برگزاری جشنهای موسیقی و تاتر و... انجام می دهند. ورودیه یا ندارد و یا اگر دارد بسیار ناچیز است. آنها تلاش می کنند در این عرصه ابتکار عمل را در خارج به کف آوردند. مسافرت آقای رحیم مشائی مشاور رئیس جمهور به خارج و شرکتش در جشن نوروزی کنسولگری ایران در مونیخ که همه را دعوت به پیوستن به خانه ایران می کرد از این قبیل است. این “خانه“ ها معمولا خود را غیر سیاسی معرفی کرده و با خط درشت در اساسنامه خویش جمله معروف “ما به هیچ گروه و سازمان سیاسی متعلق نیستیم“ و یا ما “گروه مستقلی بوده به هیچ حزب و سازمانی وابستگی“ نداریم را می نویسند تا مردم را به جمعیت خویش بکشانند و اهداف خود را از طریق این جمعیتها برآورده نمایند.

رژیم در این امر از یاری اپوزیسیون سازشکار درخارج از کشور، بریده های سردرگم سازمانهای سیاسی اپوزیسیون برخوردار است. ما در مورد امکانات مالی و تبلیغاتی و خدمات دیگر این خانه ها به مصداق “آنچه عیان است چه حاجت به بیان است“ چیزی نمی گوئیم.

وظیفه نیروهای انقلابی در خارج از کشور این است که از تبلیغ در مورد این تشکلهای بی هویت که نمی خواهند کوچکترین مسئولیتی نسبت به سرنوشت مردم میهنشان داشته باشند در اینترنت و یا هر محل دیگری خود داری کنند. باید بکوشند با افشاء آنها مانع شوند تا مردم عادی به این تشکلها روی آورند. باید سیاست رژیم را به عکس آن بدل کرد. این تشکلهای دست پرورده رژیم نباشند که نیروهای اپوزیسیون را منزوی می کنند بلکه برعکس نیروهای اپوزیسیون باشند که این تشکلها را به عنوان دست آموزان رژیم منفرد کنند.

*****

نقل ازتوفان شماره 122 اردبهشت 1389 ارگان مرکزی حزب کارایران

www.toufan.org

toufan@toufan.org



اعدام با شمشیر رافت اسلامی

و بنام خداوند بخشنده مهربان



خبر می رسد که پروردگاران رژیم جمهوری اسلامی فورا برای سر به نیست کردن مبارزین درون کشور به انواع حیل مسلح شده اند. سابق بر این در عهد عالیجناب خاکستری یعنی آقای آیت اﷲ سابق و شیخ کنونی رفسنجانی رسم بر این بود که گروه های آدمکشی را با نشانه کردن اپوزیسیون خارج از کشور به خارج اعزام می کردند تا آنها را سر به نیست کنند در داخل ایران حتی نیازی به این اعزام و تدارک آن چنانی نداشتند. قربانیان دم در خانه آنها بودند. این روش سلاخی بسیار مورد شماتت جهان، مورد انزجار مردم ایران قرار گرفت و به عنوان قتلهای زنجیره ای در تاریخ ایران بنام بدنام جمهوری اسلامی ثبت شد. این روش آدمکشی تاثیر ناگواری برای رژیم جمهوری اسلامی در سراسر جهان و ایران داشت. آبروئی برای این رژیم باقی نگذاشت. در ایران نیز مردم دیدند که این رژیم رژیم قصابی است و دستگاه دادگستری آن به پشیزی نمی ارزد.





فشارهای جهانی به رژیم ایران از طریق مراجع جهانی و محکومیتهای این رژیم و سبعیتی که در آدمکشی به کار می برد وی را در افکار عمومی جهان بسیار منزوی کرد. حتی امپریالیستها بر این بودند که با تکیه بر اجرای حقوق بشر تجاوز به ایران و کشتار صدها حضار مردم کشور ما را توجیه کنند. این روش جمهوری اسلامی در جبهه مبارزین خارج از کشور چه ایرانی و چه غیر ایرانی در حمایت از ایران در مقابل تجاوز امپریالیستها شکاف می انداخت و این جبهه را تضعیف می کرد.

این روشها مغزهای بیمار سران رژیم و گردانندگان آنرا به کار انداخت تا روشهای جدیدی برای سر به نیست کردن مخالفین بیابند تا هم مخالف را ازبین ببرند و هم چهره خویش را با نقاب رئوفت اسلامی بپوشانند.



اخیرا برخی از اسراء را که آزاد کرده اند پس از آزادی به زیر ماشین گرفته اند و یا مدعی شده اند که مرگ آنها بعد از آزادی در اثر تصادم با اتومبیل بوده و آنها به سرعت قربانیان را دفن کرده اند. از خانواده ها خواسته اند که مراسم سوگواری برای آنها نگیرند و یا محدود بگیرند و اگر صدایشان در آمد سایر اعضاء خانواده را نیز سر به نیست خواهند کرد. وضعیتی پدید آمده که همه مردم ایران فاقد امنیت بوده و مشتی پاسدار مافیائی بر جان و مال و ناموس مردم حاکم اند و به سبک قرون وسطائی حکومت می کنند.



حزب ما از مواردی مطلع است ولی خانواده ها آنها از وحشت رژیم حاضر نیستند خبر آنرا رسما منتشر کنند. باین ترتیب آمار اعدامها در ایران کم می شود و رژیم توانسته از همان ریاکاری که هم کسوتانشان در غرب در موارد ضروری استفاده می کنند تا مخالفین خطرناک را سر به نیست کنند استفاده بجوید. البته می شود اعدام را از مجازاتهای تعبیه در قانون حذف کرد و مدعی شد که در کشور ما اعدامی صورت نمی گیرد. ولی اعدام نکردن در چارچوب رژیم جمهوری اسلامی به مفهوم آدم نکشتن نیست بلکه آدم کشی با روش مدرنتر است. این است که خواستار حذف اعدام از صورت مجازاتهای رسمی شدن در جمهوری اسلامی به یک تاکتیک ماهرانه نیاز دارد.



اخیرا ممالک "دموکراسیهای" غربی، آمار اعدامهای رسمی را در دنیا منتشر کردند. از نظر قدر مطلق چین در رده اول و ایران در رده دوم و آمریکا در رده سوم قرار دارد. ولی واقعیت این است که ایران نسبت به قیاس جمعیتش با چین و آمریکا به مراتب در ردیف بالاتری از چین قرار می گیرد. این را ممالک امپریالیستی به خوبی می دانند ولی مبارزه آنها و تبلیغاتشان بر ضد چین مهم تر از تبلیغاتشان بر ضد ایران است زیرا چین یک قدرت جهانی است و ایران در بهترین حالتش یک قدرت منطقه ای است.



رژیم ایران بی محابا آدم می کشد ولی در عین حال از تاثیر روانی آن در جامعه بی خبر نیست. می داند که مردم بشدت از این سبک کار منزجرند و این رژیم را به عنوان یک رژیم بربرمنش بخوبی می شناسند. این فشار افکار عمومی در داخل، رژیم را وادار می کند که در تبلیغات خویش تغییراتی بوجود آورد. اگر تا دیروز با حربه محارب با خدا و مفسد فی الارض، افراد را رسما می کشتند و یا در ملاء عام برای ایجاد رعب و وحشت بدار می آویختند امروزه تلاش دارند از روشهای دیگر استفاده کنند به خصوص اینکه اتهامات “محارب با خدا“ و یا “مفسد فی الارض“ بیشتر موجب تمسخر مردم شده است. رژیم در این جنگ تبلیغاتی و بخیال خودش ایجاد رعب، قافیه را باخته است. وقتی جوانان ایرانی با سینه های سپر کرده به مصاف گلوله های اسلامی می روند دیگر چه جای توسل به اعدام در ملاء عام می ماند. در اینجا فقدان تاثیر این سیاست پس از سی سال، برر‍ژيم روشن است.



وقتی جنایات رژیم در کهریزک به علل اختلافات درونی فاش شد خامنه ای که در بادی امر دست پاچه شده بود امر به بستن زندان غیر قانونی و مخفی کهریزک کرد که گویا با استاندارهای جهانی مغایرت دارد. ولی زندان کهریزک با استانداردهای اسلامی کاملا جور در می آید. آنها مدعی شدند که قربانیان این زندان که در اثر تجاوز و شکنجه جان داده بودند در اثر بیماری مننژیت فوت کرده اند. قاضی مرتضوی که از جلادان رژیم بود بنا بر دستور رهبر، احکام این افتضاح را صادر کرده بود.



این بار به علت فشار افکار عمومی و اینکه پای یاران رژیم نیز در میان بود نمی توانستند به همان اتهامات متداول نظیر “محارب با خدا“ و یا “مفسد فی الارض“ استناد کنند و برای آدمکشی خویش از دین اسلام و فتوی روحانیت مدد بگیرند. این تناقض ایجاد شده در رفتار رژیم و اینکه برای تسکین وجدان عمومی مدعی شدند كه به این امر رسیدگی می نمایند حاکی از شکستهای سرکوبگرانه رژیم است. دستگاههای فعال مایشائی نظیر پاسداران و سایر گروههای سرکوب که با الهام از “رافت اسلامی“ مستقل عمل می کنند نمی توانند کاملا قابل کنترل باشند. با رشد مبارزه مردم و تحولاتی که بعد از 22 خرداد در حال شکلگیری است رژیم را وادار کرده است در شکل سرکوب و اعمال قهر تجدید نظر کند. این تجدید نظر بتدریج دارد به صورت یک سامان شکل یافته در می آید. این روش را ژنرالهای دیکتاتور آمریکای لاتین سالها آزمایش نمودند. هزاران نفر مفقود در شیلی و آرژانتین، آدمربائی دولتی و سر به نیست کردن بی سرو صدای آنها گواه روش آنها بود. آنها از برگزاری دادگاههای “مزاحم“ پرهیز می کردند و با حکم حکومت نظامی مبارزین را ربوده و به قتل می رساندند و بدریا می ریختند.

سیاست های اخیر رژیم که در ابعاد گسترده به علت گستردگی مبارزه مردم جریان دارد به علل فوق است. وظیفه نیروهای انقلابی از جمله طبیعتا کسب خبر و جمع آوری اطلاعات است. این اسناد باید روزی بر سیاهه جنایات رژیم جمهوری اسلامی افزوده شود. البته نمی توان روشی را اتخاذ کرد که بستگان این قربانیان را مستقیما مورد سرکوب قرار دهد. این کار از وجدان انقلابی بدور است و بی توجهی به وضعیت خانواده قربانیان را نشان می دهد. نیروهای انقلابی باید برای حفظ این خانواده ها احساس مسئولیت کنند تا اعتماد و اطمینان آنها را جلب نمایند. نیروهای انقلابی و دموکرات باید ابزار و وسایلی بیابند تا این تاکتیک رژیم را که به عنوان یک ابزار مهم سرکوب مورد استفاده قرار می گیرد خنثی کنند.

