در بزرگداشت نبرد استالینگراد
( شصت و پنج سال پس از پیروزی بر نازیسم )
هیتلر و شرکاء در انتخاباتی "آزاد"! به قدرت راه یافتند و کار رسمی خود را با توقیف و تیرباران دهﻫﺎ نمایندۀ پارلمانی کارگران، اعضای حزب کمونیست آلمان، در برلین آغاز کردند. معذالک، دنیای "آزاد"! اصلاً به روی مبارک نیاورد. بالائیﻫﺎ، پدرخواندهﻫﺎﻯ "نا" مرئی نیششان تا بناگوش باز شد. سفارشیﻫﺎ آتش بیار معرکه بودند. سیاست بازان پر نخوت انگلیسی و فرانسوی و سوئیسی و هلندی و بلژیکی... ارتش کارمندان عالی رتبه، لشگر مدیران اداری و دانشگاهی، هنرفروشان، وکیل و سناتور شاغل و از کار افتاده... بیشتر مسئولان خبری و مطبوعات غرب، خفقان مرگ گرفتند. هر یک به طریقی بر اختناق جنبش کارگری، بر کشتار کمونیستﻫﺎ مهر تائید زدند، آشکار و پنهان با نازیسم همراه گشته و در مسئولیت قتل عام تهوع آور کارگران و بینوایان جهان، در کشتار خلقﻫﺎﻯ خودی و غیر خودی، ترور ناجوانمردانۀ زنان و مردان جوان و سالمند، کودکان خردسال، بچهﻫﺎﻯ قد و نیم قد، غالباً گرسنه و بیمار و ناتوان... شریک شدند. اینها همه، باید دستگیر و محاکمه می شدند. باید تمام املاک و دارائی، ویلاهای مسکونیشان برای اسکان آوارگان مصادره می شد. دادگاه نمایشی نورنبرگ چند "شاخۀ" سوخته و باطل را زد تا "ریشه" از میان نرود، تا مالکیت خصوصی، شیوۀ سرمایهﺪاری تولید پا برجا بماند. پس بی خود نبود که در مذاکرات مربوط به چگونگی خلع سلاح آلمان، پیشنهاد استالین "بد" جنس مبنی بر مصادرۀ سرمایهﻫﺎﻯ حامیان نامدار نازیسم مورد قبول امپریالیستﻫﺎﻯ "متمدن" قرار نگرفت. آی آدمﻫﺎ...
بزعم "تئوری" فروشان قدیمی و جدید، مزدوران آشکار و پنهان بورژوازی... گویا نازیسم هیچ ربطی به مالکیت خصوصی و شیوۀ سرمایهﺪاری تولید، اقتصاد بازار و رقابت انحصاری... نداشت! اصلاً جنگ دوم جهانی ناشی از "جنون" هیتلر بود! جلﺍلخالق! مثل این که حضرات "جنگ و صلح" را به مثابۀ مقولات اجتماعی به رسمیت نمی شناسند. هر که نان از عمل خویش خورد. چون جنگ و جنگ دوم جهانی به طریق اولی، به مثابۀ یک مقولۀ تاریخی ــ اجتماعی، با افسانۀ جفنگ "هابیل و قابیل" خیلی فرق می کند. مقولات اجتماعی ریشه در مناسبات تولیدی جامعه دارند و در ورای رژیمﻫﺎﻯ اقتصادی متداول در این یا آن دوره معلوم تاریخی، اصلاً قابل توضیح نیستند. پس باید رویدادها را پس و پیش کرد تا به علت برآمد نازیسم دست یافت. داستان "جنون" هیتلر مورد بحث ما نیست. ولی سابقۀ این "مجنون" با مالکان و اربابان و سرمایهﺪاران خودی، با محافل مالی و صنعتی و تسلیحات، مثل دویچه بانک و کروپ و زیمنس و... کلی جای حرف دارد.
