تکامل در وحدت، سرشت مارکسیسم است(11)
پیروزی سوسیالیسم در کشور واحد
لنین با درک عمیق از امپریالیسم و تضادهای آن برای نخستین بار مسئله امکان پیروزی سوسیالیسم را در یک کشور واحد مطرح ساخت. در دوران سرمایه داری رقابت آزاد مسئله پیروزی سوسیالیسم بنحو دیگری مطرح بود که انگلس آنرا در “اصول کمونیسم“ توضیح می دهد:
“آیا این انقلاب(انقلاب پرولتاریا) در یک کشور بوقوع خواهد پیوست؟ نه. صنایع بزرگ با ایجاد بازار جهانی آنچنان خلق های کره زمین و بخصوص متمدن ترین آنها را بیکدیگر نزدیک کرده است که هر خلق وابسته به آن چیزی است که در نزد دیگران می گذرد. صنایع بزرگ، بعلاوه در تمام کشورهای متمدن تکامل اجتماعی را تا آن درجه وحدت بخشیده است که در تمام کشورها بورژوازی و پرولتاریا به صورت مهمترین طبقات جامعه در آمده اند و آنتاگونیسم این دو طبقه امروز آنتاگونیسم اساسی جامعه است. در نتیجه انقلاب کمونیستی یک انقلاب صرفا ملی نیست و در یک زمان در تمام کشورهای متمدن یعنی لااقل در انگلستان و آمریکا، فرانسه و آلمان روی خواهد داد.
انقلاب در هر یک از این کشورها سریعتر یا کندتر رشد خواهد کرد بر حسب اینکه این یا آن کشور دارای صنعتی رشد یافته تر، ثروت ملی بیشتر و توده وسیعتری از نیروهای مولده باشد بهمین جهت این انقلاب در آلمان کندتر و مشکلتر، در انگلستان سریعتر و آسانتر خواهد بود. باضافه بر روی تمام کشورهای جهان انعکاس بزرگی خواهد داشت و نحوه تکامل آنها را بکلی تغییر خواهد داد و به آن سرعت فوق العاده خواهد بخشید. این انقلاب یک انقلاب جهانی خواهد بود و بنابراین باید یک زمینه جهانی داشته باشد.“
انگلس در “تاریخچه اتحادیه کمونیستها“ به این نکته بار دیگر اشاره می کند: “اتحادیه مخفی مانند محفل علنی بزودی خصلت بین المللی یافت، در درجه اول و به معنای محدود عملا به علت ملیت های مختلف اعضای آن و از لحاظ تئوریک به علت این اندیشه که هر انقلاب برای آنکه به پیروزی برسد باید اروپائی باشد“(تکیه از ما). این بود نظر مارکس و انگلس در دهه 40 قرن 19. در آن موقع هر انقلاب پرولتری با مداخله مشترک بورژوازی تمام کشورهای اروپا و حتی کشورهای استبدادی فئودالی مانند روسیه مواجه می گردید و درهم می شکست. فقط تصرف قدرت دولتی در تمام کشورهای سرمایه داری اروپا می توانست بورژوازی اروپا را از پای درآورد و به پیروزی انقلاب امکان دهد. در آن زمان انقلاب پرولتری در مقیاس اروپای متمدن ممکن بود. اما در دوران امپریالیسم که جهان میان گروههای مالی تقسیم شده و تقسیم مجدد جهان میان قدرتهای امپریالیستی مسئله زندگی و مرگ است، در زمانی که ناموزونی تکامل اقتصادی و سیاسی تضادهای سرمایه داری را تا آن درجه بالا می برد که گروههای امپریالیستی را به رویاروئی با یکدیگر و جنگهای بین المللی امپریالیستی می کشاند، در زمانی که این جنگها جبهه جهانی امپریالیسم را تضعیف می کند و امکان گسستن این جبهه را در این یا آن کشور می دهد دیگر این حکم مارکس و انگلس درست نیست. در انتظار انقلاب همزمان در تمام کشورهای سرمایه داری نشستن به معنی دست کشیدن از انقلاب است. یا به گفته لنین “به عمل متحد پرولترهای تمام کشورها اندیشیدن به معنی تعلیق سوسیالیسم به محال است“(کاریکاتور مارکسیسم).