*****

نقل ازتوفان شماره 122 اردبهشت 1389 ارگان مرکزی حزب کارایران

www.toufan.org

toufan@toufan.org





“آزادیهای بی قید و شرط“ یک فریب بورژوائی


“رهنمائی کی توانی


ای که ره را خود ندانی“


یکی از شعارهای کمونیستهای سابق و توبه کار که مد روز است شعار معروف “آزادیهای بی قید و شرط“ سیاسی است. این توبه کاران آزادیهای بی قید و شرط سیاسی را از طبقه حاکمه برای زحمتکشان نمی طلبند، بلکه از کمونیستها می خواهند که آزادیهای بی قید و شرط را برای بورژواها به رسمیت بشناسند و برای تاثیر نظریات سوسیال دموکراتیک اصلاح طلبانه خویش به ابزار تهمت، ارعاب توسل جسته و کمونیستهای انقلابی را که برای انقلاب اجتماعی و نه اصلاحات پیش پا افتاده مبارزه می کنند به دیکتاتوری، ضد دموکرات، سنتی، عقب مانده و... منتسب می نمایند. آنها به این هم قناعت نمی کنند و تلاش دارند در درون سازمانها و احزاب کمونیستی اصول من در آوردی بنام اصل “آزادی افکار“ و “تبلیغ نظریات مخالف“، “برسمیت شناختن حقوق اقلیت“ را تبلیغ کنند، آنها خود را “نوین“ و دیگران را “کهنه پرست و دگماتیک“ جلوه می دهند و از الفاظ دهان پر کن و بی محتوی که مورد پسند بورژوازی است استفاده می کنند تو گوئی احزاب کمونیستی برای آن بوجود می آیند که بجای تبلیغ نظریات کمونیستی حامی و مبلغ نظریات ضد کمونیستی باشند. البته این نظریات به ظاهر “نوین“ جدید نیست. این بحث حداقل از زمان برنشتین در جنبش کمونیستی و در زمان خود در جنبش سوسیال دموکراسی وجود داشته و هر بار به علت شرایط مادی و طبقاتی جامعه سربلند می کند. لنین بارها این نظریات ضد کمونیستی و ضد دموکراتیک را افشاء کرد ولی بورژوازی روی ضعف حافظه تاریخی کارگران حساب می کند. این عده مبارزه درون و بیرون حزبی، عرصه های گوناگون مبارزه را تحت تاثیر افکار بورژوائی مخلوط می کنند. از سینه سپر کرده آنها که خود را “نوین“، “دموکرات“ و “آزادیخواه“ جلوه می دهند نباید ترسید. پهلوان پنبه هايی بیش نیستند که تصمیم به عقب نشینی “آبرومندانه“ برای سرنگون شدن به منجلاب لیبرالیسم را گرفته اند. یک عقب نشینی غیر صمیمانه با انتساب اتهام به دیگران.

درخواست “آزادیهای بی قید و شرط“ سیاسی از بورژوازی که دردوران امپریالیسم حتی به آرمانهای نخستین لیبرالی خویش خیانت کرده و پرچم دفاع از دموکراسی و آزادی را بدور افکنده است برای ایجاد فضای سیاسی مناسب و مطلوب در دوران سلطه بورژوازی امپریالیستی در جامعه و وادار کردن حاکمان به عقب نشینی و افشاء آنها با این تاکتیک و کشاندن آنها به انزوای سیاسی، روش مناسبی است. ولی ایجاد توهم در این مورد که در مبارزه اجتماعی بورژوازی به این خواست زحمتکشان تن در می دهد یک خرافه بورژوائی است. نفهمیدن مضمون مبارزه طبقاتی است. نشناختن دشمن طبقاتی است. بارها بورژوازی باین اصل خیانت کرده و با دروغ و دغل و فریبکاری و جعل و سانسور و تحمیق افکار عمومی کار خویش را از پیش برده است. تجاوز به عراق و اختراع اسناد ساختگی و یا تجاوز به افغانستان و فلسطین تنها پاره ای از نمونه های امروزی آن هستند. بورژوازی هم اکنون نیز اخبار مربوط به افغانستان، عراق، لبنان و ممالک آمریکای جنوبی را سانسور می کند و دروغ و جعلیات در مورد آنها به عنوان “آزادی“ بیان منتشر می کند. آنها هر وقت از ایران خواهان گرفتن امتیازات هستند در ایران انبارهای مخفی بمبهای اتمی پیدا می کنند و هر وقت امتیازات را بدست آورند از پخش اخبار افشاء گرانه در مورد ایران، از رسانه های گروهی خویش خود داری می کنند و یا در ساعتی به پخش آن از نظر تشریفاتی می پردازند که اکثریت قریب به اتفاق مردم بویژه کارگران و زحمتکشان در خواب نازند. آنها خبرگزاریها و سامان اطلاعاتی را کنترل می کند. در دوران امپریالیسم اطلاعات نیز انحصاری می شود. آنها ساخت افکار عمومی را با نظارت عمیق بر رسانه های گروهی در دست می گیرند. این طبقات حاکمه هستند که با ساز و کاری که بوجود آورده اند تصمیم می گیرند کدام اطلاعات را در چه زمان و در کجا منتشر کنند و... این چگونه دفاع از آزادیهای بی قید و شرط است که حق حیات ملت فلسطین را برسمیت نمی شناسد و آنها را قتل عام می کند. در مورد فلسطین که حتی حق آزادی اندیشه و نه آزادی بیان را که دو مقوله کاملا گوناگون هستند از آنها سلب کرده اند. البته “آزادی اندیشه“ به شرطی که بیان نشود در تمام ديکتاتوري ها برسمیت شناخته می شود و حتی به آن احترام می گذارند. اندیشه ایکه تنها برای پشت میز کار باشد و بدرد فعالیت اجتماعی نخورد یعنی اندیشه ایکه در جامعه ارکان مناسبات استثماری را برهم نزند از نظر بورژوازی اندیشه “خطرناک“ نیست. این اندیشمندان می توانند در اطاق کار خویش میلیونها صفحه کاغذ سیاه کنند که برای پختن نان در تنور خوب است و گزندی به سلطه طبقات حاکمه نمی زند. کمونیستی که این امر را نفهمد همیشه آلت دست بورژوازی حاکم است. مضحک کمونیستهای مد روزی هستند که از احزاب و یا سازمانهای کمونیستی که بر اساس داوطلبانه پدید آمده اند و روابط شان رفیقانه و بر اساس اعتماد متقابل استوار شده، در روابط درونی حزبی می خواهند که این اصل را در درون خود اجراء کنند. سیل اتهامات ناروائی نیست که بی حزبها و دشمنان طبقه کارگر از این طریق نصیب کمونیستها نمی کنند.

باید به این پرسش نخست پاسخ داد که کمونیستها به چه منظور و هدفی در پی تشکیل حزب طبقه کارگر هستند. به چه منظور کمونیستها می خواهند یک سازمان مستقل کارگری بوجود آورند که داری خط مشی مستقل خویش باشد. به چه منظور کمونیستها در تلاش اند تا طبقه کارگر در مبارزه اجتماعی، سیاهی لشگر طبقه بورژوازی نباشد. روشن است باین منظور که کمونیستها می خواهند قدرت سیاسی را کسب کنند، قدرت سیاسی را حفظ کنند و از این ابزار سیاسی برای تغییرات بنیادی اجتماعی که حذف مالکیت خصوصی بر وسایل تولید است استفاده کنند و اقتصاد جامعه را به اتکای قدرت سیاسی در قالب دولت دیکتاتوری پرولتاریا به نفع استثمار شدگان سازمان دهند. برای این کار کمونیستها به مفهوم اخص به وسیله ای بنام حزب طبقه کارگر که در برگیرنده کارگران کمونیست و پیشروست نیاز دارند تا طبقه کارگر را در مجموع بدور آرمانهای مارکسیستی لنینیستی بسیج کرده و آنها را برای کسب قدرت سیاسی رهبری کنند. این حزب باید از هر نظر مستقل عمل کند. چه از نظر سیاسی، فرهنگی، ایدئولوژیک، تبلیغاتی، عملیاتی، سازمانی، نظامی و یا هر اقدام راهبردی و تاکتیکی دیگری. حزب طبقه کارگر برای این بوجود نمی آید که مبلغ نظریات بورژوازی در درون و بیرون خود باشد. دقیقا لزوم حزب طبقه کارگر از آنجا ناشی می شود که تا قبل از سوسیالیسم علمی این طبقه بحكم اجبار، همیشه مبلغ نظریات بورژوازی بود و خودش مستقیما و مستقل عمل نمی کرد. حزب طبقه کارگر محصول سالها مبارزه و تجربه تعمیم یافته ی کمبود رهبری مبارزه طبقه کارگر بوده است. حال عده ای پیدا شده اند که پیشنهاد می کنند ماهیت حزب طبقه کارگر را عوض کنیم. آنها دیگر واقعیت وجود حزب طبقه کارگر را نمی توانند نفی کنند، دیگر نمی توانند بگویند طبقه کارگر نیازی به حزب ندارد و می تواند در سایر احزاب بورژوازی حل شود. بر این تبلیغات تجربه زنده زندگی خط بطلان کشیده است پس به زعم آنها باید ماهیت حزب موجود را آنچنان عوض کرد تا برای طبقه بورژوازی بی خطر شود و دورنمای کسب قدرت سیاسی و دیکتاتوری پرولتاریا را از خاطر بزداید. برای اینکار باید مانع شد که طبقه کارگر مستقل عمل کند، باید دیوارهای خارجی حزب را نگاه داشت ولی آن را از درون چنان پوساند که از آن چیزی بجز لاشه یعنی بیش از سوسیال دموکراسی اصلاح طلب یعنی بیش از حزب اصلاحات بورژوازی که در رقابت با سایر احزاب بورژوازی است، باقی نماند. این امر به طرق گوناگون صورت می گیرد و بیان یک مبارزه ریشه ای ایدئولوژیک است.

حزب طبقه کارگر مظهر وحدت اندیشه و عمل طبقه کارگر است. یعنی حزب در عرصه سیاسی و ایدئولوژیک وحدت نظر داشته و این وحدت نظر را که از درون بافت سازمانی مرکزیت دموکراتیک شکل می گیرد به وسیله ی مبارزه موثر خویش بدل می کند. این بدان معناست که حزب بیان وحدت نظر، بیان وحدت عمل، بیان تبلیغات واحد و بیان شعارهای واحد و مبارزه با آشفته فکری و پراکندگی است. حزب است که باید خط مشی درست را در میان کوهی از فریبکاریها، دروغها، عوامفریبیهای بورژوازی به میان طبقه کارگر و سایر زحمتکشان برده آنها را وحدت داده و نیرویشان را در جهت کسب قدرت سیاسی بسیج کند. حزبی که سمبل ترویج پراکندگی و آشفته فکری باشد، حزبی که خودش در درون وحدت نظر ندارد، حزبی که هنوز خودش نمی داند چه می خواهد و هم شخصیتهای رهبری اش به منش فردی و “استقلال فکری“ فردگرایانه خویش بیشتر اهمیت می دهند تا منافع جمعی، حزبی که گرفتار “آزادیهای بی قید و شرط“ در درون شده و اراده اتخاذ تصمیم یگانه سیاسی را از خود سلب کرده است و در انتظار جلب نظرِ دل ِ آخرین و عقب مانده ترین عنصر حزبی انتظار می کشد و بی اراده در گرو تصمیم آخرین نفر با احترام به اصل “آزادیهای بی قید و شرط“ سیاسی خبردار ایستاده است، نمی تواند مظهر اراده واحد طبقه کارگر باشد، از اراده آهنین برخودار باشد و نمی تواند اصل سازمانی مرکزیت دموکراتیک را برسمیت بشناسد، نمی تواند نماینده حزب پیشروان باشد. این حزب طبیعتا نمی تواند اندیشه واحدی را به میان طبقه کارگر ببرد. این حزب و یا سازمان، نمونه منفی و مظهر خرابکاری در جنبش کارگری است. حزبی که دچار سرگیجه است نمی تواند موجب وحدت طبقه کارگر باشد و به پراکندگی خاتمه دهد. این حزب و یا تشکل در درجه نخست باید هویت خویش را روشن کند و لزوم موجودیت خویش را به اثبات برساند. کار این حزب به مصداق شعر زیر است:

رهنمائی کی توانی

ای که ره را خود ندانی.