سقوط تزاریسم روس. این جرثومۀ فساد، رقیب و همدست امپریالیستﻫﺎﻯ انگلیس و فرانسه و... در بحبوحۀ جنگ اول جهانی بود (1918ــ 1914) که گرفتار یک انقلاب همگانی گشته و در فوریۀ سال 1917 میلادی به کلی از میان رفت. دولت سوسیال دمکرات کرنسکی فاقد شعور لازم برای درک انقلابی بود که تزاریسم را از گردونه خارج کرد، اهمیتی برای نیازهای فوری و منافع استراتژیک بازیگران تاریخی انقلاب (کارگران و دهقانان) قائل نشد. اصلاً لزوم تغییرات ساختاری را نمی فهمید و کاری با مالکیت متداول، با شیوۀ مرسوم تولید نداشت. تا این که عاقبت جانب جنگ امپریالیستی را گرفت و با میراث خواران استعمار کهن کنار آمد... پیروزی "نا" منتظرۀ انقلاب سوسیالیستی اکتبر به سال 1917 میلادی و استقرار بعدی دیکتاتوری پرولتاریا در بزرگ ترین و یکی از پر جمعیت ترین کشورهای جهان آن روزگار، مالکان و اربابان و سرمایهﺪاران بومی و بین المللی را گزید. بلشویسم "ماجراجو"! اصلاً خواهان ادامۀ جنگ جاری و امپریالیستی نبود و ارتش تزاری را به کلی منحل کرد. روسیه را از جنگ بیرون کشید و به تمام نیروهای متخاصم پیشنهاد صلح داد. هم زمان، دست به انتشار اسناد "محرمانۀ" جنگ زد. پتۀ راهزنان انگلیسی و فرانسوی... را روی آب ریخت. ماهیت طبقاتی جنگ را لو داد. داستان مضحک "میهن پرستی" سرمایهﺪاری، افسانۀ جفنگ "بشر دوستی" بورژوازی را به لجن کشید... جنگ "نیمه کاره" رها شد تا صلح بلشویکی در میان خلقﻫﺎﻯ شرق اشاعه نیابد؛ علت سرهم بندی کنفرانس شتابزدۀ پاریس به سال 1918 میلادی، انقراض امپراتوری دیرپای عثمانی، متحد امپریالیسم تازه نفس آلمان در جنگ اول جهانی، به سال 1918 میلادی بازمی گردد. پیمان ورسای، یک سال بعد میان دول امپریالیستی غالب و مغلوب اروپا امضا شد. آلمان مغلوب، پرداخت غرامت جنگ را به عهده گرفت، ناچار به حفظ نوعی استقلال سیاسی و اقتصادی رضایت داد و ارثیۀ گل و گشاد عثمانی ــ اسلامی در حوزۀ خلیج فارس، در بالکان و خاورمیانه تا سواحل دریای مدیترانه را به انگلیس و فرانسه واگذار کرد. تجربه نشان داد که پیمان ورسای، پیمانی امپریالیستی در بستر اقتصاد رقابتی... جنگ دیگری را زمینه چینی کرده بود. امپریالیسم آلمان، غرور خود را فروبلعید و به درون خزید. ولی از روی غریزۀ طبقاتی... با دول امپریالیستی غالب بر علیۀ دیکتاتوری پرولتاریا هم پیمان شد.
ویرانی ناشی از جنگ اول جهانی باعث شکوفائی اقتصاد سرمایهﺪاری در دوران موسوم به "صلح مسلح" گردید. در این رهگذر، آلمان مغلوب هم خیلی بهره برد، صنایع مصرفی، خاصه صنایع سنگین خود را گسترش داد، اقتصاد خود را ترمیم کرد. در موارد بسیاری، حتی از رقیبان غالب انگلیسی و فرانسوی خود نیز پیشی گرفت. به کمک سرمایهﻫﺎﻯ کلان آمریکائی، صنایع شیمیائی و تسلیحاتی خود را توسعه داد، بیش از پیش توان نظامی خود را بالا برد...
