۱۳۸۸ آبان ۱۱, دوشنبه

تکامل در وحدت، سرشت مارکسیسم است(9)

بلانکیسم بر سه مبنا استوار است: پرهیز از کار در میان تودهﻫﺎ، محدود کردن مبارزۀ سیاسی به توطئه و تصرف قدرت از طریق کودتا. در این میان عمده، محدودیت کار سیاسی است که کنار زدن تودهﻫﺎ و توسل به کودتا از آن ناشی می شود. عمده در بلانکیسم، سازمان مخفی آن نیست؛ محدودیت مبارزۀ سیاسی است. مخالفان حزب لنین یا این مطلب را درک نکرده اﺍند یا عمداً آن را کنار می زنند. آنها آن چه را که اساسی است رها می کنند و به جنبۀ فرعی موضوع می چسبند. آنها به این "استدلال" روی می آورند که چون در هر دو حال سازمان مخفی است و مرکب از اقلیتی از انقلابیون از خود گذشته؛ پس سازمان لنین همان سازمان بلانکیستی است. آیا "اتحادیۀ کمونیستﻫﺎ" نیز که سازمانی مخفی بود یک "سازمان بلانکیستی" بود؟ تفاوت اساسی حزب لنین با سازمان بلانکی در مبارزۀ سیاسی است و نه در سازمان مخفی. لنین از همان آغاز فعالیت خود، مبارزۀ سیاسی وسیع را در سر لوحۀ کار قرار داد و از همان آغاز با اکونومیسم و تروریسم که مبارزۀ سیاسی را طرد می کردند به مبارزه پرداخت. سراسر آثار لنین و سراسر زندگی انقلابی او مشحون از مبارزۀ سیاسی در میان تودهﻫﺎ به خاطر برانگیختن آنها به قیام و انقلاب است. لنین می نویسد: » ما علیه محدود ساختن مبارزۀ سیاسی و رساندن آن به مقام توطئه قیام نموده و همیشه خواهیم نمود، ولی بدیهی است معنی این به هیچ وجه انکار لزوم یک سازمان محکم انقلابی نبوده است. « ("چه باید کرد؟"). و در جای دیگر: » فقط اپورتونیستﻫﺎ ها هستند که حتی امروز هم خطر را در وجود سازمانﻫﺎﻯ توطئه کار می بینند و حال آن که امروز دیگر فکر محدود کردن دائرۀ مبارزۀ سیاسی و رساندن آن به درجۀ توطئه، هزاران بار در نشریات رد شده، زندگی مدتهاﻫﺎست قلم بطلان بر روی آن کشیده، دست رد به سینۀ آن زده، اهمیت تبلیغات سیاسی مبرهن شده و به درجۀ تهوع آوری مورد حلاجی قرار گرفته است. « ("یک گام به پیش دو گام به پس").
در زمانی که این مسائل در مورد حزب انقلابی طبقۀ کارگر حل شده کسانی پیدا می شوند که به پیروی از نوشتهﻫﺎﻯ های کهنه ای که بطلان آنها به اثبات رسیده، در توضیح "بلانکیستی" حزب لنین عنان قلم را رها می کنند، اینها همه برای این کوشش عبث است که لنین را در برابر مارکس و انگلس قرار دهند و لنینیسم را انحراف از مارکسیسم بنمایانند.
نتیجهﺍﻯ که از این مبحث می توان گرفت اینست که اصول کلی حزب طراز نوین طبقۀ کارگر در انطباق با آموزش مارکس و انگلس است. البته آموزش حزب مانند هر آموزش دیگری پیوسته تکامل می یابد و بر اثر تجربۀ مبارزه غنی می شود. آموزش لنین دربارۀ حزب، آموزش مارکس و انگلس است که کمال و غنای بیشتری یافته است. هر گونه تلاش برای قرار دادن آموزش لنین در برابر مارکسیسم؛ رفتن به جنگ واقعیات و از پیش محکوم به ناکامی است.