بر همین اساس است که اکنون سخنانی نظیر “آزادی بیان“ در درون حزب، “ستون آزاد“ در درون مطبوعات علنی حزبی زیر لوای مسخره حق اقلیت، آنهم اقلیت آستین سرخود و گردنکش و مستبدی که حق اکثریت را برسمیت نمی شناسد ورد زبانها شده است و بسیاری از تشکلهائی را که پی این عوامفریبی بورژوازی رفته اند فلج کرده و به انشعاب کشانده و یا می کشانند. طبیعی است که هر تصمیم حزبی باید بر اساس موازین سازمانی لنینی با احترام به حق اکثریت اتخاذ شود. حق اقلیت که معلوم نیست همیشه اقلیت ثابتی باشد که در آن صورت در واقع فراکسیون ضد حزبی است، حق بحث و بیان نظریات در دوران مجاز بحث و تبادل نظر برای اتخاذ تصميم، در درون حزب است. پس از اتخاذ تصمیم دیگر هیچ اقلیتی نمی تواند به حقی واهی و دروغین که در هیچ کجای دنیا وجود ندارد استناد کند و باز حرف خودش را بزند. آنوقت چه نیازی به اتخاذ تصمیم و بحث و تبادل برای رسیدن به تصمیم مشترک است. این اقلیت ناقض تصمیمات حزبی، مستبدی بی نظیر است که فقط استقرار نظریات خویش را به عنوان حق دموکراتیک برسمیت شناخته و برای سایر نظریات بویژه نظر اکثریت اساسا ارزشی قایل نیست و آنها را برسمیت نمی شناسد. کار به مصداق این است که مال من مال خودم و مال تو هم مال من است. این درک دموکراتیک نیست ارتجاعی، عقب مانده و بیمارگونه است. حتی در تصمیمات احزاب بورژوازی نیز وضع طوری است که آنها در بیرون به زبان واحد سخن می گویند. ناراضیها را در انتخابات بعدی در فهرست اسامی نامزدها قرار نمی دهند. معلوم نیست این عده این تئوریهای من در آوردی را از دکان کدام بقالی خریده اند.

البته وحدت نظر و اراده واحد در درون هر تشکل دموکراتیک سیاسی بر اساس بحث و تبادل نظر و احترام متقابل رفیقانه بوجود می آید. ولی این روند تصمیم گیری بی انتها نیست. مقرراتی دارد، دوَران زمانی دارد و سرانجام با اتخاذ تصمیم پس از بحثهای کافی با رای اکثریت، توجه کنید با رای اکثریت و نه رای اقلیت تامین می شود. اقلیت اگر دموکرات است و مستبد نیست باید حق رای اکثریت را تا موقعیکه بر اساس پذیرش اصول مارکسیستی لنینیستی است برسمیت بشناسد و تابع تصمیم حزبی باشد. اقلیتی که همه تصمیمات حزب را منوط به تامین نظرات خودش نماید ضد دموکرات، مستبد، مخالف اصول سازمانی مرکزیت دموکراتیک و ضد حزبی و لیبرال است. تصمیمات حزبی چون در مراجع دموکراتیک حزبی و از طریق بحث و تبادل نظر رفیقانه از جانب گروهی رفقای داوطلب فداکار و از خودگذشته پدید می آید ماهیتا با همه تصمیمات بورژواها متفاوت است. بورژواها در مبارزات ایدئولوژیک خویش با کمونیستها آنها را به “کمونیستهای خوب“ و “کمونیستهای بد“ تقسیم می کنند و زیر بال “کمونیستهای خوب“ را می گیرند. “کمونیستهای خوب“ کمونیستهايی هستند که “استقلال فکری“ دارند و زیر بار تصمیمات حزبی به بهانه احترام به نظر اقلیت نمی روند. این بیماری گریبان پاره ای از کمونیستهائی را که زیر بنای فکری محکمی ندارند و از ارعاب بورژوازی وحشت می کنند گرفته است.

متاسفانه شما بر سر هر گذری که می روید گوشتان از این سخنان بی محتوی و دروغین درد می گیرد و اینطور بنظر این افراد رسیده است که مطالب نادرست در اثر کثرت استعمال به صورت اسم عام در آمده و برسمیت شناخته شده است. دیگر نیازی به استدلال و ریشه یابی نیست.

این در حقیقت از وجود دو جریان فکری در جنبش کمونیستی جهانی و از جمله ایران حکایت می کند. این دو جریان همان مبارزه میان لیبرالیسم و سوسیالیسم است.

این مبارزه مبارزه جدیدی نیست از بدو پیدایش مارکسیسم، ما با این دو تفکر روبرو بوده ایم. احزاب اصلاحات اجتماعی چیزی بنام “هدف غائی“، دیکتاتوری پرولتاریا، تئوری مبارزه طبقاتی را که گویا با یک جامعه دموکراتیکی که بر طبق اراده اکثریت اداره می شود تباین دارد، نمی پذیرند. خواست آنها در طی مبارزه طبقاتی همواره این بوده است که به عقب برگردیم از کسب قدرت سیاسی انصراف بجوئیم، کمونیستها و حزب نباید در کار طبقه دخالت کند، طبقه کارگر باید خودش بطور خودبخودی رهبران اندیشمند خویش را بیابد و... آنها با دروغگوئی مفهوم دیکتاتوری پرولتاریا را که یک مفهوم علمی طبقاتی و قطب متضاد دیکتاتوری بورژوازی است با استبداد فردی، و قلدر منشی و... قیاس می کنند و تمام قوت استدلال آنها نه در تئوری بلکه در استفاده از عبارت “دیکتاتوری“ است. آنها سعی می کنند نسل جوان را با این ایده پرورش دهند که “تو باید مستقل“ فکر کنی و “برای نظر دیگران احترام قایل شوی“ و... و منظورشان از این تبلیغات تنها مخالفت با نظریات مارکسیستی لنینیستی است که از خارج بدورن جنبش نفوذ می کند. آن “استقلال فکری“ که از آن سخن می رود حرف پوچ و ضد علمی ای بیش نیست چون انسانها در جوامع پیش یافته بدنیا آمده و افکارشان اکتسابی است. آنها این افکار را بطور مستقل به عنوان آیه های آسمانی پیدا نکرده اند و در دنیا نیز بیش از 6 میلیارد طرز فکر گوناگون وجود نداشته، ندارد و نخواهد داشت. این “افکار مستقل“ اکتسابی است و از محیط مادی پیش یافته کسب شده است. ولی این محیط مادی پیش یافته محیط کمونیستی نیست، محیط تنقید از کمونیسم و دشمنی با آن است، محیط عادی جلوه دادن بهره کشی انسان از انسان است، محیط بورژوائی با تمام طرز تفکر بورژوائی که متکی بر تقدس مالکیت خصوصی بر وسایل تولید است پدید آمده است. تعریف از قوه قضائیه، قوانین، فلسفه، دروس اجتماعی در مدارس، در تعریف دولت و مجلس و حق رای و... “افکار مستقلی“ است که در مغز جوانان فرو کرده اند که آنرا بدیهی، طبیعی و عام جلوه می دهند تو گوئی این افکار مادر زادی است، مقدس است و باید بطور طبیعی همینگونه باشد. نسل جوان مرتبا با این تنقید پرورش یافته است. در اثر کثرت تبلیغات چنین برسمیت شناخته شده که گویا این تعاریف جنبه عام داشته و هر چه با آن در مغایرت باشد و بخواهد آنرا جایگزین کند هدفش نقض “افکار مستقل“، “بی احترامی به نظر دیگران“ است. دارندگان این نظر در تحلیلهای خویش ازمقدمات نادرست حرکت می کنند. مغزهای آنها قبلا از همان بدو تولد مانند آینه ای اندیشه های محیط را در خود بازتاب داده است. یک اصل ماتریالیسم دیالکتیک به ما می آموزد که “انسانها پرورده محیط مادی خویشند“. “افکار مستقل“ وجود نداشته و نخواهد داشت. افکار طبقاتی است. وقتی عده ای پرچم “افکار مستقل“ و یا “استقلال فکری“ را بلند می کنند و قصد دارند در دل طرف مقابل رعب و احترام مصنوعی ایجاد کرده فریب تبلیغات بورژوائی را خورده اند که اندیشه های خویش را نظریات عام جا می زند که هنجار اجتماعی است و نباید از آن تخطی شود. از نظر بورژوازی آنچه کمونیستها می گویند برای شستشوی مغزی است و نباید آنرا برسمیت شناخت. البته آنها از یک نظر حق دارند. آنها مخالف آن اند که کمونیستها در مغز انسانهائی که شستشوی مغزی در خانواده، دوران آموزش و اجتماع دریافت کرده اند با افکار نوین و انسانی نفوذ کنند و چشمان آنها را بگشایند. شما هر وقت با چنین انسانهای “مستقلی“ روبرومی شوید فورا احساس می کنید که منظور آنها طرد افکار کمونیستی است. افکار کمونیستی بزعم آنها در اثر قرنها تبلیغات طبقات حاکمه یک ایده “نفوذی و تحمیلی“ و مغایر با “استقلال فکری“ است.

در حقیقت ما در اینجا نیز با اساس مبارزه لیبرالیسم بر ضد سوسیالیسم روبرو می شویم. وظیفه کمونیستها مبارزه با این ایدئولوژی و شنا کردن برخلاف مسیر آب است و نه اینکه مانند ماهی مرده دروغهای بورژوازی را تبلیغ کنند و تسلیم آن شوند.