ده سالی گذشت تا این که بازار دوباره لبریز شد، رفته رفته مکانیسم "تولید برای فروش" در خطر سکون و تباهی قرار گرفت. کوهی از کالاهای آمادۀ مصرف به فروش نمی رفت. سرمایه پیش ریخته به اضافۀ، ارزش اضافه نقد نمی شد. نرخ انباشت و نرخ سود سرمایه در کشورهای غالب و مغلوب سیری نزولی پیدا کرد. انحصار گرفتار نوعی بحران "مالی" شد. به سال 1929 میلادی بود که شرکت سهامی "وال استریت" ورشکست شد. میلیاردها دلار از پس انداز مردم، ظرف چند روز دود شد و به هوا رفت. سرمایهﺪاری با محدویت بازار فروش، با کاهش مواد خام و انرژی، بورژوازی با معضل اضافه تولید روبرو گردید. بانکﻫﺎﻯ ریز و درشت از رونق افتادند. دهﻫﺎ واحد تولیدی و بازرگانی "غیر" سود آور تعطیل شدند. صدها بنگاه صنعتی و مستغلاتی، هزاران شرکت مادر و خواهر و خواهر زاده... یکی پس از دیگری از پا درآمدند. تورم، کساد بازار، افزایش سرسام آور قیمتﻫﺎ، کاهش قدرت خرید همگانی... اینها همه کاملاً مشهود بود. بیکاری، فقر و خانه به دوشی در کشورهای متروپل بیداد می کرد. در یک کلام، بازآفرینی زیست جمعی انسانﻫﺎ در چارچوب مالکیت خصوصی، تقسیم کار امپریالیستی و شیوۀ سرمایهﺪاری تولید به کلی مختل شده بود. عاقبت صدای مردم درآمد. اعتراضات تودهﺍﻯ، جنبش سوسیالیستی کارگران در سراسر اروپا رشد کرد. مبارزۀ طبقاتی بالا گرفت. عاملی که کاهش بیشتر ارزش کار در سطح ملی و ماجراجوئی در عرصۀ بین المللی را اجازه نمی داد. پشت جبهۀ نا آرام بود...
آلمان مغلوب، بعد از جبران ضایعات جنگ اول در چارچوب اقتصاد رقابتی، دوباره وزنهﺍﻯ شد. به مرور سر از لاک خانگی بیرون کشید. به تناسب الزامات سرمایهﻫﺎﻯ خودی، به دنبال بازار فروش، مواد خام و انرژی... از قضا ارثیۀ امپراتوری عثمانی را نشانه گرفت، یعنی در فکر تلافی شکست خود در جنگ اول جهانی بود. رقابت آشکار به جای رابطۀ "غالب و مغلوب" نشست و زمینه را برای تقسیم دوبارۀ جهان، از راه مذاکره یا جنگ، مهیا کرد. چون آرایش نیروهای بینﺍلمللی، در قالب پیمان ورسای، دیگر هیچ تناسبی با وزن مخصوص اقتصادی دول انحصاری اروپا در دهۀ سی قرن بیستم میلادی نداشت. گشایش زوری بازار در دستور کار حضرات بود. فاشیسم و ارتش اوباش موسولینی در ایتالیا - دهۀ 20 میلادی ــ این "نو" آوری محافل مالی و صنعتی ایتالیا به منظور درهم کوبیدن جنبش سوسیالیستی کارگران، برای ترور کمونیستﻫﺎ در ملاء عام و جلوگیری از یک انقلاب ساختاری محتمل... خیلی مؤثر افتاد. بزودی بورژوازی آلمان نیز ــ در دهه 30 میلادی ــ همین روش را در پیش گرفت. هیتلر آفرید، ارتش اوباش به راه انداخت... نازیسم زائید. هیولای منحطی که پیش از قبضه کردن دولت از راه "قانونی"! به طرق "غیر" قانونی، یعنی با حمایت "نا" مرئی پلیس... از ترور کارگران، شکار و قتل کمونیستﻫﺎ در ملاء عام گرفته تا آتش سوزی و کودتاهای نمایشی... آلمان را مرعوب خود کرده بود.