لنینیسم ــ مارکسیسم دوران جدید
اگر وجود جوانهﻫﺎ و نهالﻫﺎﻯ آموزش حزب طبقۀ کارگر در تعالیم مارکس و انگلس جای انکار نیست و این اظهار که: » مارکس و انگلس تعالیمی دربارۀ حزب نداده اﺍند. « (و. لئونارد). به وضوح برخلاف حقیقت و واقعیت است. در عوض لنین با بررسی و تحلیل واقعیت نوین سرمایه دﺩاری به تئوری ﻫﺎای دست یافت که آنها را در آثار مارکس و انگلس نمی توان یافت. به این دلیل متقن که پایه گذاران مارکسیسم پیش از ظهور مرحلۀ نوین سرمایه دﺩاری با زندگی وداع کردند و بدیهی است چیزی را که نمی شناختند، نمی توانستند مورد پژوهش قرار دهند. آموزشﻫﺎﻯ مارکس و انگلس متعلق به سرمایه دﺩاری قرن نوزده است که صفت مشخص آن رقابت آزاد است. در آستانۀ گذار از قرن نوزده به قرن بیست سرمایه دﺩاری به تدریج وارد مرحلۀ تازهﺍﻯ گردید، مرحلۀ سرمایه دﺩاری انحصاری یا امپریالیسم. لنین که جوهر مارکسیسم را دریافته بود و بر کلمات نمی چسبید، با پیروی از اسلوب مارکس، از واقعیت برخاست و با بررسی علمی واقعیت به تئوریﻫﺎﻯ نوینی دست یافت که جنبش پرولتاریا را به راهی انقلابی سوق دادند و از زیر نفوذ احزاب سوسیال دموکرات که سُستی و بی عملی و اپورتونیسم گریبان آنها را گرفته بود، بیرون کشیدند. لنین با درک عمیق این اندیشۀ مارکس و انگلس که "به کار بردن اصول همیشه و در همه جا بستگی به شرایط تاریخی دارد"، را در انطباق با شرایط جدید تکامل بخشید. بی یقین اگر مارکس و انگلس در این دوران می زیستند به همان تئوریﻫﺎ و نتایجی دست می یافتند که لنین دست یافت. نباید فراموش کرد که حقیقت با افرادی که به شناخت آن می پردازند تغییر نمی پذیرد، حقیقت علمی مستقل از افرادی است که بدان دست می یابند. برچسب "مارکسیسم روسی" از جانب کسانی به لنینیسم زده می شود که جوهر مارکسیسم را در نیافته اﺍند و چنین می پندارند همین که لنین سخنانی می گوید که مارکس و انگلس نگفته و ننوشته اﺍند، مارکسیسم خود را دارد که از مارکسیسم متمایز است. دستاوردهای تئوریک لنین در هر زمینه که باشد ادامۀ مارکسیسم در شرایط دنیای امپریالیسم است.
امپریالیسم و جنگ
لنین با برخاستن از واقعیت و با تکیه بر مدارک و آمارهای بسیار، امپریالیسم را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد و خصوصیات اصلی آن را در اثر خود: "امپریالیسم بالاترین مرحلۀ سرمایه دﺩاری" انتشار داد که ادامۀ امر تکامل اقتصاد سیاسی مارکس است. » امپریالیسم آن مرحله از تکامل سرمایه دﺩاری است که در آن انحصارها و سرمایۀ مالی سیادت به دست آورده، صدور سرمایه اهمیت فوق اﺍلعاده کسب نموده، تقسیم جهان از طرف تراستﻫﺎﻯ بین اﺍلمللی آغاز گردیده و تقسیم اراضی جهان از طرف بزرگ ترین کشورهای سرمایه دﺩاری به پایان رسیده است. « (لنین)
بررسی علمی و عمیق امپریالیسم لنین را به کشف قانون "ناموزونی تکامل اقتصادی و سیاسی کشورهای سرمایه دﺩاری" رسانید. البته در سرمایه دﺩاری رقابت آزاد نیز چنین نا موزونی وجود داشت. اساساً ممکن نیست کشورهای مختلف سرمایه دﺩاری همه موزون و به موازات یک دیگر تکامل یابند. اما در دنیای امپریالیسم این ناموزونی آن چنان شدید و سریع است که تکامل نیروهای مولد به صورت جهش صورت می گیرد، بدین معنی که بعضی از کشورها با گام هاﻫﺎئی سریع به جلو می روند، کشورهای دیگر را پشت سر می گذارند و بر آنها سبقت می گیرند. در چنین حالی توازن قوا میان کشورهای امپریالیست برهم می خورد و در شرایطی که اقتصاد جهان در مبارزهﺍﻯ حاد به خاطر تحصیل بازار فروش و تهیۀ مواد خام تکامل می یابد، در شرایطی که جهان به صورت مناطق نفوذ یا مستعمره میان گروهی از قدرتﻫﺎﻯ های بزرگ امپریالیستی به پایان رسیده، ناموزونی تکامل اقتصادی و سیاسی به کشورهائی که بر دیگران سبقت گرفته اﺍند، امکان می دهد مسئلۀ تقسیم مجدد سرزمینﻫﺎﻯ های جهان را مطرح سازند. روشن است که چنین تقسیمی جز با توسل به زور و قهر صورت نمی پذیرد. کشورهائی که مناطق نفوذ و سرزمینﻫﺎﻯ وسیعی در اختیار دارند به سهولت و رضایت به این کار تن نمی دهند. بدین ترتیب جنگﻫﺎﻯ امپریالیستی در می گیرد. تکامل سریع سرمایه دﺩاری در آلمان در دورۀ پس از جنگ 1870 با فرانسه که به جنگ جهانی اول منتهی گردید و رشد سرمایه دﺩاری آلمان پس از جنگ جهانی اول که به دومین جنگ جهانی منجر شد نمونۀ بارز این قانون است. همین پدیده را در مورد آمریکا و ژاپن می توان به روشنی مشاهده کرد. لنین بر آنست که: » ناموزونی تکامل اقتصادی و سیاسی، قانون بی چون و چرای سرمایهﺩاری است. « ("دربارۀ شعار کشورهای متحد اروپا") و پایه و اساس آن، مبارزه و تضاد میان کشورهای سرمایه دﺩاری و تمایل انحصارها به تسلط بر جهان است.