شما به ارگانهای سیاسی پاره ای تشکلهای مدعی کمونیسم نگاه کنید. برای بستن دهان خوانندگان، برای اینکه متهم به “دیکتاتوری“ نشوند، برای “ارضاء خرده بورژواهای“ داخل حزب و بدست آوردن دل آنها که دهانشان را ببندند تا وحدت موهومی شان را حفظ کنند، ستونهای “آزاد“ اظهار نظر ترتیب داده اند. آزاد از چه چیز؟ از مارکسیسم لنینیسم؟ و برای محکم کاری نوشته اند که مسئولیت حرفهای این نگارندگان را نیز بعهده نمی گیرند چون نظریات شخصی آنهاست، ولی مسئولیت اعمال خوانندگان که تحت تاثیر این یا آن مقاله قرار می گیرند بعهده کیست؟ آیا آنجا هم می شود از زیر بار مسئولیت شانه خالی کرد؟. وقتی کسی جزوه های احمد زاده و یا امیر پرویز پویان را پخش می کند تنها نمی تواند به اصل موهومی “استقلال فکری“ و یا “آزادی اندیشه“ توسل جوید و از خود سلب مسئولیت کند. وی مسئول همه کارهای درست و نادرست چریکها نیز می شود و این در مورد همه نظریات صادق است چه در مورد رویزیونیستهای توده ای چه در مورد کمونیستهای توفانی. این تشکلها تنها به “نظرات شخصی“ احترام نمی گذارند و گویا برای این بوجود آمده اند که نظریات شخصی دیگران را تبلیغ کنند و در توجیه این روش نادرست خود افزوده اند تنها آن نظریاتی نظر تشکل آنهاست که فاقد امضاء باشند. مقالات امضاء شده با مسئولیت خود امضاء کننده نوشته شده است. حقیقتا این افراد پراکنده که هیچگونه انضباطی را نمی پذیرند و در زیر بار سنگین “منیّت“ خویش خورد شده اند چه شخصیتهای “بزرگی“ هستند که تشکلها باید از آنها حساب ببرند. از این روش لیبرالیستی مهملتر چیزی وجود ندارد.

کمونیستها در تبلیغات خود نظریات کمونیستها، تحلیلهای آنها را منتقل می کنند، زیرا می خواهند استقلال فکری طبقه کارگر را که تا کنون توسط تبلیغات بورژوازی و دروغهای آنها از بین رفته است را ایجاد کنند و آنها را بدور ایده های کمونیستی، سیاستهای مارکسیستی لنینیستی متشکل نمایند. کمونیستها مخالف شستشوی مغزی عام توسط بورژوازی هستند و می خواهند مردم با دید علمی واقعیتهای جهانی را ببینند. کمونیستها نمی توانند مبلغ نظریاتی باشند که کمونیستی نیست و یا در عمل ایجاد پراکندگی فکری، آشفته فکری می کند. ارگان سیاسی یک سازمان نقش وحدت دهنده، نقش سازمان دهنده دارد. وقتی کسی در ایران آنرا دریافت می کند باید همانگونه فکر و تبلیغ و تحلیل کند که کسی آنرا در کانادا، اروپا و یا استرالیا انجام می دهد. شما در هر جای دنیا که باشید بدون اینکه نام فرد خاصی را بدانید از نوع تحلیل وی می دانید تحت تاثیر کدام نظریات است. این آن نقشی است که یک ارگان کمونیستی باید ایفاء کند. ارگان نماینده تفکر فرد نیست نماینده تفکر جمعی است و باید موجب وحدت اندیشه و نه تفرقه اندیشه شود. وقتی خواننده ای ارگانی را در دست می گیرد باید بفهمد که سرانجام کدام نظریه را بپذیرد. اگر مقالات درج شده مغایرتی با خط مشی تشکل و حزب مفروض ندارد باید بنام حزب چاپ شود و مسئولیتش را نیز حزب بعهده بگیرد. حزبی که حاضر نیست مسئولیت آنچه را که تبلیغ می کند بعهده گیرد حزب نیست، جدی نیست، محفل گپ زنی روشنفکرانه و جمع مستان بی مسئولیت است. این شکل کار اپورتونیسم محض است. یک خواننده از همه جا بی خبر که به دوز و کلک حقوقی و پشتکُ وارو زدنهای سیاسی وارد نیست از کجا باید به کنه مسایل و درستی یک تحلیل پی ببرد. کار به آنجا می رسد که بتدریج امضاء کنندگان مقالات خط مشی یک ارگان سیاسی را تعیین می کنند. کار به آنجا می رسد که آنها تنها زمانی کمک مالی به صندوق حزبی می کنند که مقالاتشان چاپ شود، کار به آنجا می رسد که این افراد برای رفع خستگی به مرخصی می روند و کار ارگان را می خوابانند، کار به آنجا می رسد که این “شخصیتها“ئی که در پی “آزادی بی قید و شرط“ در درون احزاب کمونیستی لم داده اند حقوق ویژه پیدا می کنند، تابع هیچ تصمیم حزبی که آزار دهنده است و “شخصیت“ آنها را جریحه دار می کند نیستند ولی می خواهند در همه تصمیمات بدون قید وشرط شریک باشند و اجرای آن تصمیمات نیز مشروط به موافقت آنها است. کار به آنجا می رسد که حزب تحت فشار بیگانگان است و همیشه در حالت دفاعی به سر می برد، و این کار مغایر وظیفه حزب است که از سردرگمی خواننده جلوگیری کند. حزب محل تائید خودنمائی خرده بورژوازی و تقویتِ منشِ فردی افراد نیست که با امضاهای خویش کمبود شخصیت خویش را جبران کنند. کمونیستها به “گمنامی“ اهمیت می دهند و نه به “نام آوری“. اگر مقاله و نظری مغایر نظر حزب است دلیلی ندارد که بنام حزب منتشر شود. مگر قرار بر این بوده کمونیستها تجمع کنند، ارگانی را در شرایط سخت جانی و مالی منتشر نمایند و تازه نظریات مخالف خویش را تبلیغ نمایند؟ این چگونه درکی از دموکراسی است؟ این دیوانگی بیمارگونه و بزدلی سیاسی از ترس “حرف مردم“ و آن “افکار عمومیبورژوائی“ است که پایانی بر آن متصور نیست. این سپر انداختن در مقابل تبلیغات ریاکارانه بورژوازی است که حق آزادی بیان کمونیستها را هرگز برسمیت نشناخته است. مگر مطبوعات بورژوازی در این زمینه کمبود دارند که کمونیستها باید سر برسند و آنرا جبران کنند؟ مگر تعداد آنها کم است که ما هم به خیل آنها بپیوندیم؟ این واعظان غیر متعذ کدام نشریه بورژوازی “دموکرات“ را می شناسند که حاضر شود در ستون “آزادش“ با تیراژ بالایش نظریات کمونیستها را تبلیغ کند؟ چنین نشریه “نیست در جهان“ وجود خارجی ندارد. کمونیستها تنها مسئول تبلیغ نظریات خویش هستند و نه تبلیغ نظریات دیگران. تبلیغ نظریات دیگران که امری تحمیلی و ناشی از شستشوی مغزی است عین استبداد و درک معیوب از دموکراسی طبقاتی است.

اپورتونیستها در جنبش کارگری همیشه مفاهیم اجتماعی را از مضمون طبقاتی آنها جدا می کنند، آنها با نفی مبارزه طبقاتی با نفی این واقعیت که فرجام مبارزه طبقاتی باید به کسب قدرت سیاسی از طرف پرولتاریا منجر شده که جامعه جهانی کمونیستی را مستقر سازد مفاهیم اجتماعی را از متن مبارزه طبقاتی جدا کرده به مفاهیمی “ناب“ و از “آسمان نازل شده“ و تهی از مضمون اجتماعی و علمی بدل می کنند. عوامفریبان در این عرصه به علت احترام عمیقی که در روان انسانها نسبت به واژه آزادی وجود دارد با عبارات “آزادی“، “دموکراسی“ شعبده بازی می کنند. آنها از “آزادیهای بی قید و شرط“ سخن می رانند بدون آنکه آنرا در شرایط سلطه طبقات استثمارگر برای زحمتکشان تقاضا کنند. آنها این “آزادی“ را برای همه البته فقط در حرف می خواهند. آنها نمی بینند و نمی خواهند ببینند که آزادی زحمتکشان همیشه با قید وشرط ابزارهای سرکوب طبقات حاکمه بوده است. آنها از این واژه ها عبارات “ناب“ می سازند که وجود خارجی ندارند. آزادی و دموکراسی همیشه طبقاتی بوده و از منظر مبارزه طبقاتی به آنها نگاه می شود. همین نظریه پردازان در عمل ولی آن کار دیگر می کنند. تمام نقطه نظریات حزب ما را که مخالف نظر آنهاست و آنها را افشاء می کنند در صفحات اینترنتی خویش منتشر نمی کنند، از آزادی صحبت می کنند ولی در عمل سانسور می نمایند و جلوی ترویج نظریات ما را می گیرند. این واقعیت مجددا اثبات می کند که انسانها را نباید بر اساس لباس مجلل آنها بلکه بر مبنای اعمال آنها مورد داوری قرار داد. این عمل گواه آن است که بانیان این نظریات، این انحرافات نظری را برای دیگران توصیه می کنند و خودشان ذره ای به آن اعتقاد ندارند و این دقیقا آن چیزی است که ما در تئوری با آن روبرو بوده و افشاء نموده و معتقدیم لیبرالیسم فریبکارانه بورژوازی است.

لنین می گفت: “آزادی کلمه بزرگیست، ولی در سایه پرچم آزادی صنایع، یغماگرانه ترین جنگها بر پا شده است و در سایه پرچم آزادی کار، زحمتکشان را چپاول نموده اند. استعمال امروزی کلمه “آزادی انتقاد“ نیز همینگونه تقلب باطنی را در خود نهفته دارد. اشخاصیکه حقیقتا معتقدند علم را به جلو سوق داده اند، نباید خواستار آزادی نظریات نوین در کنار نظریات کهن باشند بلکه باید اولی را جایگزین دومی سازند و اما فریادهای “زنده باد آزادی انتقاد!“ که امروز کشیده می شود خیلی قصه طبل تو خالی را بیاد می آورد.