مبداء تئوری سوسیالیسم در یک کشور واحد، قانون ناموزونی تکامل سرمایه داری در دوران امپریالیسم است. بر اساس این قانون لنین برای اولین بار امکان پیروزی سوسیالیسم را در یک کشور واحد بیان داشت. “ناموزونی تکامل اقتصادی و سیاسی، قانون بی چون و چرای سرمایه داری است. از اینجا نتیجه می شود که پیروزی سوسیالیسم ابتداء در معدودی از کشورها و یا حتی در کشور جداگانه سرمایه داری ممکن است.“ بدین ترتیب حکم انگلس در باره همزمان بودن انقلاب پرولتری در همه کشورهای سرمایه داری اروپا جای خود را به امکان پیروزی سوسیالیسم در کشور واحد داد. لنین که خود را اسیر کلمات نمی دانست توانست تئوری مارکس و انگلس را تکامل دهد و در انطباق با اوضاع و احوال دوران جدید بگذارد. انقلاب سوسیالیستی اکتبر دال بر صحت حکم لنین است و نشان می دهد که جنگ امپریالیستی می تواند جبهه امپریالیسم را نه تنها در یک کشور پیشرفته که در کشوری از لحاظ صنعتی تکامل نیافته بگسلد. انقلاب اکتبر چین که در کشور نیمه مستعمره و نیمه فئودال روی داد نمونه دیگری از صحت حکم لنین است. ما بعد به آن خواهیم پرداخت.
مارکسیسم و انقلاب سوسیالیستی اکتبر
مارکس می آموزد که جامعه سرمایه داری آخرین نظام مبتنی بر استثمار انسان از انسان است. جامعه نوینی که از آن بیرون می آید در این جهت پیش می رود که به طبقه، مبارزه طبقاتی و استثمار پایان بخشد. پی ریزی و بنای این جامعه نوین رسالت تاریخی طبقه کارگر است، طبقه ای که نه تنها خود بلکه تمام جامعه را از تمایز طبقاتی و مبارزه طبقاتی می رهاند.
“رهبری تاریخ به پرولتاریا سپرده شده است، طبقه ای که بنابر وضع کامل اجتماعی خود فقط زمانی می تواند خود را آزاد کند که هرگونه بردگی، هرگونه استثمار را بطور کلی نابود سازد“(انگلس و کارل مارکس، آثار منتخب جلد دوم ص 149)- پرولتاریا از چه راهی و با چه وسیله ای می تواند وظیفه تاریخی خود را به انجام برساند؟ راهی که پرولتاریا برای تحقق رسالت خود در پیش می گیرد همان راهی است که قوانین عینی جامعه سرمایه داری در پیش پای او می گذاردند. راه پرولتاریا راه مبارزه طبقاتی در تمام سطوح و بویژه در سطح سیاسی آن است که تحت رهبری حزب سیاسی به انقلاب سوسیالیستی و تجدید سازمان جامعه منتهی خواهد شد.
شرط لازم برای انقلاب پرولتاریائی وجود دو طبقه پرولتاریا و بورژوازی و در درجه معینی از تکامل نیروهای مولده است. برای آنکه تضاد میان نیروهای مولد و روابط تولید آنچنان حاد شود که انقلاب سوسیالیستی بتواند اجراء شود یا لااقل در دستور کار قرار گیرد، باید نیروهای مولد بدرجه معینی از تکامل رسیده باشند. این سخن مارکس را هم بیفزائیم که “انقلاب فقط هنگامی میسر است که با تولید سرمایه داری، پرولتاریای صنعتی دست کم مقام در خور اهمیتی در میان توده های مردم یافته باشد.“ اگر پرولتاریا نتواند به مثابه مدافع پیگیر و قاطع منافع آنی و آتی توده های زحمتکش و استثمار شونده اعتماد آنها را جلب کند، انقلاب سوسیالیستی و دگرگونی سوسیالیستی جامعه به وقوع نخواهد پیوست.