لنین نه تنها علت بروز جنگ را در دوران کنونی، که ماهیت و خصلت آن را روشن می کند. برای تعیین ماهیت جنگ باید مضمون سیاسی آن را بررسی کرد و مسلم ساخت که چه سیاستی، سیاست کدام طبقه در جنگِ مورد نظر، در جنگِ مشخص ادامه می یابد. لنین موضوع را چنین توضیح می دهد: » چگونه "ماهیت واقعی" جنگ را باید دریافت، چگونه آن را تعریف کرد؟ جنگ ادامۀ سیاست است، باید سیاست پیش از جنگ را مورد مطالعه قرار داد، سیاستی که جنگ را می بیند و به جنگ می انجامد. اگر سیاست امپریالیستی است یعنی از منافع سرمایۀ مالی دفاع می کند که به خاطر غارت و اسارت مستعمرات و کشورهای دیگر است، در این صورت جنگی که از این سیاست بر می خیزد، جنگ امپریالیستی است. اگر سیاست، ماهیت رهائی بخش دارد یعنی بیان حرکت تودهﺍﻯ علیۀ یوغ ملی است، در این صورت جنگی که از این سیاست در می گیرد، جنگ نجات بخش ملی است. یک فرد کوته بین نمی فهمد که "جنگ ادامۀ سیاست است" و به این علت فقط به این امر می پردازد که "دشمن حمله می کند"، دشمن به کشور ما هجوم آورد. «
برای او مهم نیست که جنگ برای چه در گرفته است، کدام طبقات به خاطر چه هدفی به آن دست زده .... برای مارکسیست مهم این است که برای چه جنگ مورد نظر روی داده است که طی آن ممکن است گاه این ارتش و گاه دیگری به پیروزی برسد.
(کاریکاتور مارکسیسم)
"پیش از جنگ جهانی اول تقریباً" پنجاه سال دولتﻫﺎ و طبقات حاکمۀ انگلیس، فرانسه، ایتالیا، آلمان، اطریش و روسیه سیاست غارت مستعمرات و اسیر کردن ملتﻫﺎﻯ دیگر و سرکوب طبقۀ کارگر را دنبال می کردند. درست همین سیاست در جنگ جهانی اول ادامه یافت. بورژوازی فرانسه و انگلیس به خاطر حفظ مستعمرات خود می جنگیدند، امپریالیسم آلمان می خواست که فرانسه و انگلیس مستعمرات خود را با آلمان که فاقد مستعمره بود، "عادلانه" تقسیم کنند و غیره. در چنین شرایطی مارکسیستﻫﺎها باید جنگ میان امپریالیستﻫﺎﻯ های غارتگر را برای سرنگون ساختن آنها مورد استفاده قرار دهند. لنین بر آن بود که در یک جنگ ارتجاعی، طبقۀ انقلابی نمی تواند آرزومند شکست دولت خود نباشد، نمی تواند نبیند که شرایط ناشی از شکست، سرنگونی این دولت را تسهیل می کند. اما سوسیالیستﻫﺎﻯ ملی "دفاع از میهن" را تبلیغ می کردند و بر آن بودند که "دفاع از میهن با انترناسیونال پرولتری معاصر مغایرتی ندارد" شگفت آن که همین سوسیالیستﻫﺎ ها چندین سال قبل در اعلامیهﺍﻯ ای نوشتند که چنان که جنگ درگیرد "ما" ازآن "برای تسریع تلاشی سرمایه دﺩاری" استفاده خواهیم کرد اما همین که جنگ درگرفت آنها به پشتیبانی از بورژوازی خود برخاستند. شگفت انگیزتر این که آنها برای عقب گرد مفتضحانۀ خود به مارکس و انگلس استناد می کردند بر این مبنا که مارکس در کشمکشﻫﺎ و جنگﻫﺎﻯ بین اﺍلمللی علی رغم ارتجاعی بودن شدید دولتﻫﺎﻯ دو طرف متخاصم،برای تعیین تاکتیک خود ارزیابی می کرد که پیروزی کدام طرف قابل قبول تر است. سوسیالیستﻫﺎﻯ ملی از آن نتیجه می گرفتند که در جنگ کنونی (جنگ جهانی اول) باید همین روش را سرمشق قرار داد و بدین سان با تکیه بر مارکس پشتیبانی خود را از بورژوازی امپریالیست توجیه می کردند.