ما بشکل گروه فشرده کوچکی در راهی پر از پرتگاه و دشوار دست یکدیگر را محکم گرفته و به پیش می رویم و دشمنان از هر طرف ما را در محاصره گرفته اند و تقریبا همیشه باید از زیر آتش آنها بگذریم. اتحاد ما بنا بر تصمیم آزادانه ما است. تصمیمی که همانا برای آن گرفته ایم که با دشمنان پیکار کنیم و در منجلاب مجاورمان در نغلطیم که سکنه اش از همان آغاز ما را به علت اینکه به صورت دسته خاصی مجزا شده نه طریق مصالحه بل طریق مبارزه را برگزیده ایم سرزنش نموده اند. و حالاازمیان ما بعضی ها فریاد می کشند، باین منجلاب برویم! وقتی هم که آنها را سرزنش می کنند بحالت اعتراض می گویند: شما عجب مردمان عقب مانده ای هستید! خجالت نمی کشید که آزادی ما را برای دعوت شما براه بهتری نفی می کنید! آری، آقایان شما آزادید نه تنها دعوت کنید بلکه هر کجا دلتان می خواهد بروید ولو آنکه منجلاب باشد، ما معتقدیم که جای حقیقی شما هم همان منجلاب است و برای نقل مکان شما به آنجا حاضریم در حدود توانائی خود کمک نمائیم. ولی در این صورت اقلا دست از ما بردارید و به ما نچسبید و کلمه بزرگ آزادی را ملوث نکنید، زیرا که آخر ما هم “آزادیم“ هر کجا می خواهیم برویم و آزادیم نه فقط علیه منجلاب بلکه با هر کس هم که راه را به سوی منجلاب کج می کند مبارزه نمائیم.“

*****

نقل ازتوفان شماره 122 اردیبهشت 1389 ارگان مرکزی حزب کارایران

www.toufan.org

toufan@toufan.org





۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

فرخنده باد اول ماه مه



گر تو دو روزی ندهی تن به کار     یکسره نابود شود روزگار



اول ماه مه روز اتحاد و همبستگی کارگران در شرایطی فرا می رسد که رژیم سرمایهﺪاری و ضد کارگری جمهوری اسلامی هم چنان به حقوق کارگران و عموم زحمتکشان تعرض می کند و در مقابل جنبش تودهﺍﻯ و دموکراتیک مردم ایران که بعد از انتخابات تقلبی ریاست جمهوری 22 خرداد ارکان نظام را به لرزه انداخت، خود را ضعیف می بیند. طبقۀ کارگر ایران امروز از کلیۀ حقوق اجتماعی خویش محروم است، قانون کار، بیمۀ اجتماعی، حق تجمع در اتحادیهﻫﺎﻯ کارگری فقط کلماتی بر روی کاغذ است. طبقۀ کارگر ایران که نعم مادی زائیدۀ رنج و زحمت او است خود در بینوائی و گرسنگی زندگی می گذراند و زیر خط فقر و بدبختی ادامۀ حیات می دهد. حداقل دستمزد کارگران در سال 89، 303 هزار تومان تعیین گردیده است. این مبلغ با توجه به تورم افسارگسیخته و گرانی کمرشکن فشارعظیمی را بر کارگران و مزدبگیران وارد می سازد. این در حالی است که خط فقر در تهران و شهرهای بزرگ در سال گذشته 850 هزارتومان تعیین شده بود. رژیم سرمایهﺪاری جمهوری اسلامی به رهبری خامنهﺍﻯ و احمدی نژاد با الهام از سیاستﻫﺎﻯ صندوق بین المللی پول و بانک جهانی برای غارتگران داخلی و بین المللی امنیت و برای کارگران و عموم مردم زحمتکش ایران ناامنی و فقر و فلاکت تولید می کند."رأفت اسلامی" تنها شامل سرمایهﺪاران و دلالان غارتگر بینﺍلمللی است و نه کارگر ایرانی که در پوشش کارگری به بردگی مشغول است.

دستگیریﻫﺎﻯ خودسرانه و سرکوب فعالین و رهبران اتحادیهﻫﺎﻯ کارگری به شدت ادامه دارد و علیرغم این، کارگران ایران هرگزاز پای ننشستهﺍند و مبارزه علیۀ خصوصی سازی، اخراج دسته جمعی و برای دریافت حقوق معوقه و اضافه دستمزد و برای تشکیل سندیکای مستقل، دامنۀ وسیع تری یافته است. اعتصابات شجاعانۀ کارگران ایران دربسیاری از کارخانهﻫﺎﻯ کشور، همه نشان از این است که جمهوری اسلامی علیرغم سرکوبگریﻫﺎ و توطئه علیۀ کارگران موفق نگشته به اهداف شوم خود و ساکت کردن صدای اعتراض کارگران دست یابد. مقاومت درخشان کارگران ایران از درون زندانﻫﺎﻯ جمهوری اسلامی، در کارخانجات، درخیابانﻫﺎ و مقابل مجلس و شهرداریﻫﺎ.... به شدت ادامه دارد. جمهوری اسلامی از پیوند جنبش دمکراتیک مردم با جنبش کارگری وحشت دارد زیرا به خوبی می داند در صورت تحقق چنین امری و برافراشته شدن پرچم اعتصاب عمومی مقدمۀ سقوط رژیم منفور و محکوم اسلامی فراهم می آید. از همین روست که امسال نیز هم چون سالﻫﺎﻯ گذشته به مزدورانش فرمان آماده باش داده است تا کنترل مراسم اول ماه مه را در دست گیرند. بگیر و ببندها را آغاز نمودند و هرگونه تظاهرات و تجمع کارگری بدون مجوز جمهوری اسلامی را غیر قانونی اعلام داشتهﺍند. لیکن همان طور که همواره شاهد بودهﺍیم کارگران قهرمان ایران و سایر زحمتکشان علیرغم تهدیدات مزدوران رژیم، اول ماه مه را جشن گرفته و آن را به پرچمی علیۀ فاشیسم مذهبی حاکم و سرمایهﺪاری تبدیل نمودند. امسال نیز چنین خواهد شد.

برای رهائی از قید سرمایهﺪاری و امپریالیسم و جلوگیری از جنگﻫﺎﻯ خونین وغارتگرانه و نابودی سلاحﻫﺎﻯ اتمی و کشتارجمعی راهی به جز انقلاب سوسیالیستی موجود نیست. نفی عنصر قهر و منع تودهﻫﺎﻯ لگد کوب شده از قیام و انقلاب بر علیۀ توحش و بربریت جهان سرمایه، به معنی تائید اوضاع اسفبار کنونی و جبهه سائی در مقابل آن است و بی تردید چنین امری فاصلۀ عمیق بین محافل گوناگون رفرمیستی رویزیونیستی و مارکسیسم- لنینیسم را به نمایش می گذارد.

کارگران و زحمتکشان جهان تنها از طریق اتحاد و پیکارهای بی امان بر علیۀ سرمایهﺪاری و امپریالیسم جهانی و تنها از طریق انقلاب و راهی که لنینیسم نشان می دهد قادرند قدرت سیاسی را به کف گرفته و آیندۀ تابناک بشری را با دستان پرتوان خود رقم زنند. این راه رهائی بشریت و راه تحقق حقوق بشر برای همۀ کارگران و زحمتکشان است.



حزب کارایران (توفان) به کارگران قهرمان ایران و جهان، اول ماه مه روز جهانی کارگر را شاد باش می گوید و ایقان دارد که پیروزی اردوی کار بر سرمایه تنها ازطریق وحدت و تشکیلات و رهبری حزب سیاسی و تنها از طریق انقلاب سوسیالیستی و راهی که لنینیسم نشان می دهد و پیکار جسورانه و شفاف علیۀ انحرافات آنارکوسندیکالیستی، اکونومیستی، ترتسکیستی و کائوتسکیستی و... میسر خواهد گشت. جز این راهی نیست.



درود به طبقۀ کارگر قهرمان ایران!



زنده باد انترناسیونالیسم پرولتری!



سرنگون باد رژیم سرمایه ﺪاری جمهوری اسلامی!



زنده باد سوسیالیسم این پرچم نجات بشریت!



حزب کارایران(توفان)



اردیبهشت 1389

حمایت از رهبران و فعالین کارگری در زنجیر، حمایت از انسانیت است


تو کز محنت دیگران بی غمی


نشاید که نامت نهند آدمی


(سعدی)




امروز مسئلۀ حمایت از رهبران و فعالین جنبش سندیکائی و کارگری زندانی نه تنها وظیفۀ همۀ کارگران و زحمتکشان و نیروهای مردمی و مترقی و آزادیخواه و دموکرات است؛ بلکه وظیفۀ هر فرد و جریانی است که بوئی از انسانیت برده و از توحش و بربریت فاصله گرفته است، می باشد.

جرم آنها دفاع از انسانیت خود، دفاع از شرف و ناموس و وجدان و همۀ ارزشﻫﺎ و فضائل انسانی است. آنها نخواستهﺍند در مقابل زور و اجحاف و قلدری، کرنش و تمکین کنند . آنها ریا کار و متملق و چاپلوس و نان به نرخ روز خور و فردگرا نبودهﺍند. آنها در مقابل رذیلت با قامتی استوار ایستادهﺍند و با دستانی خالی و قلب و روحی بزرگ تمام هستی خود و خانواده شان را در معرض خطر تهاجم و تعرض گرازان خونخوار گذاشته تا از انسانیت خود و هم زنجیران خود و همۀ مردم ستمدیده دفاع کنند. آنها وقتی در این راه قدم می گذاشتند خوب می دانستند که دفاع از تشکل مستقل کارگری یعنی نخستین گام برای مبارزۀ مشترک و سازمان یافته علیۀ سرمایهﺪاری و برای کسب حقوق صنفی و دمکراتیک است. رشد آگاهی سیاسی، تشکل پذیری و ضرورت تشکیلات و وحدت همۀ کارگران در مسیر استقرار تشکلﻫﺎﻯ مستقل کارگری آغاز می گردد که سرانجام عناصر پیشرو این مبارزۀ طبقاتی به ضرورت حزب طبقۀ کارگر و از این طریق کسب قدرت سیاسی پی برده و ضروری ترین گام را برای پاره کردن زنجیر بردگی سرمایهﺪاری بر می دارند.

کارگران و رهبران اتحادیهﻫﺎﻯ دربند آزادی عقیده، بیان، قلم، اجتماعات و اعتصاب و برابری حقوق زن و مرد و ممانعت از بهره کشی از کار کودکان را فریاد کردند و خوب می دانستند که رژیم در این حداقل حقوق انسانی مرگ و زوال خود را می بیند. آنها خوب می دانستند که رژیم از اوجگیری جنبش کارگری و قیام گرسنگان و ستمدیدگان می هراسد و شیشۀ مرگ خود را در دستان متحد و متشکل آنها می بیند. آنها بالاتر از سیاهی رنگی نمی دیدند. آنها می دانستند برای رسیدن به یک زندگی شرافتمندانه و انسانی راهی جز مبارزهﺍﻯ آگاهانه و هدفمند و با برنامه نیست.

منصور اسالو در بیانیۀ اختتامیۀ خود در نشست سالیانه آی. تی. اف. در لندن در 26 خرداد 86 پس از اشاره به قانونی و مشروع و برحق بودن بازگشائی سندیکا طبق قانون اساسی و هم چنین مقاوله نامهﻫﺎﻯ بین المللی و مخالفت غیر قانونی دولت با سندیکا و گزارش ضرب و شتم و آزار و اذیت و اخراج و زندانی کردن فعالین و اعضاء سندیکا و در مواردی اعضاء خانوادهﻫﺎیشان از جمله آقایان ابراهیم مددی، داوود رضوی، منصور حیات غیبی، سعید ترابیان، علی نژند کودکی و یعقوب سلیمی چنین می گوید: "تمام کارگران و خانوادهﻫﺎیشان مستحق یک زندگی شرافتمندانه هستند. ...این همان ایدهﺍلی بود که سندیکای شرکت واحد به دنبال تحقق آن از طریق فعالیتﻫﺎﻯ قانونی و مشروع بود. ... حکم دادگاه پنج سال زندان علیۀ من که بدون استناد به هیچ زمینۀ قانونی اعلام شده است مرا مرعوب نخواهد کرد".