بر این نکته یکبار دیگر تاکید کنیم که مارکس و انگلس از پرولتاریا سخن می گویند، از آن طبقه ای که به علت نداشتن وسایل تولید مجبور است برای گذراندن زندگی نیروی کار خود را به مثابه کالا در بازار به سرمایه دار بفروشد. تقسیم پرولتاریای جهانی برحسب درجه تکامل صنعتی کشورها به عبارت دیگر تقسیم به پرولتاریای کشورهای صنعتی پیشرفته و پرولتاریای کشورهای صنعتی کم رشد در مارکسیسم جائی ندارد ایالات متحده آمریکا از لحاظ درجه تکامل نیروهای مولده به مراتب برتر از ایتالیا، سوئد، بلژیک و کشورهای سرمایه داری است اما هیچکس میان پرولتاریای این کشورها در انجام رسالت تاریخی خود تفاوتی قائل نمی شود. نامعقول تر اینکه اگر پرولتاریا در کشورهای صنعتی پیشرفته حق و وظیفه دارد بدنبال انقلاب سوسیالیستی برود گویا پرولتاریای کشورهای صنعتی کم رشد باید از رفتن به سوی انقلاب خودداری ورزد زیرا که پس از پیروزی به علت کمی رشد نیروهای مولد به اهداف انقلاب دست نخواهد یافت. حالا چرا پرولتاریا در راس دولت سوسیالیستی از توسعه و تکامل نیروهای مولد ناتوان است و حتما باید این کار را از بورژوازی بطلبد معلوم نیست. لنین حق دارد وقتی می نویسد: “اگر برای ایجاد سوسیالیسم سطح معینی از فرهنگ لازم است، اگر چه کسی نمی تواند بگوید این سطح معین “فرهنگ“ کدام است زیرا در کشورهای اروپای باختری این سطح متفاوت است، پس چرا نباید ابتدا از طریق انقلابی محملهای این سطح معین را بدست آوریم و سپس بر بنیاد حکومت کارگری و دهقانی و نظام شوروی برای رسیدن به خلقهای دیگر بحرکت در آئیم“.
شما می گوئید برای ایجاد سوسیالیسم تمدن لازم است. بسیار خوب پس چرا نمی بایست ابتداء محملهائی از تمدن نظیر طرد ملاکین، طرد سرمایه داران روسیه را در کشور خود عملی کنیم و سپس حرکت به جانب سوسیالیسم را آغاز نمائیم؟ در کدام کتابی خوانده اید که چنین تغییر شکل عادی تاریخی امری است غیرمجاز و یا غیر ممکن“.(لنین: “در باره انقلاب ما“، آثار منتخب به زبان فارسی ص 868) اکنون ببینیم انقلاب سوسیالیستی چیست و آیا انقلاب اکتبر در روسیه در چارچوب تعریف انقلاب سوسیالیستی می گنجد یا خیر.
انقلاب سوسیالیستی یعنی پیروزی پرولتاریا بر بورژوازی، تبدیل پرولتاریا به طبقه حاکمه و تجدید سازمان جامعه در جهت پیشرفت به سوی نابودی طبقات، پیروزی پرولتاریا بر بورژوازی بدین معنی است که طبقه کارگر بورژوازی را از مسند قدرت بزیر می کشد جای او را به صورت طبقه حاکم می گیرد و وسایل تولید را به مالکیت اجتماعی در می آورد.
مارکس و انگلس هر کجا که از انقلاب سوسیالیستی یا انقلاب پرولتاریائی سخن گفته اند همین مضمون را بیان داشته اند. در “مانیفست کمونیست“ نخست چنین آمده است: “هدف فوری کمونیست ها عبارت است از تبدیل پرولترها به طبقه و سرنگونی حاکمیت بورژوائی و تصرف قدرت سیاسی توسط پرولتاریا“. جالب است که “مانیفست“ تبدیل پرولتاریا را به طبقه، یعنی تشکیل حزب و مبارزه سیاسی پرولتاریا را به مثابه “هدف فوری کمونیست ها“ و نه هدف خود پرولتاریا می شمرد. کمی دورتر: “در مرحله اول در انقلاب کارگری، تبدیل پرولتاریا به طبقه حاکمه است“ “پرولتاریا همه سرمایه را کم کم از دست بورژوازی بیرون می کشد، ابزار تولید را در دست دولت یعنی پرولتاریای سازمان یافته به صورت طبقه حاکمه متمرکز می سازد و هر چه سریعتر کمیت نیروهای مولد را افزایش می دهد.“(تکیه از ماست) از این عبارات دو نکته استنتاج می شود: نخست اینکه پرولتاریا باید قبل از هر چیز قدرت حاکمه را بدست آورد. حاکمیت سیاسی پرولتاریا نشانه اساسی انقلاب پرولتاریائی است و دیگر اینکه دولت پرولتری چیزی نیست جز پرولتاریای سازمان یافته به صورت طبقه حاکمه که تمام وسائیل تولید را در دست خود متمرکز می گرداند و این تمرکز ضروری است برای آنکه به هرج و مرج تولید پایان داده شود و تکامل اقتصاد بر طبق نقشه انجام گیرد.