نازیسم، ابتدا به قصد آرام کردن پشت جبهۀ خود، ارتش اوباش را به کار گرفت، خرده پای ورشکسته را بسیج کرد و جنبش سوسیالیستی کارگران را به کلی درهم کوبید. کمونیسم ستیزی را به اوج رساند. حتی یهودیان را به جرم همکاری با کمونستﻫﺎ و حمایت از بلشویسم آزار می داد... به بهانۀ شرایط اضطراری، مخارج "زائد" را از میان برد. حجم کل دستمزدها را به حداقل ممکن تنزل داد. اقتصاد جنگی به راه انداخت، ضمن کاهش بیکاری از راه جاده سازی و... در خدمت جنگ، وسیعاً صنایع نظامی را گسترش داد و... بعد از این "موفقیتﻫﺎ" و همین که خیالش تا حدودی از پشت جبهه آسوده شد، به پای حل و فصل مسائل برون مرزی رفت. و با دخالتﻫﺎﻯ آشکار و مکرر در اموری که به عنوان یک دولت مغلوب مجاز به انجامشان نبود، عملاً بر قرارداد ورسای مُهر باطل زد. به سال 1936 میلادی، مستقیماً در جنگ داخلی اسپانیا حضور یافت. به سال 1938 میلادی، اطریش را به آلمان ملحق کرد. تمام این اقدامات غیر قانونی، از قضا با سکوت، به نظر ما با تائید دول انگلیس و فرانسه... همراهی می شد، خشونت و عصیانگری آلمان را تقویت می کرد. بیخود نبود که نازیسم، با توجهی خاص نسبت به برتری نظامی و فنی خویش، مصمم شد تا ابتدا رقیبان اروپائی را به تسلیم وادارد، بر اروپا، یعنی مرکز تولید جهان آن روز، تسلط پیدا کند. برخلاف بی وجدانی متداول در غرب! یک چنین تغییری در اروپای سالﻫﺎﻯ سی میلادی، نه فقط هیچ نفعی برای دیکتاتوری پرولتاریا در بر نداشت، بلکه "سقوط" احتمالی آن را تسهیل می کرد. به همین دلیل و برای جلوگیری از پیشروی نظامی نازیسم بود که شوروی طرح "دفاع جمعی اروپا" را پیشنهاد داد، که مورد اقبال دول "آزاد" سرمایهﺪاری قرار نگرفت. تا این که نازیسم موفق شد در فاصلهﺍﻯ کمتر از دو سال، علاوه بر جبران مافات، تقریباً تمام اروپا را در نوردد. عملاً، کنترل مرکز تولید جهان آن روز را به دست آورد. این امر میسر نمی شد مگر با تمایل و همکاری "غیر" رسمی دول اروپا، خاصه انگلیس و فرانسه. که از ترس پیروزی احتمالی جنبش سوسیالیستی کارگران در سرزمین پایگاه، هیچ مقاومت جدی در برابر نازیسم نکردند. تا این که امپریالیسم آلمان، بعد از متحد کردن اروپا در زیر پرچم نازیسم و... به قصد درهم شکستن دیکتاتوری پرولتاریا، در 21 ژوئن سال 1941 میلادی، به سرزمین بدون بازگشت سوسیالیسم هجوم برد. این هدف کنفرانس مونیخ بود.
پیشروی آغازین ارتش نازیﻫﺎﻯ اروپا، که با قتل عام ناجوانمردانۀ دهﻫﺎ هزار کارگر کلخوزی همراه بود! سرمایهﺪاران جهان را به وجد آورد. تبلیغات رسمی نازیﻫﺎ، به خاطر درهم شکستن روحیۀ دنیای فقر و فقیران، به مراتب بیش از آن چیزی بود که رخ می داد. سرمایهﺪاری می کوشید تا با برجسته کردن دروغین "پیروزیﻫﺎﻯ" خود در جنگ، خیزشﻫﺎﻯ بعدی کارگران و بینوایان را، پیش از وقوع، خفه کند! دیری نپائید که جنگﻫﺎﻯ دفاعی دیکتاتوری پرولتاریا پیشروی نازیسم را ترمز کرد، در تعرضی متقابل، پوزۀ اروپای نازی را به خاک مالید. نبرد جانانۀ استالینگراد بر سر زبانﻫﺎ افتاد...
زنده باد استالینگراد، نامی جاویدان در نبرد علیۀ فاشیسم