در خرداد ماه سال قبل کارگران فلز کار مکانیک در اطلاعیهﺍﻯ ضمن خبر حمله به منصور اسالو در زندان گوهردشت و باز گرداندن 8 کارگر عضو تعاونی فلزکارمکانیک به اتهام اقدام علیۀ امنیت کشور به زندان اوین می نویسند: "هرچند خانوادۀ منصور اسالو در مورد بیماری قلبی و چشمی او و بستری شدن در بیمارستان، بارها به مقامات قضائی یاد آوری کرده اند، متأسفانه هنوز وی در زندان و با زندانیان عادی گوهردشت در بند است. علیرضا ثقفی در حالی دستگیر شده که حتی توان ایستادن را هم نداشته ... عزیز محمدی رئیس هیئت مدیرۀ تعاونی فلز کار مکانیک مبتلا به فشار خون و حسن شفائی از دستگیر شدگان تعاونی فلز کار مکانیک مبتلا به بیماری قلبی هستند. قطع ارتباط تلفنی ، تهدید به ضرب و شتم کارگران و نگه داشتن آنها در قرنطینه، عدم ملاقات خانوادهﻫﺎ با دستگیر شدگان، همگی از مصادیق آشکار نقض مکرر اصول 32 و 38 و 39 قانون اساسی توسط مجریان دستگاه قضائی می باشد."

در 23 آبان ماه 88 علی نجاتی رئیس هیئت مدیرۀ سندیکای کارگران نیشکر هفت تپه و چهار نفر از اعضاء هیئت مدیره به نامﻫﺎﻯ فریدون نیکوفرد، قربان علی پور، جلیل احمدی و محمد حیری مهر محکوم به حبس و روانۀ زندان می شوند. علی نجاتی در بند پایانی آخرین نامۀ خود با عنوان "حمایت از کارگران زندانی حمایت از همه کارگران است" می نویسد: "نباید گذاشت که این دورۀ حبس، بدون اعتراضات کارگران در هر کجا به زندانی شدن این چند نفر و دیگر کارگران زندانی از جمله آقایان اسالو و مددی از اعضاء سندیکای شرکت واحد بگذرد. ما در زندان، اخبار اقدامات شما را خواهیم شنید و از آن دلگرمی خواهیم گرفت."

در تاریخ سوم اسفند 88 برای چندمین بار به جان منصور اسالو توسط پاسداری که به جرم قتل زنش زندانی است و توسط مسئولین زندان گوهردشت و مقامات امنیتی تحریک و مأمور شده بود با تیزی سوءقصد می شود که با هشیاری زندانیان و واکنش به موقع او از خطر جدی نجات می یابد . بعد از این سوءقصد او را به مدت یک هفته به سلول انفرادی و سپس به بند معتادان و قاتلان منتقل می کنند.

منصور اسالو به جرم ایجاد تشکل مستقل کارگری به پنج سال حبس محکوم شده و پس از 26 سال سابقۀ کار بدون پرداخت حتی یک ریال از کار اخراج شده است . نخستین بار در سال 84 به مدت 8 ماه زندانی شد و در سال 85 برای بار دوم دستگیر و به مدت یک ماه در زندان بود و سومین بار در 19 تیر 86 پس از بازگشت از اجلاس آی. تی. اف. در لندن، دستگیر و زندانی می شود.

روز سه شنبه 24 فروردین ماه 89 منصور اسالو را که از بیماری حاد قلبی و درد کمر و ناراحتی چشم رنج می برد با دستبند و پابند به کمیسیون پزشکی قانونی می برند و با این که توسط پزشکی قانونی 3 بار گواهی عدم تحمل کیفر صادر شده است اما او را نه تنها از هرگونه درمان محروم کرده بلکه در ماهﻫﺎﻯ اخیر تحت فشارهای روحی شدید قرار دادهﺍند و بارها به سلولﻫﺎﻯ انفرادی برای مدتی طولانی منتقل کردهﺍند.

دشمنی و کینه توزی حیوانی و هیستریک و رذیلانۀ جمهوری اسلامی نسبت به رهبران و فعالین جنبش کارگری و سندیکائی تنها نشان دهندۀ ترس و وحشت و ضعف و استیصال آنها از اتحاد و همبستگی کارگران و زحمتکشان است. رژیم می خواهد با زهر چشم گرفتن از مبارزین کارگری و خانه نشین کردن آنها و بازداشت و ترور و ارعاب و زندان و شکنجه مانع رشد و گسترش جنبش سندیکائی و تشکیل اتحادیهﻫﺎﻯ مستقل کارگری شود. جمهوری اسلامی بقای منحوس خود را در سرکوب وحشیانه و ضد انسانی کارگران و زحمتکشان می بیند.

واقعیت آن است که در میان انبوهی از نیازها و خواستﻫﺎ و کمبودهای جنبش کارگری ایران، ضروری ترین و اصلی ترین و حیاتی ترین نیاز این جنبش، کسب حقوق سندیکائی است؛ چرا که کسب همۀ منافع آنی و آتی این جنبش از طریق اتحاد و همبستگی و سازمان یابی در تشکیلات مستقل و واقعی سندیکائی و اتحادیهﻫﺎﻯ کارگری امکان پذیر است. بی دلیل نیست که رژیم ضد کارگری جمهوری اسلامی از تشکیلات مستقل سندیکائی مثل جن از بسم الله می ترسد و چنین سبعانه با فعالین کارگری برخورد می کند.

خواست آزادی رهبران کارگری باید به یک خواست عمومی در سطح ملی و بین المللی تبدیل گردد.

باید در تمام اجتماعات و اعتراضات و تظاهرات و اجلاسﻫﺎ این خواست را مطرح کرد. باید حمایت و پشتیبانی همۀ سازمانها و احزاب و ارگانهای مترقی و انساندوست بین المللی را در این جهت جلب کرد.

درود و افتخار و سرافرازی بر رهبران و فعالین زندانی جنبش کارگری و اتحادیهﺍﻯ ایران

ننگ و نفرت و انزجار بر نظام گندیده و متعفن سرمایهﺪاری جمهوری اسلامی

زنده باد همبستگی بین المللی کارگران و زحمتکشان سراسر جهان

شخصیت و نیروی طبقۀ کارگر ایران در کجاست؟

به مناسبت اول ماه مه

یک سند تاریخی

طبقۀ کارگر ایران دارای آن چنان شخصیت و آن چنان قدرت و نیروئی است که حتا دشمنان سوگند خوردۀ آن نیز نمی توانند توجه خود را بدان معطوف ندارند و در صدد جلب آن بر نیایند. هر سال به مناسبت اول ماه مه و یا مناسبتﻫﺎﻯ دیگر اعلامیهﻫﺎئی از طرف نوۀ رضاخان قلدر و پس ماندهﻫﺎﻯ سلطنت پهلوی و جناحﻫﺎﻯ رنگارنگ بورژوازی انتشار می یابد و در صدد جلب این نیروی عظیم و بنیان کن هستند. زیرا به خوبی می دانند این نیرو در زدن و سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی نقش تعیین کنندهﺍﻯ ایفا می کند.

اما شخصیت و نیروی طبقۀ کارگر ایران در کجاست؟ نیروی طبقۀ کارگر نخست در وابستگی آن به مترقی ترین و انقلابی ترین شکل اقتصاد است، آن شکلی که از طبقۀ کارگر انقلابی ترین و در مبارزه قاطع ترین طبقۀ جامعه معاصر را می سازد. طبقۀ کارگر ایران در جریان تکامل جامعه همواره کیفیت و کمیت خود را ارتقاء می بخشد، آینده از آن او است و تکامل جامعه در جهت آرمانﻫﺎﻯ والای اوست.

دو دیگر این که نیروی طبقۀ کارگر ایران درمبارزات اوست. طبقۀ کارگر ایران بیش از صد سال مبارزۀ طبقاتی در پشت سردارد. در دوران انقلاب مشروطیت ایران اگر چه طبقۀ نوزاد و نوخاستهﺍﻯ بود و هنوز از لحاظ کمیت و کیفیت مقام شامخی نداشت، معذالک در این انقلاب سهم خود را ادا کرد.

سازمانﻫﺎﻯ صنفی طبقۀ کارگر ایران دارای سنت تشکیلاتی و سنت مبارزاتی طولانی است. جنبش عظیم ضد استعماری و ضد سلطنتی و سپس ملی شدن صنعت نفت و قطع دست استعمار انگلیس بدون حضور نیرومند این طبقه انقلابی میسر نمی گردید. و سرانجام انقلاب بهمن 57 مدیون مبارزات کارگران صنایع نفت بود. بدون حضور نفتگران قهرمان ایران که شیرهای نفت را بستند و درصفوف قیام گام گذاردند، پیروزی ممکن نمی بود. اما از آنجا که کارگران فاقد رهبری کمونیستی بودند نتوانستند مهر خود را بر انقلاب بکوبند و از همین رو علیرغم پیکار قهرمانانه و تعیین کنندهﺍش، پس از سقوط رژیم وابسته به امپریالیسم شاه مجدداً به قعر جامعه پرتاب شد تا خود را برای خیزی دیگر آماده نماید.

نیروی طبقۀ کارگر ایران بالاخره در این است که فقط این طبقه می تواند همۀ زحمتکشان را به گرد خویش گرد آورد، آنها را در سرنگون ساختن رژیم سرمایهﺪاری و ضد کارگری جمهوری اسلامی، در بنای جامعهﺍﻯ نو، جامعهﺍﻯ آزاد، آباد و شکوفان رهنمون گردد.

این نیروی عظیم ایدهﺍﻯ و سازمانی، این سنت و تجربۀ مبارزۀ طولانی آن چنان وزنی به طبقۀ کارگر ایران می بخشد که ارتجاع سیاه جمهوری اسلامی را به وحشت می اندازد. بیهوده نیست که داس مرگ رژیم سرمایهﺪاری جمهوری اسلامی پیوسته صفوف رهبران صنفی و سیاسی وی را درو کرده است و می کند، و در عین حال بیهوده می کوشد تا با عوام فریبی توجه طبقۀ کارگر را به خود جلب کند.

اعلامیۀ زیر که در هشتاد و دو سال پیش به مناسبت گرامیداشت اول ماه مه توسط حزب کمونیست ایران انتشار یافت نشان می دهد طبقۀ کارگر ایران علیرغم تلاشهائی که برای ایجاد تفرقه در صفوفش صورت گرفته است و هم چنان می گیرد اما همواره دارای سنت مبارزاتی سیاسی بوده، تشکیلات و حزبیت را گرامی داشته و از همین رو علیرغم اختناق و ترور، تحت رهبری سازمان سیاسیﺍش تجربیات و موفقیتﻫﺎﻯ بزرگی کسب کرده است. اعلامیۀ زیررا به مناسبت اول ماه مه و گرامیداشت جانباختگان جنبش کمونیستی و همۀ رهروان طبقۀ کارگر به چاپ می رسانیم.