نقل از توفان ارگان مرکزی حزب کارایران شماره 121 فروردین 1389
www.toufan.org
toufan@toufan.org
پیروزی سوسیالیسم در کشور واحد
لنین با درک عمیق از امپریالیسم و تضادهای آن برای نخستین بار مسئله امکان پیروزی سوسیالیسم را در یک کشور واحد مطرح ساخت. در دوران سرمایه داری رقابت آزاد مسئله پیروزی سوسیالیسم بنحو دیگری مطرح بود که انگلس آنرا در “اصول کمونیسم“ توضیح می دهد:
“آیا این انقلاب(انقلاب پرولتاریا) در یک کشور بوقوع خواهد پیوست؟ نه. صنایع بزرگ با ایجاد بازار جهانی آنچنان خلق های کره زمین و بخصوص متمدن ترین آنها را بیکدیگر نزدیک کرده است که هر خلق وابسته به آن چیزی است که در نزد دیگران می گذرد. صنایع بزرگ، بعلاوه در تمام کشورهای متمدن تکامل اجتماعی را تا آن درجه وحدت بخشیده است که در تمام کشورها بورژوازی و پرولتاریا به صورت مهمترین طبقات جامعه در آمده اند و آنتاگونیسم این دو طبقه امروز آنتاگونیسم اساسی جامعه است. در نتیجه انقلاب کمونیستی یک انقلاب صرفا ملی نیست و در یک زمان در تمام کشورهای متمدن یعنی لااقل در انگلستان و آمریکا، فرانسه و آلمان روی خواهد داد.
انقلاب در هر یک از این کشورها سریعتر یا کندتر رشد خواهد کرد بر حسب اینکه این یا آن کشور دارای صنعتی رشد یافته تر، ثروت ملی بیشتر و توده وسیعتری از نیروهای مولده باشد بهمین جهت این انقلاب در آلمان کندتر و مشکلتر، در انگلستان سریعتر و آسانتر خواهد بود. باضافه بر روی تمام کشورهای جهان انعکاس بزرگی خواهد داشت و نحوه تکامل آنها را بکلی تغییر خواهد داد و به آن سرعت فوق العاده خواهد بخشید. این انقلاب یک انقلاب جهانی خواهد بود و بنابراین باید یک زمینه جهانی داشته باشد.“
انگلس در “تاریخچه اتحادیه کمونیستها“ به این نکته بار دیگر اشاره می کند: “اتحادیه مخفی مانند محفل علنی بزودی خصلت بین المللی یافت، در درجه اول و به معنای محدود عملا به علت ملیت های مختلف اعضای آن و از لحاظ تئوریک به علت این اندیشه که هر انقلاب برای آنکه به پیروزی برسد باید اروپائی باشد“(تکیه از ما). این بود نظر مارکس و انگلس در دهه 40 قرن 19. در آن موقع هر انقلاب پرولتری با مداخله مشترک بورژوازی تمام کشورهای اروپا و حتی کشورهای استبدادی فئودالی مانند روسیه مواجه می گردید و درهم می شکست. فقط تصرف قدرت دولتی در تمام کشورهای سرمایه داری اروپا می توانست بورژوازی اروپا را از پای درآورد و به پیروزی انقلاب امکان دهد. در آن زمان انقلاب پرولتری در مقیاس اروپای متمدن ممکن بود. اما در دوران امپریالیسم که جهان میان گروههای مالی تقسیم شده و تقسیم مجدد جهان میان قدرتهای امپریالیستی مسئله زندگی و مرگ است، در زمانی که ناموزونی تکامل اقتصادی و سیاسی تضادهای سرمایه داری را تا آن درجه بالا می برد که گروههای امپریالیستی را به رویاروئی با یکدیگر و جنگهای بین المللی امپریالیستی می کشاند، در زمانی که این جنگها جبهه جهانی امپریالیسم را تضعیف می کند و امکان گسستن این جبهه را در این یا آن کشور می دهد دیگر این حکم مارکس و انگلس درست نیست. در انتظار انقلاب همزمان در تمام کشورهای سرمایه داری نشستن به معنی دست کشیدن از انقلاب است. یا به گفته لنین “به عمل متحد پرولترهای تمام کشورها اندیشیدن به معنی تعلیق سوسیالیسم به محال است“(کاریکاتور مارکسیسم).