دو دوران تاریخی
لنین در رد نتیجه گیری آنها بر تفاوت دو دوران، دو عصر تکیه می کند. او می نویسد هنگامی که از دوران یا عصر گفتگو می رود » سخن بر سر دورانﻫﺎﻯ تاریخی بزرگ است. در هر دوران جنبشﻫﺎﻯ جداگانه و خاص وجود دارند و وجود خواهند داشت، گاه به پیش و گاه به پس. در هر دوران انحرافات مختلفی وجود دارد و وجود خواهند داشت از آهنگ میانی، از آهنگ متوسط جنبش. ما نمی توانیم بدانیم با چه سرعتی و با چه موفقیتی جنبشﻫﺎﻯ تاریخی جداگانه در دوران مشخصی، تکامل خواهند یافت ولی ما می توانیم بدانیم و ما می دانیم چه طبقهﺍﻯ در مرکز این یا آن دوران قرار دارد که مضمون اساسی و جهت اساسی تکامل آن و خصوصیات اوضاع و احوال تاریخی دوران مشخص را تعیین می کند. فقط بر این اساس یعنی با در نظر گرفتن خصوصیات اساسی دورانﻫﺎﻯ مختلف (و نه زمانﻫﺎﻯ کوتاه تاریخ در کشورهای مختلف) ما می توانیم به درستی تاکتیک خود را تعیین کنیم، فقط شناخت حقوق اساسی دوران مشخص می تواند به عنوان پایه برای توجه به خصوصیات جزئی تر این یا آن کشور به کار رود. «
گفتیم لنین بر تفاوت دو دوران تکیه می کند:
» دوران اول از انقلاب کبیر فرانسه تا جنگ فرانسه و پروس (1789 تا 1871) ادامه می یابد و این، دوران اعتلای بورژوازی، دوران پیروزی کامل اوست. این، خط فراروندۀ بورژوازی است، دوران جنبشﻫﺎﻯ بورژوا دموکراتیک به طور کلی، دوران ملی بورژوائی به طور اخص است، دوران درهم شکستن مؤسسات فئودالی و خودکامگی متعلق به گذشته است. «
» طبقۀ اصلی که در این دوران، طی جنگﻫﺎﻯ آن و با شرکت در این جنگﻫﺎ قوس صعودی می پیمود و فقط او می توانست با نیروی شکنندهﺍﻯ علیۀ مؤسسات فئودالی و خودکامگی وارد عمل شود، بورژوازی بود. در کشورهای مختلف.... این بورژوازی تا درجۀ معینی مترقی بود و گاهی (مانند بخش ایتالیائی آن در 1859) حتی انقلابی. اما خصیصۀ کلی دوران به ویژه مترقی بودن بورژوازی، پایان نیافتن و ناتمام ماندن مبارزۀ او با فئودالیسم بود. کاملاً طبیعی است که عناصر دموکراسی معاصر آن زمان و مارکس، به مثابۀ نمایندۀ آنان، با پیروی از اصل بی چون و چرای پشتیبانی از بورژوازی مترقی (بورژوازی قادر به مبارزه) علیۀ فئودالیسم، در این مسئله تصمیم می گرفت که "موفقیت کدام طرف" یعنی کدام بورژوازی.... بیشتر قابل قبول است. «
» مارکس در ارزیابی از کشمکشﻫﺎﻯ بین اﺍلمللی جنبشﻫﺎﻯ بورژوائی ملی و رهائی بخش از این دیدگاه بر می خاست که موفقیت کدام طرف می تواند به "تکامل" جنبشﻫﺎﻯ ملی و به طور کلی دموکراتیک مردمی یاری رساند. «
دوران دیگر که اکنون آغاز می شود بورژوازی را در همان "موقعیتی" قرار می دهد که فئودالﻫﺎ در جریان دوران اول داشتند این دوران، دوران امپریالیسم و تکانﻫﺎﻯ امپریالیستی است و نیز جنبشﻫﺎﻯ ناشی از امپریالیسم « و در این دوران کشمکشﻫﺎﻯ بین اﺍلمللی از لحاظ شکل خود همان گونه باقی مانده اﺍند که کشمکشﻫﺎﻯ بین اﺍلمللی دوران اول اما مضمون اجتماعی و طبقاتی آنها از ریشه تغییر یافته است. اوضاع و احوال عینی تاریخی کاملاً چیز دیگری است.
بر گرفته ازتوفان شماره 116 آبان ماه 1388 ارگان مرکزی حزب کارایران
www.toufan.org
toufan@toufan.org