هئیت تحریریه نشریه توفان الکترونیک


اردیبشهت هشتاد ونه



اعلامیه حزب کمونیست ایران

به مناسبت اول ماه مه ۱۳۰۷

حزب کمونیست ایران



رفقای رنجبر و زحمتکش،

امروز روز اول ماه مه عید رنجبران جهان است. امروز روزی است که رنجبران قدرت تشکیلاتی و ارادۀ دفاع از حقوق و منافع طبقاتی خود را ظاهر می سازند. امروز در سراسر جهان، رنجبران کار را ترک می گویند و روز کار را جشن می گیرند. در این روز رنجبران آمریکا، انگلستان، فرانسه، آلمان، و سایر کشورها، و البته روسیۀ آزاد، در خیابانﻫﺎ تظاهرات بر پا می کنند. شعار انقلابی و سرودهای بین المللی رنجبران تمام جهان را به تکان در می آورد.

رنجبر ایرانی

تو یکی از افواج این ارتش قدرتمند و مهیب را تشکیل می دهی! تو باید در کنار رنجبران تمام جهان علیۀ بی قانونیﻫﺎﻯ امپریالیسم، استبداد رژیم موجود، جنگ خونین سرمایهﺪاران و زورگوئیﻫﺎﻯ روز افزون کار فرمایان قد علم کنی. تو باید برای روز کار هشت ساعته به خاطر اعلام قوانین مدافع کارگر به پا خیزی!

برادران، رفقا!

شاه، مالکین ارضی، ملاها، نمایندگان مجلس، سران نظامی، حکام، کارمندان[عالی رتبه]، فرمانداران، و کلیۀ سرمایهﺪاران بر شما حکومت می کنند و از طریق وسائلی که شما و دهقانان فلک زده تهیه می کنید به عشرت زندگی می کنند. اینان به حساب بردگی شما و فلک زدگی شما و دهقانان بدبخت ایرانی زندگی می کنند. امروز شما محکوم به فلاکت هستید. شما به فردا نه امیدی دارید و نه اطمینانی. شما مدام زیر تهدید بیکاری و فقر قرار دارید. دولت اشرافی کنونی هرگز از حقوق شما دفاع نکرده، و نخواهد کرد. این دولت نماینده و مدافع اشراف، ملاکین و سرمایهﺪاران بزرگ ایران و هم چنین دست نشاندگان امپریالیسم خارجی است.

نیروهای ملی و عناصر آزادی طلب که اکنون علیۀ رژیم مستبده و علیۀ فعالیتﻫﺎﻯ جنایتکارانه، به خاطر آزادی، علیۀ مظالم و بی قانونیﻫﺎﻯ دولت بورژوا مبارزه می کنند، به حمایت شما احتیاج دارند. شما باید حامی و اساس این گروهﻫﺎﻯ انقلابی، پیش قراولان جنبش آزادیبخش و انقلابی باشید.

رفقا، برای کسب حقوق خود، در زیر بیرق سرخ انقلاب متحد شوید! رنجبران و دهقانان ایرانی مدافع و حامی دیگری ندارند مگر فرقۀ کمونیست ایران که فرقۀ رنجبران است.

رفقای رنجبر، تظاهرات کنید، زیرا آزادی بشریت به اتحاد و تظاهرات رنجبران بستگی دارد. بپا خیزید، زیرا خیانت، ظلم، استبداد و خود سری دولت اشرافیت ایران حد و مرزی نمی شناسد. متحد شوید و برای ویران کردن اساس این ظلم و استبداد تظاهرات کنید.



زنده باد اتحاد بین المللی و همبستگی رنجبران!

زنده باد ستاد فرماندهی انقلاب جهانی، بین الملل سوم!

زنده باد اول ماه مه!

فرقۀ کمونیست ایران

اول ماه مه ۱۹٢٨ [۱۳٠۷]


خانه از پای بست ویران است



(برخوردی با مبانی و اصول قانون اساسی رژیم اسلامی ایران)





ظاهراً، قانون اساسی رژیم اسلامی ایران را بر مبنای سنت و احادیث منتسب به اشرافیت "معصوم"! نوشتهﺍند. معجونی که به آیات اصیل قرآن بازمی گردد؛ حاوی اعتقادات بدوی اشراف بیابان گرد در دوران چپاول و غارتگری، نوعی دید اسرار آمیز شرعی دربارۀ چگونگی تحولات اجتماعی، مقولات اقتصادی و سیاسی است که با نظارت ارواح "مطهر"! به تصویب متولیان حرفهﺍﻯ شریعت دوازده امامی رسید و اجرای آن هم با دولت غیر مسئول "خداست"! غیر مسئول در قبال نمایندگان منتخب و قابل تغییر مردم. حکومتی که گویا "برخاسته از موضع طبقاتی و سلطه گری فردی... نیست"! حتی در پی "گسست از سیستم استبدادی است..."! پاراگراف ششم از مبانی قانون اساسی. معذالک، تا "ظهور مهدی غائب"! پیشوای ساختگی و مفقودﺍلاثر اشرافیت دوازده امامی، تابع مطلق فرامین ولی امر است؛ آخوندی موسوم به "فقیه عادل"! پاراگراف هفتم. اصول زیر هم بر همین مبنا قرار دارند، نمونهﻫﺎئی در تائید مطالب فوق که می گوید: "کلیه قوانین و مقررات مدنی، جزائی، مالی، اقتصادی، اداری، فرهنگی، نظامی، سیاسی و غیر اینها باید براساس موازین اسلامی باشد. این اصل بر... همۀ اصول قانون اساسی و قوانین و مقررات دیگر حاکم است و تشخیص این امر بر عهدۀ فقهای شورای نگهبان است"! اصل چهارم قانون اساسی. بگذریم از این که "موازین اسلامی"! خود یک معماست. ولی با توجه به کثافتکاریﻫﺎﻯ رژیم اسلامی ایران در این سی سال اخیر، به راحتی می توان محتوی اصطلاح مرموز "و غیر اینها"! در اصل فوقﺍلذکر را حدس زد. و بعد: "در زمان غیبت حضرت ولی عصر... در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت امت بر عهدۀ فقیه عادل... است"! اصل پنجم قانون اساسی. یا این که: "دین رسمی ایران، اسلام و مذهب جعفری اثنی عشری است و این اصل الیﺍلابد غیر قابل تغییر است..."! اصل دوازدهم از قانون اساسی. با این حساب، خواننده توجه دارد که انبوهی از هموطنان مسلمان ما در شاخهﻫﺎﻯ حنفی و شافعی و مالکی و حنبلی و زیدی، و یا معتقدان ادیان دیگر مثل زردشتی و مسیحی و کلیمی و...



نمی توانند، اصلاً حق ندارند در تصمیمات سرنوشت ساز شرکت داشته و یا در پستﻫﺎﻯ کلیدی کشور خود قرار گیرند. هموطنان غیر مذهبی و لامذهب ما که هیچ، اصلاً ملعون و مفسد فی الارضﺍند. مهملات ضد و نقیض از این دست در جای مبانی و اصول قانون اساسی رژیم اسلامی ایران کم نیست. اینها همه می رساند که ولایت فقیه ــ لااقل تا "ظهور مهدی غائب"! به کسی حساب پس نمی دهد. اصلاً نمی خواهد در قبال مراجع منتخب مردم ایران پاسخگو باشد. خودمانیم، استبداد که شاخ و دم ندارد. اسلامی یا سلطنتی، از قَبَل کار غیر، ارتزاق می کند. اما خود را چیزی "جاودان"! در ورای طبقات، در ورای قانون می پندارد. اصلاً پشیزی برای آراء مردم قائل نیست... ابهام در کجاست؟

دلائل و شواهدی هست مبنی بر این که دیوان رضاخانی بر اساس الزامات کارتلﻫﺎﻯ مالی و صنعتی رقم خورد. دربار پهلوی زیرسایۀ سنگین سلاطین نفتی و تسلیحات باختری عربده می کشید و به تناسب موقعیت برتر اربابان رقیب در آرایش وقت نیروهای بینﺍلمللی پهلو می گرفت. استبداد سلطنتی مأمور بود تا کشور ما را در مسیر تقسیم کار امپریالیستی قرار دهد. برای اربابان نوبتی خود بازاریابی، مشتری جمع کند. وظیفۀ اشاعۀ بنجل فروشی غرب در ایران را به عهده داشت و در این مسیر باعث تغییراتی هم شد. فیﺍلمثل به خورد و خوراک مردم مالیات بست و یک راه آهن سراسری از شمال به جنوب کشور کشید. به قول مخالفان استعمار در آن دوران، از جمله دکتر مصدق، این کار "خیر"! برای تسهیل لشگرکشی احتمالی امپراتوری انگلیس به شوروی صورت گرفت. (نقل از کتاب روزگاران، عبدالحسین زرین کوب). از روی "میهن دوستی"! تمام جنبشﻫﺎﻯ ملی و مترقی را درهم کوبید. کلاه پهلوی به سر مردم گذاشت تا این که مالک 80% زمینﻫﺎﻯ بارور ایران گردید. (تاریخ ایران، پتروشفسکی و...). به قانون اساسی کشور دستبرد زد، همۀ قوانین "مزاحم" را حذف کرد. مجلس شورای ملی را به کلی از اعتبار انداخت. (تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، ملک الشعرای بهار). همۀ دستاوردهای مترقی انقلاب مشروطه را مصادره کرد. اصلاً به حق و حقوق مردم اعتنائی نداشت، ایران را به یک "زندان ملی" بدل کرد.