مبداء تئوری سوسیالیسم در یک کشور واحد، قانون ناموزونی تکامل سرمایه داری در دوران امپریالیسم است. بر اساس این قانون لنین برای اولین بار امکان پیروزی سوسیالیسم را در یک کشور واحد بیان داشت. “ناموزونی تکامل اقتصادی و سیاسی، قانون بی چون و چرای سرمایه داری است. از اینجا نتیجه می شود که پیروزی سوسیالیسم ابتداء در معدودی از کشورها و یا حتی در کشور جداگانه سرمایه داری ممکن است.“ بدین ترتیب حکم انگلس در باره همزمان بودن انقلاب پرولتری در همه کشورهای سرمایه داری اروپا جای خود را به امکان پیروزی سوسیالیسم در کشور واحد داد. لنین که خود را اسیر کلمات نمی دانست توانست تئوری مارکس و انگلس را تکامل دهد و در انطباق با اوضاع و احوال دوران جدید بگذارد. انقلاب سوسیالیستی اکتبر دال بر صحت حکم لنین است و نشان می دهد که جنگ امپریالیستی می تواند جبهه امپریالیسم را نه تنها در یک کشور پیشرفته که در کشوری از لحاظ صنعتی تکامل نیافته بگسلد. انقلاب اکتبر چین که در کشور نیمه مستعمره و نیمه فئودال روی داد نمونه دیگری از صحت حکم لنین است. ما بعد به آن خواهیم پرداخت.
مارکسیسم و انقلاب سوسیالیستی اکتبر
مارکس می آموزد که جامعه سرمایه داری آخرین نظام مبتنی بر استثمار انسان از انسان است. جامعه نوینی که از آن بیرون می آید در این جهت پیش می رود که به طبقه، مبارزه طبقاتی و استثمار پایان بخشد. پی ریزی و بنای این جامعه نوین رسالت تاریخی طبقه کارگر است، طبقه ای که نه تنها خود بلکه تمام جامعه را از تمایز طبقاتی و مبارزه طبقاتی می رهاند.
“رهبری تاریخ به پرولتاریا سپرده شده است، طبقه ای که بنابر وضع کامل اجتماعی خود فقط زمانی می تواند خود را آزاد کند که هرگونه بردگی، هرگونه استثمار را بطور کلی نابود سازد“(انگلس و کارل مارکس، آثار منتخب جلد دوم ص 149)- پرولتاریا از چه راهی و با چه وسیله ای می تواند وظیفه تاریخی خود را به انجام برساند؟ راهی که پرولتاریا برای تحقق رسالت خود در پیش می گیرد همان راهی است که قوانین عینی جامعه سرمایه داری در پیش پای او می گذاردند. راه پرولتاریا راه مبارزه طبقاتی در تمام سطوح و بویژه در سطح سیاسی آن است که تحت رهبری حزب سیاسی به انقلاب سوسیالیستی و تجدید سازمان جامعه منتهی خواهد شد.
شرط لازم برای انقلاب پرولتاریائی وجود دو طبقه پرولتاریا و بورژوازی و در درجه معینی از تکامل نیروهای مولده است. برای آنکه تضاد میان نیروهای مولد و روابط تولید آنچنان حاد شود که انقلاب سوسیالیستی بتواند اجراء شود یا لااقل در دستور کار قرار گیرد، باید نیروهای مولد بدرجه معینی از تکامل رسیده باشند. این سخن مارکس را هم بیفزائیم که “انقلاب فقط هنگامی میسر است که با تولید سرمایه داری، پرولتاریای صنعتی دست کم مقام در خور اهمیتی در میان توده های مردم یافته باشد.“ اگر پرولتاریا نتواند به مثابه مدافع پیگیر و قاطع منافع آنی و آتی توده های زحمتکش و استثمار شونده اعتماد آنها را جلب کند، انقلاب سوسیالیستی و دگرگونی سوسیالیستی جامعه به وقوع نخواهد پیوست.