چگونگی تسلط عمودی اقتصاد پولی و توسعۀ مناسبات سرمایهﺪاری در ایران، فعلا مورد بحث ما نیست. فقط یاد آوری می کنیم که این "تحول" فرمایشی! شیرۀ مردم را کشید، جلوی پیشرفت صنایع، رشد نیروی کار را گرفت، کلی به اقتصاد ملی لطمه زد، با توطئه و حقه بازی، لگد مال کردن تمام موازین شناخته شدۀ بین المللی و کودتاهای پی در پی، نقض آشکار حقوق فردی و جمعی، با تهدید و قتلﻫﺎﻯ آشکار و پنهان، آدم ربائی در ملاء عام، با تعطیل مطبوعات مستقل، با ترور و سرکوب و اختناق، سانسور و تفتیش عقاید، با زندان و شکنجه و اعدام، با ممنوعیت هرگونه اعتراض و تجمع، هرگونه فعالیت سازمان یافته، فرهنگی و سندیکائی و حزبی و... یعنی با بی حقوقی مطلق برای نیروی کار، برای مردم ایران از سوئی و حق انحصاری دوشیدن کارگران صنعتی، کاهش مستمر دستمزد، اخراج نوبتی و دلبخواهی و دستجمعی و... برای کارفرمایان و سرمایهﺪاران ریز و درشت، شرکتﻫﺎﻯ خصوصی و دولتی، کمپانیﻫﺎﻯ مختلط، بنگاهﻫﺎﻯ سفارشی و درباری به اضافۀ حق انحصاری چاپیدن دهقانان، بیگاری کشیدن از رعایا برای مالکان و اربابان قدیمی و جدید، خانه خرابی زحمتکشان برای دلالان و بساز و بفروشﻫﺎ و... از سوی دیگر همراه بود. حاصل این راهزنی استعمار، اینهمه اصلاحات شاهانه چه شد؟ در کنار ولخرجیﻫﺎﻯ کلان و احمقانۀ شاه؛ از ارسال نقدینۀ کشور برای کارتلﻫﺎﻯ آمریکائی و آلمانی و فرانسوی و... گرفته تا مراسم تاجگذاری و جشنﻫﺎﻯ دوهزار پانصد ساله و جشنﻫﺎﻯ هنر شیراز و... اکثریت مردم ایران آه نداشت که با ناله سودا کند. از 8/30 میلیون نفر جمعیت کشور در دهۀ 50 خورشیدی (9/17 میلیون نفر شهری و 9/12 میلیون نفر روستائی) 47% از جمعیت شهری و 48% از جمعیت روستائی به اندازۀ لازم غذای نمی خورد. نگاه کنید به مجلۀ سخن پزشکی، سال 1350 خورشیدی. گزارش سازمان برنامه و بودجه دربارۀ وضع خوراک مردم ایرانشهر؛ 1355 خورشیدی، زابل؛ 1352 خورشیدی، سراوان؛ 1354 خورشیدی، زاهدان؛ 1352 خورشیدی. در اوج "شکوفائی اقتصادی"! بیش از 250000 نفر از کارگران کشور در گود و زاغه زندگی می کردند به اضافۀ حلبی آبادها و حصیر آبادها و مفت آبادها و... کپر نشینی در جنوب و خوش نشینی در روستاها و انبوه آوارگان در حاشیۀ شهرهای بزرگ. فقر و تنگدستی و دربدری میلیونﻫﺎ نفر از مردم ایران، زن و مرد، پیر و جوان، دهﻫﺎ هزار بچهﻫﺎﻯ قد و نیم قد، گرسنه و نحیف و بیمار را در سراسر کشور در بر می گرفت. انکار آقا زادهﻫﺎﻯ وطنی، سلطنتی و اسلامی، بی فایده است. این استبداد حرام سلطنتی بود که راه را برای برآمد استبداد حلال اسلامی کوبید و صاف کرد. لعنت به "آزادی" فروشان حریص و بی نزاکت باختری. بیش از نیم قرن به درازا کشید تا نوع فرمایشی "اقتصاد ملی"! یعنی، تولید و توزیع و مبادله براساس نیاز فوری محافل امپریالیستی، اصلاحات شاهانه بر مبنای منافع استراتژیک کارتلﻫﺎﻯ مالی و صنعتی و نفتی، سلاطین بورس و تسلیحات و مستغلات و... در جغرافیای سیاسی ایران به بن بست رسید.

غریو "بگو مرگ بر شاه"! فرمان خلق ایران، کرد و ترک، لر و ترکمن، بلوچ و عرب، فارس و مذهبی و غیر مذهبی و لامذهب؛ فرمان یک جمهوری زنده و تاریخی برای برچیدن بساط استبداد و خودکامگی در کشور ما بود. این تمرد آشکار جمعی، ریشه در مناسبات تولیدی جامعه داشت و علیﺍلقاعده می بایست با مالکیت متداول، با شیوۀ مرسوم تولید و تقسیم کار جاری و امپریالیستی تسویه حساب می کرد. می بایست آرایش طبقاتی جامعه را تغییر می داد تا جلوی بازگشت به عقب گرفته شده و زمینۀ استقرار نظم جمهوری فرآهم آید. می بایست سقوط سیاسی استبداد حرام سلطنتی تا فروپاشی اقتصاد مسلط درباری ــ استعماری دنبال می شد و تا لغو مالکیت بر زمینﻫﺎﻯ مزروعی، مصادرۀ دارائی و املاک اشراف "نا" مرئی، سرمایه داران دوپهلو، مدیران بانکﻫﺎ، مسئولان کارخانهﻫﺎﻯ بزرگ، بنگاهﻫﺎﻯ کارچاق کنی، دلال و بساز و بفروشﻫﺎ و... پیش می رفت. ساده لوحی، اصلاً روا نیست. انقلاب "همگانی" بهمن، به دلائلی کاملاً قابل فهم، نمی توانست به پای برچیدن مالکیت خصوصی بر وسائل تولید اجتماعی برود، استثمار را ملغی کند. گرچه کارگران و بینوایان شهری، خاصه نفتگران کشور، در این جنبش ضد استبدادی و ضد استعماری حضور نسبتاً نیرومندی داشتند. ولی هشدار! تجربه نشان داده که استقرار نظم جمهوری، بدون تعدیل فوری مالکیت مقدور نیست. به نظر من، این مضمون تمرد آشکار جمعی در شرایط سال 57 خورشیدی بود. به گور پدر شیخ و شاه. خلق ایران، دیندار و لامذهب، طالب سقوط مناسبات اقتصادی و اجتماعی مسلط در کشور ما بود، که شاه در رأس آن قرار داشت. پس مردم در نشانه گیری خود اصلاً خطا نکردند. نه برای "اسلام"! این ذهنیت ناگزیر فقر و تنگدستی و محرومیت مداوم، که به خاطر از میان بردن فقر و تنگدستی، رهائی از گود و زاغه نشینی و... به خاطر تغییر این شرایط تحمیلی و نکبت بار زیست جمعی، به خاطر تخریب کِشتگاه مذهب و خرافات جهت دسترسی به یک زندگی بهتر و مطبوع تر در انقلاب حضوری جانانه داشتند.

وعدهﻫﺎﻯ خر رنگ کن خمینی در آستانۀ انقلاب، کار یک سیاست باز محتاط بود. این رهبر اتحادیۀ تن پروران وطنی، مثل رضاخان معدوم کنترل مبارزۀ ضد استبدادی و ضد استعماری مردم ایران را در مد نظر داشت. ابتدا دم از آزادی و پیشرفت، درمان و ایاب و ذهاب و نفت و... رایگان می زد. خیلیﻫﺎ را به دور خود جمع کرد. گویا بعضیﻫﺎ را هم "فریب داد"! تا این که بر خر مراد سوار شد. زمان مصادرۀ انقلاب به سود مالکان و اربابان و سرمایهﺪاران پشت پرده، نوبت به کوبیدن کمونیستﻫﺎ، اختناق جنبش کارگری، حذف گام به گام عناصر مترقی، کشتار مردم کردستان و گرگان و آمل و خوزستان و... رسید. در این راستا بود که پوست انداخت، اسلام عزیز را به جای عدس و نخود و لوبیا و... گذاشت. یعنی انقلاب را بدون انگیزۀ مادی، اقتصادی و اجتماعی، اصلاً یک امر الهی قالب کرد. ملت را به پای شریعت انداخت، فدای بیضۀ اسلام کرد. مجلس مؤسسان را به کلی از یاد برد. گفت اقتصاد مال خر است. سرنوشت غم انگیز "فریب خورده ها"! داستان دیگری دارد.

احادیث و آیات یعنی چه؟ کدام مهدی غائب؟ فقیه عادل، اصول غیر قابل تغییر و... دیگر چه صیغهﺍﻯ است؟ تا ابد که نمی شود به مردم دروغ گفت. با نفی خصلت تاریخی انقلاب بهمن و چسباندن آن به عوامل "غیبی"! حتی با انکار آرایش طبقاتی جامعه بنام "خدا"! که چیزی عوض نمی شود. چون همه می بینند که این آخوند طفیلی، موسوم به "فقیه عادل"! درست مثل آن شاه انگل، موسوم به "پدر تاجدار"! هیچ نقشی در فرآیند ارزش آفرینی جامعه ندارد، از قَبَل کار غیر، ارتزاق می کند. پس این حقه بازیﻫﺎﻯ مستعمل الهی ــ اشرافی، تردستیﻫﺎﻯ خررنگ کن شرعی برای کیست؟ مثل این که خبرگان سفارشی قانون گزاری برای یک جامعۀ زنده و متحرک را با گریز آخوندی به صحرای کربلا عوضی گرفتهﺍند! گویا این فلان فلان شدهﻫﺎ نمی فهمند! یا نمی خواهند بفهمند که پای نیازمندیﻫﺎﻯ مادی و معنوی خلق ما، حقوق فردی و اجتماعی، حق اشتغال و مزد و آموزش مستمر نیروی کار، حق انتخاب کردن و انتخاب شدن، دخالت شهروندان در امور جزئی و کلی، در مسائل کلیدی مملکت، حق آزادی بیان و قلم، فکر و اندیشه، انتشارات و مطبوعات، حق تجمع و اعتراض، حق تشکیل سندیکا و احزاب، تأسیس انجمنﻫﺎﻯ علمی و فرهنگی و هنری و... پای منافع ملی مردم ایران در دوران معاصر در میان است. قانون اساسی، اصلا تابع همین الزامات تغییر پذیر اقتصادی و اجتماعی است. مسائل کلیدی را در مسیر مطالبات فوری و منافع استراتژیک مردم در جغرافیای معلوم سیاسی ایران در مد نظر دارد. شاید، حضرات مرتکب اشتباهی شده باشند! هیچ بعید نیست. به نظر ما، حتی اشتباهات نیز ریشه در مناسبات تولیدی جامعه دارند. بی ارتباط با منافع جاری و واقعی طبقات نیستند. قانون اساسی رژیم اسلامی ایران، در اصل معجونی تازه دم و کهنه جوش است، با بوی گند سلاطین اسلام پناه در قرون منقضی. نوعی "دید" شرعی از دولت و مالکیت متداول، از شیوۀ مرسوم تولید در سطح ملی و بین المللی، که با سهم بورژوازی مکتبی، تجاری و صنعتی و... در بازار، با تعلقات مالکان و اربابان قدیمی، خرده مالکان جدید، با منافع صاحبکاران خرد و متوسط، دلال و کار چاق کن و بساز و بفروش وطنی در دوران معاصر گره خورده است.

می گوید: "حکومت ایران جمهوری اسلامی است که ملت ایران، براساس اعتقاد دیرینهﺍش به حکومت حق و عدل قرآن، در پی انقلاب پیروزمند خود... به آن رأی مثبت داد"! اصل اول قانون اساسی. به لحاظ تاریخی، از قضا مردم ایران به ضرب شلاق و شمشیر، تعرض و تجاوز، زیر فشار سنگین غارت و چپاول، باج و خراج کمر شکن، ترور و قتل و کشتار و جزیه و... مجبور به قبول اسلام شدند. زبانم لال، حتی مولی متقیان نیز، همان ذوالفقارچی "عادل"! در دوران خلافت پنج سالۀ خود، نه فقط به موارد فوق تلنگور نزد، که سالی 120 میلیون دینار هم باج و خراج اضافی از دهقانان سخت کوش ایران می گرفت. تازه، آدمکشیﻫﺎﻯ مکرر خوانین بومی، شاهان و شاهکﻫﺎﻯ خودی، به اضافۀ نسل کشی مغولی و ترور صفوی و قاجاری و پهلوی به نام اسلام هم هست. پس این "اعتقاد دیرینه به حکومت حق و عدل قرآن"! از کجاست؟