بر این نکته یکبار دیگر تاکید کنیم که مارکس و انگلس از پرولتاریا سخن می گویند، از آن طبقه ای که به علت نداشتن وسایل تولید مجبور است برای گذراندن زندگی نیروی کار خود را به مثابه کالا در بازار به سرمایه دار بفروشد. تقسیم پرولتاریای جهانی برحسب درجه تکامل صنعتی کشورها به عبارت دیگر تقسیم به پرولتاریای کشورهای صنعتی پیشرفته و پرولتاریای کشورهای صنعتی کم رشد در مارکسیسم جائی ندارد ایالات متحده آمریکا از لحاظ درجه تکامل نیروهای مولده به مراتب برتر از ایتالیا، سوئد، بلژیک و کشورهای سرمایه داری است اما هیچکس میان پرولتاریای این کشورها در انجام رسالت تاریخی خود تفاوتی قائل نمی شود. نامعقول تر اینکه اگر پرولتاریا در کشورهای صنعتی پیشرفته حق و وظیفه دارد بدنبال انقلاب سوسیالیستی برود گویا پرولتاریای کشورهای صنعتی کم رشد باید از رفتن به سوی انقلاب خودداری ورزد زیرا که پس از پیروزی به علت کمی رشد نیروهای مولد به اهداف انقلاب دست نخواهد یافت. حالا چرا پرولتاریا در راس دولت سوسیالیستی از توسعه و تکامل نیروهای مولد ناتوان است و حتما باید این کار را از بورژوازی بطلبد معلوم نیست. لنین حق دارد وقتی می نویسد: “اگر برای ایجاد سوسیالیسم سطح معینی از فرهنگ لازم است، اگر چه کسی نمی تواند بگوید این سطح معین “فرهنگ“ کدام است زیرا در کشورهای اروپای باختری این سطح متفاوت است، پس چرا نباید ابتدا از طریق انقلابی محملهای این سطح معین را بدست آوریم و سپس بر بنیاد حکومت کارگری و دهقانی و نظام شوروی برای رسیدن به خلقهای دیگر بحرکت در آئیم“.
شما می گوئید برای ایجاد سوسیالیسم تمدن لازم است. بسیار خوب پس چرا نمی بایست ابتداء محملهائی از تمدن نظیر طرد ملاکین، طرد سرمایه داران روسیه را در کشور خود عملی کنیم و سپس حرکت به جانب سوسیالیسم را آغاز نمائیم؟ در کدام کتابی خوانده اید که چنین تغییر شکل عادی تاریخی امری است غیرمجاز و یا غیر ممکن“.(لنین: “در باره انقلاب ما“، آثار منتخب به زبان فارسی ص 868) اکنون ببینیم انقلاب سوسیالیستی چیست و آیا انقلاب اکتبر در روسیه در چارچوب تعریف انقلاب سوسیالیستی می گنجد یا خیر.
انقلاب سوسیالیستی یعنی پیروزی پرولتاریا بر بورژوازی، تبدیل پرولتاریا به طبقه حاکمه و تجدید سازمان جامعه در جهت پیشرفت به سوی نابودی طبقات، پیروزی پرولتاریا بر بورژوازی بدین معنی است که طبقه کارگر بورژوازی را از مسند قدرت بزیر می کشد جای او را به صورت طبقه حاکم می گیرد و وسایل تولید را به مالکیت اجتماعی در می آورد.
مارکس و انگلس هر کجا که از انقلاب سوسیالیستی یا انقلاب پرولتاریائی سخن گفته اند همین مضمون را بیان داشته اند. در “مانیفست کمونیست“ نخست چنین آمده است: “هدف فوری کمونیست ها عبارت است از تبدیل پرولترها به طبقه و سرنگونی حاکمیت بورژوائی و تصرف قدرت سیاسی توسط پرولتاریا“. جالب است که “مانیفست“ تبدیل پرولتاریا را به طبقه، یعنی تشکیل حزب و مبارزه سیاسی پرولتاریا را به مثابه “هدف فوری کمونیست ها“ و نه هدف خود پرولتاریا می شمرد. کمی دورتر: “در مرحله اول در انقلاب کارگری، تبدیل پرولتاریا به طبقه حاکمه است“ “پرولتاریا همه سرمایه را کم کم از دست بورژوازی بیرون می کشد، ابزار تولید را در دست دولت یعنی پرولتاریای سازمان یافته به صورت طبقه حاکمه متمرکز می سازد و هر چه سریعتر کمیت نیروهای مولد را افزایش می دهد.“(تکیه از ماست) از این عبارات دو نکته استنتاج می شود: نخست اینکه پرولتاریا باید قبل از هر چیز قدرت حاکمه را بدست آورد. حاکمیت سیاسی پرولتاریا نشانه اساسی انقلاب پرولتاریائی است و دیگر اینکه دولت پرولتری چیزی نیست جز پرولتاریای سازمان یافته به صورت طبقه حاکمه که تمام وسائیل تولید را در دست خود متمرکز می گرداند و این تمرکز ضروری است برای آنکه به هرج و مرج تولید پایان داده شود و تکامل اقتصاد بر طبق نقشه انجام گیرد.
نقل از توفان ارگان مرکزی حزب کارایران شماره 121 فروردین 1389
www.toufan.org
toufan@toufan.org